eitaa logo
بانوی بروز
298 دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
3.5هزار ویدیو
41 فایل
بانوی بروز،درایمان،اعتقاد،خانه‌داری،فرزندپروری اجتماع‌وسیاست‌بانوی‌ترازمسلمان است. تبادل وتبلیغ نداریم. @banuie_beruz Eitaa.com/banuie_beruz ✅کپی‌آزاداست ادمین @ghoghnuss عضوکانال دیگرمون بشید(#ملکه_باش)👇 https://eitaa.com/joinchat/275710006C82afc340ad
مشاهده در ایتا
دانلود
! روزت مبارک ای پاسدار تمام فرزندان مقاومت . ✾• 🌱@banuie_beruz🌱 Eitaa.com/banuie_beruz ••┈┈┈••✾••✾••✾••┈┈┈••
می گفت: یعنی کسی که کـار کنه، بجنگه.. خـسته نشه. کسـی کـه نخـوابه تا وقتی خود به خود خوابش ببره..." یه بار توی جلسه فرماندهان داشت روی کالک شرایط منطقه رو توضیح می‌داد؛ یه دفعه وسط صحبت صداش قطع شد از خستگی خوابش برده بود. دلمون نیومد بیدارش کنیم چند دقیقه بعد که خودش بیدار شد، عذرخواهی کرد گفت: سه چهار روز هستش که نخوابیده‌ام ✾• 🌱@banuie_beruz🌱 Eitaa.com/banuie_beruz ••┈┈┈••✾••✾••✾••┈┈┈••
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عجب سروی عجب ماهی عجب یاقوت و مرجانی ✾•. عضو شوید.👇 https://eitaa.com/joinchat/1281622041C7f5e91faeb ••┈┈┈••✾••✾••✾••┈┈┈••
. رمانی از جبهه مقاومت مستند داستانی 👇
محسن از همان لحظه که "هادی" دستور داد با پیام هماهنگ شد اولین دیدار محسن با هادی به شکلی بود که پیام نه تنها با محسن کاملا رفیق شد بلکه محسن را برادری دید که احساس کرد هم میتواند رویش حساب کند هم میتواند او را محرم بداند و در مورد برخی مشکلات خصوصی خود با او صحبت کند پیام در صحبت‌هایش با محسن یکی دو تا اظهارنظر سیاسی تند هم داشت که محسن کاملا با آن مخالف بود اما طوری در آن مورد با پیام همراهی و او را تایید کرد که دل پیام محکم تر شد و محسن را بیش از پیش رفیقی قابل اعتماد تصور کرد یک ویژگی اخلاقی محسن این بود که اگر با اصلاح طلب، اصولگرا، برانداز یا با هر گروهی هم صحبت میشد و چیزی میگفتند کاملا همراهی میکرد، همراهی اش هم ریاکارانه، نفاق گونه یا برای فریب نبود همین اخلاق محسن باعث شده بود هم رفقای زیادی از طیف‌های مختلف داشته باشد، هم نزد همه محترم باشد هم بتواند افراد زیادی را به مرور با عقیده ی خود همراه کند. محسن وسط صحبت هایی که پیام داشت به نوال هم رسید. به پیام گفت: این خانم رو چطور پیدا کردید؟ پیام گفت: من با بچه های رسانه ای لبنان در ارتباط هستم. برخی مخاطب های اکانت های خبر رسانی ما هستن، اونا یکی دو تاشون خبرهایی رو گاه و بی گاه برام میفرستن، نوال رو هم اونا بهم وصل کردن و من از طریق اونها باهاش ارتباط گرفتم و خدا همه رو خودش جور کرد و خیلی سریع و بی دردسرتر از همه‌ی مهمون‌ها اومد ایران. نوال خیلی هم بی دردسر و اتفاقی نیامده بود، بخشی از پروژه ی موساد بود. محسن میدانست اما پیام نه... محسن کمی فکر کرد. آنجا بود که فهمید موساد با پیام بی آنکه خودش بداند خیلی وقت است که در ارتباط است. محسن به پیام گفت: جدی میگی؟ یه اکانت هماهنگ کرد نوال اومد ایران؟ پیام گفت: آره به همین راحتی محسن گفت: واقعا کار خدا بوده ها، خودش برات همه چیز رو جور کرده پیام گفت: آره واقعا نمیدونی چقدر برای این مراسم زحمت کشیدم، متوسل شدم به روح شهید مغنیه، خودش همه چی رو جور کنه محسن کمی فکر کرد. میخواست ببیند میتواند نشانه ای از حس علاقه به نوال در پیام پیدا کند یا نه! به پیام گفت: درسته، واقعا خود شهید عنایت کرده، درباره ی این خبرنگار لبنانیه هم اولین باره اومده ایران، فکر نکنم قبل از تو کسی تونسته باشه بیارتش ایران، انصافا دختره، جای خواهری واقعا خبرنگار متشخص، نجیب و با حیاییه. پیام سری تکان داد و تایید کرد و بعد گفت: اتفاقا امروز یه دیدار باهاش دارم در دفتر خودمون درباره ی هماهنگی رسانه ای که باید انجام بشه. بحث به اینجا که رسید محسن گفت: خب پس من خیلی مزاحمت نمیشم، برو برای جلسه آماده شو، بعدش هم به من یه زنگ بزن حتما میخوام ببینمت یه همفکری روی برخی مسائل داشته باشم. پیام خوشحال بود که رفیقی پر نفوذی مثل محسن پیدا کرده از طرفی برایش مهم بود با او همکاری کند به محل کارش رفت تا زود تر نوال را ببیند. برای نوال ماشین گرفتند تا به محل کار پیام بیاید. دخترکی با قدی متوسط و موهای فرفری طلایی رنگ و البته آن قدر پر که با وجود شالی که روی سرش انداخته بود، سرش بسیار بزرگتر به چشم می امد. نوال وارد دفتر پیام شد. احوال پرسی گرمی با بچه های گروه کرد و بعد به دفتر پیام رفت تا کارها را با هم هماهنگ کنند. بسیار حواسش بود که حتما وسط گفتگو ها به شکلی که انگار غافل است شالش از سرش بیفتد و بعد به مانند کسی که انگار تازه با این قوانین جدید آشنا شده اما به آنها بی حد متعهد است فورا خودش را اصطلاحا جمع و جور کند. پیام بیش از آنکه حواسش به کار باشد دلش با نوال بود. او بالاخره بحث ها را جمع و جور کرد و بعد از نوال خداحافظی کرد تا او برای جلسه ی فردا با سردار به هتل برود و کارها را جمع بندی کند و خودش برود سراغ محسن... نوال به هتل رفت، پیام هم به محسن زنگ زد تا او را ببیند. محسن قرار بود شام را با پیام باشد. با هم درباره ی موضوعات مختلف صحبت کردند و بخشی از صحبت ها کاملا به زندگی شخصی دو طرف و گذشته و حال آنها وارد شد و بحث دوباره رسید به نوال پیام داشت توضیح میداد که نوال در فرودگاه آمده چه ها گفتند و بعد تصاویری که روی خروجی رسانه رفته واکنش ها (به ویژه واکنش کاربران لبنانی چه بوده و ...) به هنگام توضیحات با تبلت خود عکس نوال را هم به محسن نشان داد. محسن کمی به عکس نوال نگاه کرد و ذهنش درگیر تر شد. معمولا خانم ها وقتی موهایشان را رنگ می کنند بعد از یک مدت ریشه موها سیاه رنگ میشود اما نوال موهایش کاملا طلایی بود. مشخص بود او برای این چند روز که قصد آمدن به ایران را داشته موهایش را رنگ کرده است. این جزئیات همیشه برای محسن مهم بود چون میدانست پشت بعضی اتفاقات قطعا انگیزه هایی هست. ادامه دارد.... ✾•. عضو شوید.👇 https://eitaa.com/joinchat/1281622041C7f5e91faeb ••┈┈┈••✾••✾••✾••┈┈┈••
