eitaa logo
بانوی بروز
302 دنبال‌کننده
5.7هزار عکس
3.5هزار ویدیو
41 فایل
بانوی بروز،درایمان،اعتقاد،خانه‌داری،فرزندپروری اجتماع‌وسیاست‌بانوی‌ترازمسلمان است. تبادل وتبلیغ نداریم. @banuie_beruz Eitaa.com/banuie_beruz ✅کپی‌آزاداست ادمین @ghoghnuss عضوکانال دیگرمون بشید(#ملکه_باش)👇 https://eitaa.com/joinchat/275710006C82afc340ad
مشاهده در ایتا
دانلود
‌ ما وارثان درد های بیشماریم...💔 ✾•. عضو شوید.👇 https://eitaa.com/joinchat/1281622041C7f5e91faeb ••┈┈┈••✾••✾••✾••┈┈┈••
‌ به بعضی ها هم باید گفت لازم نیست من از تو بالاتر باشم که بخوام نصیحتت کنم، ممکنه خودم ته چاه باشم و داد بزنم بهت بگم اینجا چاهه نیا. ✾•. عضو شوید.👇 https://eitaa.com/joinchat/1281622041C7f5e91faeb ••┈┈┈••✾••✾••✾••┈┈┈••
. رمانی از جبهه مقاومت مستند داستانی 👇
📲💭 با من تماس گرفت و اطلاع داد امروز میخواهد از لب مرز عکس هایی بگیرد و بفرستد برای خبرگزاری توضیح دادم که نا امن است، امروز نرود شاید بهتر باشد تصمیم او قطعی بود و توضیح داد که خطری نیست از لحظه ای که رفت تا ساعتی که ما به بیروت رسیده بودیم رسانه ها از شهادت ۵۰۰ نفر در جنوب خبر دادند و من هنوز نمی دانستم که او هم یکی از آنهاست یا نه!! با اخباری که از جنوب می آمد و فیلم هایی که از زدن خودروهای عبوری به سمت بیروت می‌دیدم دیگر منتظرش نبودم. من فقط اشک می‌ریختم. نمی دانستم علی کجاست و چه می‌کند از طرفی کانال ها را دنبال می‌کردم ببینم خبری از او می آید یا نه! ساعت ها به همین شکل گذشت تا کانال ها فیلمی از شهادت یک فرمانده منتشر کردند رسانه های عربی می‌گفتند یک نفوذی موجب لو رفتن او شده است حدود سه ساعت بعد کانال های تلگرامی فیلمی منتشر کردند از یک جوان با دست های بسته عده ای روی سر آن جوان ایستاده بودند و می‌گفتند او نفوذی است که اطلاعات فرمانده‌ها را ارسال می‌کرده است یک نفر با چهره ای پوشانده روی سرش ایستاده بود او اسیرش کرده بود و بعد مردم رسیده بودند حرفی نمی‌زد، لباسش، بدنش و همه چیزش آشنا بود علی اسیرش کرده بود نمی دانستیم بر اساس سوءتفاهم اسیرش کرده یا مسئولیت مهمی داشته و این بخشی از مسئولیتش بوده نمی‌دانستیم اگر سوءتفاهم بوده پس چرا چهره‌اش را پوشانده و اگر مسئولیت داشته چرا ما تا کنون خبر نداشتیم از آن لحظه به بعد دیگر لا به لای اخبار منتظر شنیدن خبر درگذشت علی نبودم کانال های مقاومت را دنبال می‌کردم تا ببینم عکس او در آینده پیش رو به عنوان شهید روی خروجی آنها خواهد رفت یا نه من خیلی از اینکه چرا هیچ وقت نتوانستم بفهمم علی درحال فعالیت هایی محرمانه است متعجب نشدم، البته بعضی وقت ها متوجه رفتارهایی میشدم اما به هر شکلی که بود ذهنم از قضیه دور میشد. نمیدانم شاید این قدر هم درگیر اتفاقات روز بودیم که یادمان میرفت دوباره