باقدم های بلندتو خیابون راه میرفتم بدون هدف..
اینم این وقت شب انگار هیچی برام مهم نبود غم حرفای مرتضی شجاعم ڪرده بود شایدم دیوونه ڪه سرڪشانه تو دل شب قدم برمیداشتم .
با صدای بوق ماشین و ایستادن ماشین بنز توسی ڪنار پام ترسیده به سرعت سمت خیابون میدوم هرچند ڪه خیابون خلوت بود ولی ماشین های زیادی درحال رفت امد بودندبا دستی رو شونه ام ترسیده چادرم را محڪم تر گرفتم دستشو بدون اینڪه نگاهش ڪنم پس زدم هرلحظه ممڪن بود از ترس سڪته ڪنم با سرعت بیشتری شروع به دویدن ڪردم باد سرد اشڪ های گرم روی صورتم را سرد ڪرده بود و صورتم میسوزوند یهو دستم به سمتی ڪشیده شده...با دیدن صورت خشمگین شخص روبروم.....
ادامشون وارد ڪانال #بندگی_تاشهادت شوبخون😍❤️
ڪانالی ڪه درڪنار رمان زیبا..ڪلی مطالب زیبای آموزنده هم داریم..
ڪانالی
#خدایی
#امام-زمانی
#شهدایی
🕊⃟🇮🇷@baradar_shahidam •••❥⊰🥀↯