eitaa logo
بانوی بروز
303 دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
3.5هزار ویدیو
41 فایل
بانوی بروز،درایمان،اعتقاد،خانه‌داری،فرزندپروری اجتماع‌وسیاست‌بانوی‌ترازمسلمان است. تبادل وتبلیغ نداریم. @banuie_beruz Eitaa.com/banuie_beruz ✅کپی‌آزاداست ادمین @ghoghnuss عضوکانال دیگرمون بشید(#ملکه_باش)👇 https://eitaa.com/joinchat/275710006C82afc340ad
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴سراغ دشمنان را از اتاقهای کاخ سفید نگیرید. تربیت شدگانشان همین دور و بر ما بسیارند. تا دیروز آمریکا باعث و بانی بالا رفتن دلار بود. امروز واعظی میگه خودمون و بالا بردیم تا اقتصاد رو کنترل کنیم. هزینه این دروغگویی ها رو هم جیب ملت باید پرداخت کنه. ✍️ مامان امیر محمد ✾• ✾• 🌱@lezzate_chador🌱 Eitaa.com/lezzate_chador ••┈┈┈••✾••✾••✾••┈┈┈••
21.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
۶ راهکار برای مقابله با ✾• ✾• 🌱@lezzate_chador🌱 Eitaa.com/lezzate_chador ••┈┈┈••✾••✾••✾••┈┈┈••
! اینا میخوان به ما بگن که به کی بدید ـ 😆👊🏻💣 - ✾• ✾• 🌱@lezzate_chador🌱 Eitaa.com/lezzate_chador ••┈┈┈••✾••✾••✾••┈┈┈••
⸤ گرانی ها نتیجه است نه ⸣ ـ 💣👊🏽🌱 ـ ✾• ✾• 🌱@lezzate_chador🌱 Eitaa.com/lezzate_chador ••┈┈┈••✾••✾••✾••┈┈┈••
بچه های جنگ ، محاصره شدن اما دلسرد نه! در اوج نبرد، گاهی نه سلاحی برای دفاع و نه آذوقه ای برای تاب ادامه جنگ وجود داشت اما پرسش اینجاست! چه شد که ماندند و پا پس نکشیدند؟! به یاد آن جمله افتادم که فرمانده فریاد میزد کی خسته است؟! بیسیم چی و خط شکن و رزمنده فریاد برمی آوردند دشمن! آری دشمن باید خسته شود، از ایستادگی ما. اگر دیگران خسته شدن ،پا پس کشیدن ،عزم رفتن کردن ، از میدان فرهنگی تو بمان! نهراس از متفاوت بودن، مگر آرزویت را شهادت ننوشتی؟ مگر موعظه های پدر پیرمان را نمیشنوی؟! میدان مشخص است،بسم الله ... جوان ها و نوجوان های زمینه ساز ظهور دارند ،از دست می‌روند دلها سقوط کرده... فرمانده ی عملیات آزاد سازی ، قلوب سقوط کرده ،شما هستید. | ؛)♥️🌿 ✾• ✾• 🌱@lezzate_chador🌱 Eitaa.com/lezzate_chador ••┈┈┈••✾••✾••✾••┈┈┈••
⸤ فضای مجازی میتواند ابزاری برای زدن در دهان دشمن باشد! - یکی یکی بچه های ما جوونا ، نوجوونا دارن سقوط میکنن ما کجای کار رو گرفتیم؟ امروز ما رفقا ... ✾• ✾• 🌱@lezzate_chador🌱 Eitaa.com/lezzate_chador ••┈┈┈••✾••✾••✾••┈┈┈••
+ توقع اشتباه بعضیا از ! ✾• ✾• 🌱@lezzate_chador🌱 Eitaa.com/lezzate_chador ••┈┈┈••✾••✾••✾••┈┈┈••
🔴 تصویری دردناک از خستگی یکی از مدافعان سلامت در بیمارستان رازی شهر اهواز ✾• ✾• 🌱@lezzate_chador🌱 Eitaa.com/lezzate_chador ••┈┈┈••✾••✾••✾••┈┈┈••
🔴 در وطن‌فروشی از هم سبقت نگیرید! انتقاد سخنگوی کمیسیون اصل ۹۰ مجلس از مدافعان اجرای FATF علی خضریان، سخنگوی کمیسیون اصل ۹۰ مجلس: چرا می‌خواهید FATF را بپذیرید، الان روزانه بیش از یک میلیون بشکه نفت می‌فروشیم، این یعنی اینکه تحریم شکست خورده، اما با پذیرفتن FATF دیگر نمی‌توان نفت فروخت و پولش را جابجا کرد،چرا در شرایط تحریم‌های همه جانبه همه جزئیات تراکنش‌های مالی و انتقال وجهمان را در اختیار طرف خارجی قرار دهیم؟ کجای عقل این را می گوید؟ از اشتباهات برجام در ماجرای FATF درس بگیرید و در از هم سبقت نگیرید! ✾• ✾• 🌱@lezzate_chador🌱 Eitaa.com/lezzate_chador ••┈┈┈••✾••✾••✾••┈┈┈••
•{ 🌸 •{ 🌱 عطر حجاب چون عطر گل‌های بهاری همه دلهای جامعه را شاد و سرزنده نگاه می دارد. 🌱@lezzate_chador🌱 Eitaa.com/lezzate_chador
💌 مادیات ما تضمین شده، معنویات چطور؟ ✾• ✾• 🌱@lezzate_chador🌱 Eitaa.com/lezzate_chador ••┈┈┈••✾••✾••✾••┈┈┈••
بانوی بروز
