eitaa logo
برادر شهیدم♡
453 دنبال‌کننده
10.4هزار عکس
4.5هزار ویدیو
111 فایل
ولی من با هر عکسی که ازش تو شهر میبینم دلم براش پر میکشه برای غریبیش برا تنهاییش برا مظلومیتش :) #شهید_حسین_اوجاقی #شهید_علی_خلیلی #شهید_مالک_رحمتی ارسال سوژه : @kosarraheli ادمین تبادل : @m_haydarii 🌿تبلیغات و خدمات: @hich_club
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹 « » 🌷رضا سگه یه لات بود تو مشهد یه روز داشت میرفت تو دعوا شهیدچمران دیدش، دستش گرفت و گفت اگه مردی بیا بریم به غیرتش برخورد و به همراه شهید چمران رفت به جبهه تو جبهه واسه خرید با دژبان درگیر میشه و با دستبند آوردنش تو اتاق شهید چمران، رضا شروع میکنه به فحش دادن به شهید چمران، وقتی دید که شهید چمران به فحش هاش توجه نمیکنه . یه دفه داد زد کچل با توأم! شهید چمران با مهربانی سرش رو بالا آورد و گفت : چیه ؟ چی شده عزیزم؟ چیه آقا رضا، چه سیگاری میکشی؟!! برید براش بخرید و بیارید آقا رضا که تحت تأثیر رفتار شهید چمران قرار گرفته میگه: میشه یه دوتا فحش بهم بدی؟! کشیده ای، چیزی!شهید چمران : چرا؟ آقا رضا: من یه عمر به هرکی بدی کردم، بهم بدی کرده. تاحالا نشده بود به کسی فحش بدم و اینطور برخورد کنه! : اشتباه فکر میکنی.!یکی اون بالاست، هرچی بهش بدی میکنم، نه تنها بدی نمیکنه، بلکه با خوبی بهم جواب میده.هی آبرو بهم میده گفتم بذار یه بار یکی بهم فحش بده بگم بله عزیزم. یکم مثل اون شم آقا رضا جاخورد و رفت تو سنگر نشست و زار زار گریه میکرد. شد، آقا رضا اولین نماز عمرش بود. سر نماز موقع قنوت صدای گریش بلند بود وسط نماز، صدای سوت خمپاره اومد . صدای افتادن یکی روی زمین شنیده شد آری آقا رضا اولین و آخرین نماز عمرش را خواند و پرکشید🌷 🕊⃟🇮🇷@baradar_shahidam •••❥⊰🥀↯
گفتند: چند دقیقه ی دیگه امتحان شروع میشه. صدای اومد . احمد آهسته رفت سمت نمازخانه. دنبالش رفتم و گفتم: احمد برگرد. این آقا معلم خیلی به نظم حساسه، اگه دیر بیای، ازت امتحان نمی گیره اما گوش نداد و رفت ... مرتب از داخل کلاس سرک می کشیدم و داخل حیاط و نمازخانه را نگاه می کردم. خیلی ناراحت احمد بودم. حیف بود پسر به این خوبی از امتحان محروم بشه... همه رو به صف کرده بودند و آماده امتحان بودیم اما بیست دقیقه همین طور توی کلاس نشسته بودیم. نه از معلم خبری بود نه از ناظم و نه از احمد! همه داشتند توی کلاس پچ پچ می کردند که یک دفعه درب کلاس باز شد. معلم با برگه های امتحانی وارد شد. همه بلند شدند. معلم با عصبانیت گفت: از دست این دستگاه تکثیر! کلی وقت ما رو تلف کرد تا این برگه ها آماده بشه! بعد هم یکی از بچّه ها را صدا زد و گفت: پاشو برگه ها رو پخش کن. هنوز حرف معلم تمام نشده بود که درب کلاس به صدا درآمد. در باز شد و احمد در چارچوب در نمایان شد و مثل بقیه نشست و امتحانش را داد ... ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ 🕊⃟🇮🇷@baradar_shahidam •••❥⊰🥀↯