برگردیم به این مشکوک ها فکر کنیم اینجا همه چیز محرمانه است سال‌هاست همه ادعا می‌کنند در تقابل با اینها هستند اما در نهایت هزار و یک احتیاط می‌کنند. آن وقت ما کنار گوششان داریم با آنها زندگی می‌کنیم. چه میدانم یا ما خیلی بی پروا و نترس هستیم یا بقیه چیزهایی میفهمند که ما درکش نمیکنیم. امروز دوباره کانال ها را رصد کردم به هوای خبری از علی! دیگر منتظر تماسش هم نبودم چون می‌دانستم بیخ گوش موساد قطعا این وسائل ارتباط جمعی کارش را تمام میکند. صرفا چشم دوختم به اخبار و کانال ها را رصد کردم. یک تسبیح هم دستم بود. داشتم کانال مقاومت، اخبار شهدا و اخبار جدیدش را می‌دیدم که سلسبیل سراسیمه آمد. آتنا نگاه کن، اینجا را ببین! نگاه کردم دیدم دارد اخبار کانال های صهیون را دنبال می‌کند. گفتم: اینها را دنبال نکن! اینها می‌خواهند آرامش نداشته باشیم. گفت: ول کن این حرفا ها را، نمودار را ببین در تلفن همراهش با انگشتانش یک نمودار را که در تصویر خبر موساد آمده بود، بزرگنمایی کرد. نمی‌دانم نمودار هم نبود، یک چارت سازمانی چیزی بود. اسم 50 نفر بود که می‌رسیدند به آقای دبیر کل! حدود 25 نفر را موساد ترور کرده بود. عکس بعضی ها بود و عکس بعضی ها نبود. آن بالای بالا، سه تا مانده بود به راس چارت سازمانی، باورم نمیشد. عکس علی بود. سال‌ها دنبالش بودند. او یکی از بالاترین عوامل اطلاعاتی محسوب میشد که حالا دنبال این بودند تا کارش را تمام کنند. خدایا! پس ما چطور نفهمیده بودیم؟ سلسبیل میگفت: خبر داشتی علی چه کاره بوده؟ گفتم: نه من از کجا باید خبر داشته باشم؟ گفت: نه خبر داشتی، به ما نمیگفتی! گفتم: خودم هم دیروز شک کردم. گفت: از کجا؟ ماجرای دیروز را برایش تعریف کردم. در لبنان، نفوذی ها، رصدی ها، وسائل ارتباطی و هر کسی ممکن است به دنبال نشانه ای از علی باشد. نمیدانم، کاش به دروغ هم شده خبر شهادتش را منتشر میکردند ، بلکه اینها دست از سرش بردارند.... / ادامه دارد. ✾•. عضو شوید.👇 https://eitaa.com/joinchat/1281622041C7f5e91faeb ••┈┈┈••✾••✾••✾••┈┈┈••
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♨️ حقیقت ماجرای از نگاه دوربین مداربسته توضیحات پلیس درباره ماجرای تنش در فرودگاه مهرآباد 🔹مرکزاطلاع‌رسانی پلیس فرودگاه نوشت:ساعت ۱۴:۴۰ مورخ ۱۵ دی‌ماه ۱۴۰۳ در ترمینال شماره ۴ فرودگاه مهرآباد مشاجره‌ای لفظی بین خانمی جوان با همسرش رخ داد که باعث جلب توجه حاضران شده و درکنار آنها فردی روحانی نیز حضورداشته است. 🔹براساس تصویر دوربین‌ها،پس از تشدید مشاجره وی با همسرش؛متاسفانه نامبرده ازحالت عادی خارج شده که منجر به ضرب و شتم بین زوجین می‌شود.