#دختر_شینا #رمان #قسمت_سوم روزهایی که پدرم برای معامله به سفر می رفت، بدترین روزهای عمرم بود. آن قد
🔹فصل دوم خانة عمویم دیوار به دیوار خانة ما بود. هر روز چند ساعتی به خانة آن ها می رفتم. گاهی وقت ها مادرم هم می آمد. آن روز من به تنهایی به خانة آن ها رفته بودم، سر ظهر بود و داشتم از پله های بلند و زیادی که از ایوان شروع می شد و به حیاط ختم می شد، پایین می آمدم که یک دفعه پسر جوانی روبه رویم ظاهر شد. جا خوردم. زبانم بند آمد. برای چند لحظة کوتاه نگاهمان به هم گره خورد. پسر سرش را پایین انداخت و سلام داد. صدای قلبم را می شنیدم که داشت از سینه ام بیرون می زد. آن قدر هول شده بودم که نتوانستم جواب سلامش را بدهم. بدون سلام و خداحافظی دویدم توی حیاط و از آنجا هم یک نفس تا حیاط خانة خودمان دویدم. زن برادرم، خدیجه، داشت از چاه آب می کشید. من را که دید، دلو آب از دستش رها شد و به ته چاه افتاد. ترسیده بود، گفت: «قدم! چی شده. چرا رنگت پریده؟!» کمی ایستادم تا نفسم آرام شد. با او خیلی راحت و خودمانی بودم. او از همة زن برادرهایم به من نزدیک تر بود، ماجرا را برایش تعریف کردم. خندید و گفت: «فکر کردم عقرب تو را زده. پسرندیده!» پسر دیده بودم. مگر می شود توی روستا زندگی کنی، با پسرها هم بازی شوی، آن وقت نتوانی دو سه کلمه با آن ها حرف بزنی! هر چند از هیچ پسر و هیچ مردی جز پدرم خوشم نمی آمد. از نظر من، پدرم بهترین مرد دنیا بود. آن قدر او را دوست داشتم که در همان سن و سال تنها آرزویم این بود که زودتر از پدرم بمیرم. گاهی که کسی در روستا فوت می کرد و ما در مراسم ختمش شرکت می کردیم، همین که به ذهنم می رسید ممکن است روزی پدرم را از دست بدهم، می زدم زیر گریه. آن قدر گریه می کردم که از حال می رفتم. همه فکر می کردند من برای مردة آن ها گریه می کنم. پدرم هم نسبت به من همین احساس را داشت. با اینکه چهارده سالم بود، گاهی مرا بغل می کرد و موهایم را می بوسید. آن شب از لابه لای حرف های مادرم فهمیدم آن پسر، نوة عموی پدرم بوده و اسمش هم صمد است. آن شب از لابه لای حرف های مادرم فهمیدم آن پسر، نوة عموی پدرم بوده و اسمش هم صمد است. از فردای آن روز، آمد و رفت های مشکوک به خانة ما شروع شد. اول عموی پدرم آمد و با پدرم صحبت کرد. بعد نوبت زن عموی پدرم شد. صبح، بعد از اینکه کارهایش را انجام می داد، می آمد و می نشست توی حیاط خانة ما و تا ظهر با مادرم حرف می زد. بعد از آن، مادر صمد پیدایش شد و چند روز بعد هم پدرش از راه رسید. پدرم راضی نبود. می گفت: «قدم هنوز بچه است. وقت ازدواجش نیست.» خواهرهایم غر می زدند و می گفتند: «ما از قدم کوچک تر بودیم ازدواج کردیم، چرا او را شوهر نمی دهید؟!» پدرم بهانه می آورد: «دوره و زمانه عوض شده.» از اینکه می دیدم پدرم این قدر مرا دوست دارد خوشحال بودم. می دانستم به خاطر علاقه ای که به من دارد راضی نمی شود به این زودی مرا از خودش جدا کند؛ اما مگر فامیل ها کوتاه می آمدند. پیغام می فرستادند، دوست و آشنا را واسطه می کردند تا رضایت پدرم را جلب کنند. یک سال از آن ماجرا گذشته بود و من دیگر مطمئن شده بودم پدرم حالا حالاها مرا شوهر نمی دهد؛ اما یک شب چند نفر از مردهای فامیل بی خبر به خانه مان آمدند. عموی پدرم هم با آن ها بود. کمی بعد، پدرم در اتاق را بست. مردها ساعت ها توی اتاق نشستند و با هم حرف زدند. من توی حیاط، زیر یکی از درخت های سیب، نشسته بودم. حیاط تاریک بود و کسی مرا نمی دید؛ اما من به خوبی اتاقی را که مردها در آن نشسته بودند، می دیدم. کمی بعد، عموی پدرم کاغذی از جیبش درآورد و روی آن چیزی نوشت. شستم خبردار شد، با خودم گفتم: «قدم! بالاخره از حاج آقا جدایت کردند.» (پایان فصل دوم) ✾• ✾• 🌱@lezzate_chador🌱 Eitaa.com/lezzate_chador ••┈┈┈••✾••✾••✾••┈┈┈••