برادر شهیدم♡
✍ #زندگی_نامه_شهید
🌷 #عباس_آقا_جوبیان_آرانی در سال 1342 همگام با شروع نهضت نوپاي انقلاب اسلامي توسط رهبر كبير انقلاب اسلامي حضرت امام (قدس سره ) ، در خانواده اي #مذهبي و #متدين ديده به جهان گشود.در سال 1347 به محيط مقدس مدرسه قدم نهاد و تحصيلات ابتدايي ، راهنمايي و دبيرستان را با موفقيت به پايان رساند.در تظاهرات و راهپيماييهاي خياباني #فعالانه شركت و ديگران را نيز تشويق مي كرد.عباس در سال 1360 موفق اخذ ديپلم شد و پس از آن در همان سال جهت كمك و ياري #هموطنان_محروم و #مستضعف بلوچستان راهي اين منطقه شد و در آن منطقه مسئوليت بسيج سپاه چابهار را عهده دار شد و برآن بود كه مردم را در برابر حملات و شرارتهاي اشرار بسيج كند او در اين راه از هيچ سعي و كوشش و تلاشي دريغ نمي كرد و حتي چندين مرتبه نيز در اين راه جان خود را به خطر انداخت ولي هيچگاه از مبارزه با #ضدانقلاب غفلت نكرد.بعداً به عضويت سپاه چابهار درآمد و علاقه و عشقش را به نهاد متولد شده توسط امامش نشان داد،پس از مدتي كه از عضويتش در سپاه گذشته بود درخواست اعزام به جبهه هاي حق عليه باطل را كرد و از طريق آن سپاه وارد مناطق عملياتي شد و در منطقه دشت عباس به ستيز با دشمنان اسلام پرداخت و همه اين علاقه هايش بخاطر اين بود كه هميشه در مراسم #دعاي_كميل، #نمازجمعه ، #دعاي_ندبه و #نمازجماعت و ديگر مراسم مذهبي فعالانه شركت مي كرد و پس از آن فعاليتها و رشادتها سرانجام در جريان عمليات شكوهمند والفجر1كه درمنطقه عملياتي فكه با رمز #ياالله_ياالله_ياالله شروع شد ، با قلبي پاك و مملو از عشق حسين (ع) در حاليكه سرود يامهدي ادركني بر لبانش بود خون پاكش را نثار اسلام كرده و به #ديدار_معبودش شتافت.🌷
🕊⃟🇮🇷@baradar_shahidam •••❥⊰🥀↯
✍ #روزهای_پایانی ( #از_خاطرات_شهید_شاهرخ_ضرغام )
🌷سه روز تا شروع عملیات مانده بود. شب جمعه برای #دعای_کمیل به مقر نیروها در هتل آمدیم. شاهرخ، همه نیروهایش را آورده بود. رفتار او خیلی عجیب شده. وقتی سید دعای کمیل را می خواند شاهرخ در گوشه ای نشسته بود.از شدت گریه شانه هایش می لرزید!
با دیدن او ناخوداگاه گریه ام گرفت. سرش پائین و دستانش به سمت آسمان بود. مرتب می گفت: #الهی_العفو...
سید خیلی سوزناک می خواند. آخر دعا گفت: عملیات نزدیکه، خدایا اگه ما لیاقت داریم ما رو پاک کن و شهادت رو نصیبمان کن. بعد گفت: دوستان شهادت نصیب کسی می شه که از بقیه پاکتر باشه. برگشم به سمت عقب شاهرخ سرش را به سجده گذاشته بود و بلند بلند گریه می کرد!
صبح فردا، یکی از خبرنگاران تلویزیون به میان نیروها آمد و با همه بچه ها مصاحبه کرد. این فیلم چندین بار از صدا وسیما پخش شده. وقتی دوربین در مقابل شاهرخ قرارگرفت چند دقیقه ای صحبت کرد. در پایان وقتی خبرنگار از او پرسید: چه آرزوئی داری؟ بدون مکث گفت: پیروزی نهائی برای #رزمندگان_اسلام و #شهادت_برای_خودم!!🌷
🕊⃟🇮🇷@baradar_shahidam •••❥⊰🥀↯