در بررسی‌های تکمیلی و اظهارات همسر ایشان و شاهدان حاضر درصحنه، همان‌طور که در فیلم مشخص است هیچ گونه مواجهه کلامی ازسمت روحانی به خانم جوان رخ نداده است و با وجود توهین وتعرّضِ فیزیکی به فرد روحانی، ایشان شکایتی ازخانم جوان نداشته‌اند. ✍دقت کردید ایشون با شوهرش درگیرمیشه و بعد میره بین اون همه جمعیت یه آخوند پیدا می‌کنه و به لباس پیامبر توهین می‌کنه. اون روحانی می‌تونه از حق خودش بگذره ولی قانون حق نداره از توهین به لباس پیامبر بگذره.مثل اینکه یکی یک سرهنگ نیروی انتظامی رو بزنه و‌ توهین به لباس مقدس سربازی امام زمان بکنه.آیا فراجا ازتوهین به لباس و جایگاه نظامی کوتاه میاد؟؟ از فردا هر بی حیایی با شوهرش درگیر شد میاد تو خیابون به عمامه و لباس پیامبر جسارت می‌کنه و بعد خیلی شیک با عنوان اینکه بیمار هست ماست مالی میکنند البته اینکه این اقدام همزمان با سالگرد کشف حجاب اجباری رضاخانی بود هم لابد اتفاقی هست https://eitaa.com/joinchat/1281622041C7f5e91faeb
. رمانی از جبهه مقاومت مستند داستانی 👇
📲💭 + به چی میخندی مرتضی؟ - به تو میخندم. عکست رو رسماً موساد گذاشته روی خروجی و دنبالت میگرده، بعد تو خودت اومدی اینجا دنبال عواملشون + آروم حرف بزن پسر! کار ما هم شبیه کار تک تیراندازهاست. دنبال شکار همدیگه میگردن، کسی دیگه هم اگر دیدن حتما شکار میکنن، خودشونم باید حواسشون باشه تو دام هم نیفتن! این حرف ها رو ول کن، برو انتهای خیابون منتظر من وایسا اگرم چیز مشکوکی دیدی بهم اطلاع بده مرتضی از علی جدا شد و به انتهای خیابان رفت. مردم با هرچه داشتند در حال فرار بودند. منطقه بی حد ناامن بود. علی کلاهی بر سر گذاشته، عینکی زده و با ریش هایی که نداشت هیچ کجا شبیه به عکسی که موساد منتشر کرده بود به نظر نمی‌آمد. آرام به اطراف نگاه میکرد که توجهش به یک جوان جلب شد. جوان بسیار آرام در حال فیلم برداری از یک ساختمان بود. خیلی هم حواسش بود کسی به او مشکوک نشود کسی هم البته جز علی به او مشکوک نبود. چند بار از زاویه های مختلف از ساختمان فیلم گرفت. علی که این صحنه را دید به شکلی که هم جوان از زاویه نگاهش دور نماند و هم کار از کار نگذرد به جایی که مرتضی ایستاده بود رفت و به مرتضی گفت: چشمت به من باشه، وقتی من ازت دور شدم، سریع میری سراغ ساختمون شماره ی ۱۸ و هر طور شده وارد میشی، اگر کسی داخل ساختمون بود فریاد میزنی و میگی ساختمون رو میخوان بزنن همه برید بیرون، خودتم سریع خارج شو، هیچ مشخص نیست چند دقیقه بعد از دور شدن من این اتفاق بیفته! علی این رو گفت و سریع سراغ موتورش رفت و موتور رو روشن کرد. جوانی که در حال فیلمبرداری بود فیلم خودش رو از ساختمون گرفت و نشست روی دوچرخه و از علی دور شد. علی هم آرام به راه افتاد پشت سر جوان هنوز خیلی دور نشده بودند که جوان تلفن را از جیبش در آورد و تماس گرفت انگار هنوز تماس بر قرار نشده بود. صرفا یک تک زنگ بود. بعد همزمانی که پدال می‌زد شروع به ارسال کردن مطالبی که احتمالا همان فیلم های