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
◇ برخیز که وقت نماز است ...! 🕊⃟🇮🇷@baradar_shahidam •••❥⊰🥀↯
🔹صدای را که می‌شنید سرگرم هر کاری که بود رهایش می‌کرد و آرام و بیصدا میرفت و مشغول می‌شد 🌷 🕊⃟🇮🇷@baradar_shahidam •••❥⊰🥀↯
شنیده بودیم نمـ📿ــاز جماعت و برایش اهمیت دارد، ولی فکر نمی‌کردیم اینقدر مصمم باشد! صدای که بلند شد همه را بلند کرد، انگار نه انگار که عروسی است، آن هم عروسی خودش! یکی را فرستاد جلو، بقیه هم پشت سرش نماز جماعتی شد به یاد ماندنی..🤍 ‎‎‌🕊⃟🇮🇷@baradar_shahidam •••❥⊰🥀↯
~🕊 🌴برگی‌از‌خاطرات✨ 🍁علی خواب دیده بود شهید می‌شود.  صبح که بیدار شد حال هوای عجیبی داشت. رفت توی میدان مین منطقه خیبر و شروع کرد و خنثی کردن مین های والمری.  ۷۰۰- ۸۰۰ مین را خنثی کرده بود. جورابش را هم در آورده بود و چاشنی های شان را ریخته بود داخل آن. مطمئن بود شهید می‌شود. 🍁می گفت: وقت شد. مردد بودم نمازم را بخوانم یا بقیه کار را تمام کنم. پیش خودم گفتم: بگذار این چند تا مین را هم تمام میکنم، بعد می‌روم سر وقت نماز. همان موقع پایش رفت روی مین. تمام چاشنی‌های داخل جوراب هم منفجر شد. پایش قطع شد و تمام بدنش هم زخمی؛ اما شهید نشد. 🍁می گفت: چون نمازم را اول وقت نخواندم، از شهدا جا ماندم. 🌷شهید🕊 📚یادگاران، ج ۳۰ 🕊⃟🇮🇷 @baradar_shahidam •••❥⊰🥀↯
نیـم‌ســاعــت‌قبــل‌از کارهای‌خـودش رابااذان‌همـاهنـگ‌میکردکـه‌مبـاداازخـوانـدن جـابمـانـد..♥! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‎‌🕊⃟🇮🇷@baradar_shahidam •••❥⊰🥀↯
خـ♥️ـدا؏شـق‌اسـت..(: اگـࢪخطـاڪنیـم؛ نهایت‌قهـࢪش‌بین‌دو است! بازصدایـمان‌مـے‌ڪنـد. 🌸 ‎‎‌🕊⃟🇮🇷@baradar_shahidam •••❥⊰🥀↯
ایشان قبل از هرجایے که بودند و اذان مے‌شنیدند، خودشان اذان مے‌گفتند و همان‌جا میخواندند،بعضے از وقت‌ها در مراسمات که تازه در تالارها انجام میشد، آقا سید میدانست که نباید آنجا برود، ولے براے اینکه جو را عوض کند، آنجا مے‌رفت و با صداے بسیار زیبایشان شروع میکردند، گفتن و جو را عوض میکردند و آن‌قدر این اذان زیبا بود که همه لذت مےبردند و گوش مے‌دادند‌‌…‌♥️!(: ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‎‌🕊⃟🇮🇷@baradar_shahidam •••❥⊰🥀↯
ایشان قبل از هرجایے که بودند و اذان مے‌شنیدند، خودشان اذان مے‌گفتند و همان‌جا میخواندند،بعضے از وقت‌ها در مراسمات که تازه در تالارها انجام میشد، آقا سید میدانست که نباید آنجا برود، ولے براے اینکه جو را عوض کند، آنجا مے‌رفت و با صداے بسیار زیبایشان شروع میکردند، گفتن و جو را عوض میکردند و آن‌قدر این اذان زیبا بود که همه لذت مےبردند و گوش مے‌دادند‌‌…‌♥️!(: 🕊⃟🇮🇷 @baradar_shahidam •••❥⊰🥀↯
دستخط‌اخلاقی🌸 جهاداکبر=جهادبانفس عملیات‌نظم‌بارمزیازهرا،یازهرا،یازهرا! محور:نظم‌درعبادت الف) بایداول‌وقت‌وحتی‌الامکان در یابه‌صورت‌جماعت ب)چندلحظه‌قبل بایدمنتظردستور بود د) هرروز ج)روزی ۵۰ آیه قرآن ه)نمازنافله‌صبح‌اجباری ‎‎‌🕊⃟🇮🇷@baradar_shahidam •••❥⊰🥀↯