🔴روزت مبارک بانو ▪️روزت مبارک که نشون دادی مبارزه با امپریالیسم مرد و زن نداره... روزت مبارک که نشون دادی زن بودن دلیل نمیشه زیر بار ظلم رفت ▪️روزت مبارک که وجود پر برکتت رویکرد نوین انقلاب اسلامی و زن رو به صورت ممتاز به جهان معرفی کرد .... روز پاسدار به بانوان مبارز و زحمتکش ولی گمنام پاسدار هم مبارک ✍عالیه سادات ✾•. عضو شوید.👇 https://eitaa.com/joinchat/1281622041C7f5e91faeb ••┈┈┈••✾••✾••✾••┈┈┈••
پشت هر مرد مبارزی یک زن از خودگذشته هست... 🗣 برهان مجد ✾•. عضو شوید.👇 https://eitaa.com/joinchat/1281622041C7f5e91faeb ••┈┈┈••✾••✾••✾••┈┈┈••
🔴حضرت زهرا(س) زن تاریخ بشر هستند و حضرت زهرا(س) در متن و صحنه ی سیاست رخ داد.دردهای حضرت زهرا(س) ناشی از او بود؛ درک او از که مردم داشتند برای خودشان می ساختند.. 🔻علت حضرت، مردم بوده است. ✾• 🌱@banuie_beruz🌱 Eitaa.com/banuie_beruz ••┈┈┈••✾••✾••✾••┈┈┈••
. رمانی از جبهه مقاومت مستند داستانی 👇
. محسن از زندگی شخصی پیام پرسید و پیام توضیح داد. توضیحاتش که کامل شد به محسن گفت: راستی آقا محسن، من خیلی وقته دنبال یه دختر متشخص برای مسئله ازدواج میگردم. این چند روز که نوال رو دیدم، مشخصه این اصلا پایبند به مسائل دینی نبوده، اما الان بسیار سعی میکنه متعهد باشه، من البته هیچ صحبتی درباره ی این مسائل باهاش نداشتم ولی می‌خوام بهش فکر کنم. محسن کمی فکر کرد. اتفاقا بدترین چیزی که می توانست بشنود همین بود که پیام عاشق نوال شده باشد. محسن اینطور پاسخ داد: یعنی میخوای زن لبنانی بگیری؟ پیام گفت: اگر نوال موافق باشه محسن گفت: خیلی تفاوت فرهنگ دارید ها، اینا رو میدونی؟ پیام گفت: اتفاقا به اینا فکر کردم ولی گفتم شاید بیشتر آشنا بشیم بشه بیشتر به اینا فکر کرد. محسن کمی فکر کرد و گفت: اتفاقا من تجربه‌ی مشابهی داشتم. پیام گفت: جدی میگی؟ محسن گفت: بله من عاشق یه دختر لبنانی شدم. این برای خیلی سال پیشه، منتها به محض اینکه حفاظت مطلع شد بهم گفت اگر زن غیر ایرانی بگیری همکاریت با سازمان متوقف میشه و باید از سازمان بری پیام گفت: خب شما چی کار کردی؟ محسن گفت: من دختره رو انتخاب کردم. پیام گفت: خب پس چطوری الان پاسداری؟ مگه نگفتی حفاظت گفته بوده نباید زن غیر ایرانی داشته باشی؟ محسن گفت: بله ولی من دختره رو انتخاب کردم، قید کار رو زدم، منتها دختره منو انتخاب نکرد. پیام این رو که شنید جا خورد، گفت: دلمو داری خالی میکنی آقا محسن! محسن گفت: نه بابا چرا خالی؟ دختر به این خوبی، همکار هم که هستید. به درد هم می‌خورید. منتها حالا قسمت ما یه جور دیگه بود. دختره فرهنگش با ما فرق میکرد متأسفانه و نشد که بشه! پیام گفت: ای بابا آقا محسن بدترش کردی که، یعنی به نظرت ممکنه هیچی‌مون به هم نخوره؟ محسن گفت: نه آقا اگر تصمیمت رو گرفتی حتما بهش فکر کن ولی خب جوانب مختلف رو باید در نظر بگیری، اگرم خواستی میتونی با من مشورت کنی دربارش.... محسن و پیام مفصل با هم صحبت کردند و محسن امیدوار بود ته دل پیام خالی شده باشد و از فکر این جاسوس بیاید بیرون! نه محسن می توانست به پیام بگوید که دختره جاسوسه چون پروژه لو می‌رفت و نه دوست داشت جلوی پیام رو بگیره (چون می‌خواست بفهمه دقیقا موساد چه در ذهن داره و این جاسوس می‌خواد تا کجا پیش بره) و از طرفی هم دوست نداشت پیام به فنا بره، ذهنش درگیر همه ی این موارد بود ولی از خیلی قبل تر با این حقیقت که کارش، کار بی رحمیه و ممکنه به تصمیمات ترسناکی نیاز داشته باشه کنار اومده بود... پیام تمام فکر و ذکرش نوال بود. منتظر هم بود پیامی از سوی نوال روی صفحه‌ی گوشی‌اش نقش ببندد تا پاسخ دهد. به مسئله ی ازدواج فکر می‌کرد و اینکه این را چطور با نوال در میان بگذارد و آیا نوال اعتنایی به او خواهد کرد یا نه؟ همزمان محسن هم با هادی دیداری داشت. هادی از محسن پرسید: چه خبر از پیام؟ کارها خوب پیش میره؟ محسن گفت: خبر که، عاشقه دختره شده! هادی گفت: ای بابا یه جاسوس اومده ایران، اونم پیام عاشقش شده؟ محسن در پاسخ گفت: بله فعلا که این طوریه هادی گفت: خب نمی‌خوای منصرفش کنی؟ محسن گفت: اگر منصرفش کنم که پروژه لو میره، نوال داره ازش دلبری می‌کنه و اینم بخشی از یه مدل رفتاری جاسوسی موساد هست که باید ازش سر در بیاریم. هادی گفت: درسته ولی خب این بچه زندگیش نابود میشه! محسن گفت: چاره ای نیست، ایران مهم تره هادی دوست داشت ببینه محسن واقعا داره این حرف رو میزنه یا فقط گفته تا یه چیزی گفته باشه و در پاسخ گفت: اگر جای پیام متوجه میشدی داداشت عاشق یه جاسوس شده هم همین رفتار رو میکردی یا منصرفش میکردی؟ محسن کمی فکر کرد و گفت: نه اگر برای داداشم پیش می اومد منصرفش میکردم. هادی گفت: آفرین، پس نگو ایران مهم تره که پاش بیفته از ایران مهم تر هم هست برات. محسن گفت: منظورت رو نمی فهمم! هادی جواب داد: منظورم اینه اولویت باید این باشه که اولا راهی پیدا کنی که پیام تا حد امکان تو این دام نیفته ولی طوری که اصل ماجرا لو نره که این بچه آسیب نبینه، فردا خودش الکی الکی تو مسیر جاسوسی نیفته و یه مسئله ی جدید برامون به وجود نیاد. محسن گفت: آقا، حالا ما پیام رو منصرف کنیم، موساد این دختره رو فرستاده با یه خبرنگاری چیزی ازدواج کنه، بالاخره این دختره میخواد با یکی ازدواج کنه دیگه، در هر صورت این با یکی اینجا ازدواج میکنه به نظرم. هادی گفت: مگه نمیگی پیام عاشق دختره شده؟ پس چطوری میگی دختره قصد داره با یکی ازدواج کنه؟ محسن گفت: نه من برداشتم اینه مدل رفتاری دختره به این سمته! هادی کمی فکر کرد و گفت: بر فرض که این درست باشه، چرا موساد پیام رو انتخاب کرده؟ ادامه دارد.... . ✾•. عضو شوید.👇 https://eitaa.com/joinchat/1281622041C7f5e91faeb ••┈┈┈••✾••✾••✾••┈┈┈••