مربوط به ساختمان بود، کرد. کمی از ساختمان دور تر شدند به طوری که دیگر کاملا از آن فاصله گرفته بودند. در همین حال صدای انفجار مهیب از پشت سر علی آمد. علی شروع کردن به خواندن: بسم الله الرحمن الرحیم، الحمدلله رب العالمین و ... وقتی خواندنش تمام شد زیر لب گفت: خدایا اگر مرتضی شهید شده روحش را شاد کن، اگر مجروح سلامتی برسان و اگر زنده مانده حفظش کن .... همزمان که علی پشت سر دوچرخه سوار می‌رفت مرتضی از دور به همراه ۵ نفر که از ساختمان بیرون آمده بودند به دودی که از ساختمان بلند می‌شد نگاه می‌کردند. دوچرخه سوار به مسیرش ادامه میداد. علی هم هر چند خیابان یکی، رفیقی را گوشه ای کاشته بود. بی تلفن همراه و لوازم ارتباطی ! از سر یکی از همین خیابان ها عبور کردند و علی ایستاد. به جوانی که سر خیابان بود گفت: با من بیا ! اگر جوان دورچرخه سوار با کسی دیدار کرد تو پشت سر فردی که با او ملاقات می‌کند برو... خیابان شلوغ بود. البته ماشین ها و موتورها و همه به هر شکل در حال فرار بودند. اتفاقا جوان دوچرخه سوار درجایی ایستاد. از دوچرخه پیاده شد. کسی در آن سمت خیابان نبود. جوان جلو رفت و از کنار دیواری که پنجره اش باز بود بسته ای را برداشت و رفت. فردی که با علی صحبت کرده بود فهمید باید بماند و همین دیوار را رصد کند. علی هم پشت سر دوچرخه سوار به راه افتاد. دورچرخه سوار بسته را باز کرد. شروع به شمردن کرد.../ ✾•. عضو شوید.👇 https://eitaa.com/joinchat/1281622041C7f5e91faeb ••┈┈┈••✾••✾••✾••┈┈┈••
فکر کن اینهمه برنامه‌ریزی هزینه سناریو کارهای خفن رسانه‌ای با کلی تبلیغات و پروژه بخاطر سکوت و صبر این آخوند، دود شد رفت هوا آیا زمان آن نرسیده به آخوندها ایمان بیاورید؟:)) 🗣 ‏حمید صادقی ✾•. عضو شوید.👇 https://eitaa.com/joinchat/1281622041C7f5e91faeb ••┈┈┈••✾••✾••✾••┈┈┈••
ما این راه را تمام می‌کنیم، اگر همه کشته شویم اگر همه شهید شویم، اگر خانه‌هایمان بر سرمان خراب شود؛ هرگز گزینه را رها نمی‌کنیم. -شهید 🥀 ✾•. عضو شوید.👇 https://eitaa.com/joinchat/1281622041C7f5e91faeb ••┈┈┈••✾••✾••✾••┈┈┈••
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رحمت خدا بر شاه اسماعیل و شاه طهماسب بزرگ پادشاهان نیکو سرشت تاریخ ایران… پادشاهانی که با سیاست هایشان ایران نوین را به وجود آوردن و مذهب شیعه را تا به امروز مذهب رسمی ایران نهادینه کردند. 🗣 Nazi ✾•. عضو شوید.👇 https://eitaa.com/joinchat/1281622041C7f5e91faeb ••┈┈┈••✾••✾••✾••┈┈┈••
. رمانی از جبهه مقاومت مستند داستانی 👇
📲💭 علی دوچرخه سوار را هم در میانه ی راه سپرد به کسی دیگر تا پیگیر او باشد و شبکه را شناسایی کند. تمام این اتفاق بدون هماهنگی قبلی یا دستگاه ارتباطی یا هرچیزی دیگر از سوی علی در حال رخ دادن بود در مسیر به راه افتاد؛ منتظر مرتضی بود چون بر اساس آموزش‌هایی که مرتضی دیده بود او هم میدانست که باید شبکه ی شناسایی شده را به یک نیروی میدانی بسپارد تا بر اساس دستور العمل مدیریت شود و خودش به ماموریت اصلی برگردد. گوشه ای از جاده کمی بالاتر از یک چشمه، یک درخت انجیر دیده میشد علی کنار آن ایستاده و درحال چیدن انجیر بود تا مرتضی رسید + چه کردی مرتضی؟ فاتحه برایت خواندم اما امیدوارم بودم زنده باشی  - نه مشکل خاصی نبود، چند نفر داخل ساختمان بودند که خارج شدند، البته تا خارج شدند ساختمان هدف قرار گرفت. جمله ی مرتضی به اینجا که رسید علی گفت: اصل ماجرا الان اینه که ساختمون چطوری لو رفته! شبکه ای که اشراف پیدا میکنه باید شناسایی بشه و همه ی تمرکز باید روی اون باشه. مرتضی در پاسخ به علی گفت: قطعا روی همین متمرکز میشیم ولی یه مسئله ی بی ربط تا یادم نرفته: تو چارت سازمانی که موساد منتشر کرده اسم همه هست الا من! جالب نیست علی: برداشتت چیه از این قضیه چیه؟ مرتضی: یا اطلاعاتشون به روز نیست؟ یا اطلاعاتشون به روز هست و ناقصه، ولی یه جای کارشون ایراد داره! راستی امروز که میریم بیروت، یه دیدار هم میتونیم با خانواده داشته باشیم که خیالشون راحت بشه، درباره ی خانواده ی تو هم من فکر همه جا رو کردم. با توجه به اینکه هویتت لو رفته تو اونجا نیای بهتره، من هماهنگ میکنم اونا بیان یه جای امن تو رو ببینن! علی در حالی که خندش گرفته بود به مرتضی گفت: آفرین، دیگه چیا بلدی؟ مرتضی به علی گفت: حرف مسخره ای زدم؟ خنده برای چیه؟ علی در پاسخ به مرتضی: وقتی چارتی که منتشر کردن ناقصه و نام تو داخلش نیست، این معناش این نیست که اطلاعاتشون کامله! یه ترجمش میتونه این باشه که اتفاقا اطلاعات کامله و داره وانمود میکنه سر نخی از تو نداره، حالا اگر شما رفتی درب خونه‌ی علی و به خانوادش گفتی که حال علی خوبه، هم موساد از وضع علی اطلاعات پیدا میکنه و هم از وضع تو و به کمک تو همه ی شبکه ای که داخل چارت هست به سادگی زیر ضربه میره ! مرتضی: با این تعریف از کجا معلوم تا الان شناسایی نشده باشم؟ علی در پاسخ به مرتضی: کسی نگفت تا الان شناسایی نشدی و هیچ بعید نیست که شده باشی و اونها هم به دنبال تو در پی همه ی ساختار... مرتضی: الان باید با این تعریف چی کار کنم؟ علی: من ۱۳ نفر از بچه ها از جمله تو و خودم رو انتخاب کردم که ارتباطمون از این لحظه با همه ی ساختار باید قطع بشه! از امروز این شبکه ی ۱۳ نفره بی ربط با کل ساختار ماموریت برای خودش تعریف میکنه و اون هم ماموریت میدانی و تقابل مستقیم با جاسوس‌ها و نفوذی ها! مرتضی: اون ۱۳ نفره دیگه کیا هستن؟ علی: ۸ تا ! مرتضی: مگه نگفتی ۱۳ نفرو انتخاب کردی؟ علی: ۵ تاشون تو ۴۸ ساعت اخیر شهید شدن.... ادامه دارد... ✾•. عضو شوید.👇 https://eitaa.com/joinchat/1281622041C7f5e91faeb ••┈┈┈••✾••✾••✾••┈┈┈••