🇵🇸تمسخر کنندهٔ ارابه شیاطین
دانش آموز ۱۵ ساله فلسطینی
مجاهد غیور و دلاور
"شهید فارس عودة"
شهادت = ۱۳۷۹/۸/۱۸
گذرگاه المنطار - شرق غزه
(انتفاضه دوم فلسطین)
.
🕊⃟🇮🇷@baradar_shahidam •••❥⊰🥀↯
✍دنیا محل امتحان و آزمایش است و کاروانسرایی است موّقت، قافله مرگ فرا خواهید رسید و همه در نوبت قرار دارند و در مهلت مقرر باید بسوی او بازگشت،
آنچه را خداوند تقدیر مینماید ڪسی قادر به آن نخواهد بود خداوند دقیقه و ثانیهای مرگ ڪسی را به تأخیر نمیاندازد پس چه بهتر ڪه انسان زندگیاش را در مسیر طاعت الهی و در جهت ڪسب رضایت خداوند قرار دهد و همواره به یاد او باشد.
#شهید_محمدحسن_طوسی
🕊⃟🇮🇷@baradar_shahidam •••❥⊰🥀↯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢 آقای ترامپ قمار باز،
مردِ این میدان ما هستیم...
#جان_فدا❤
#شهیدالقدس
#مکتب_حاج_قاسم
🕊⃟🇮🇷@baradar_shahidam •••❥⊰🥀↯
✳️ آن لقمههای پاک...
🔻 گاهی در حد وسواس برای پاکی لقمهای که در دهان فرزندانش میگذاشت دقت میکرد. یکی از اهالی، گوسفندی سر بریده و مقداری گوشت برای فاطمه آورده بود. مش حسن که دیده بود آن گوسفند روزی رفته در باغ یکی از همسایهها و از درختان او خورده، با قاطعیت گفت: «فاطمه! از این گوشت نخور، به بچهها هم نده!»
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
🕊⃟🇮🇷@baradar_shahidam •••❥⊰🥀↯
•
«بِسمِ رَبِّ الشُهَداءِ وَ الصِّدّیقین»
یک تکاور سپاه به شهادت رسید.
″پاسدار محمدرضا رستمی نژاد″
از تیپ ۳۳ نیروهای ویژه المهدی(عج)
سپاه استان فارس که امروز در
جریان درگیری با تیم تروریستی
در منطقه راسک استان سیستان و بلوچستان به شهادت رسید.
#شهید_امنیت
#شهید_محمدرضا_رستمینژاد
🕊⃟🇮🇷@baradar_shahidam •••❥⊰🥀↯
#خاطره_شهید
وقتی محل کار بود، گاهی دو دقیقه
از وقـت اداری اش را بـه کار شـخـصـی
اختصاص میداد. همه این دو دقیقههـا
و یا بیشتر و کمتر را یـادداشت میکرد و
برای خودش مرخصی ساعتی رد میکرد.
این در حالی بود که چون فرمـانده
دسـته بـود، میتـوانـسـت از اخـتـیارات
فرماندهی اش استفاده کند؛ اما نمیکرد.
📜 فرازی از #وصیتنامه
✍ ای مردم بدانید رفتن من از روی هوا و هوس نبوده بلکه به خاطر حفظ حرم آل الله و همچنین نگهداشتن جبهه و مقاومت در آن سوی مرزها بوده تا اینکه جبهه دشمن به مرزهای ما کشیده نشود.
به تأسی از گفته رهبر فقیدم حضرت امام خمینی (ره): پشتیبان ولایتفقیه باشید تا به مملکت ما آسیبی نرسد.
حال که زعامت این کشتی پرتلاطم به دست باکفایت رهبر عزیزتر از جانم افتاده و ایشان نیز بهحق آن را سکانداری نموده، ایشان را در این امر یاری کنید تا بار دیگر علی تنها نماند.
امیدوارم این قطره خون ناقابلم در درگاه ایزدمنان قیمت داشته باشد و درخت مقاومت اسلامی با آنان تنومند گشته و باعث بیداری مردم مسلمان جهان گردد
#شهیدسید_رضاطاهر_هریکندی
❤️#هر_روز_با_یاد_شهداء
❤️#شادی_روح_شهدا_صلوات
🕊⃟🇮🇷@baradar_shahidam •••❥⊰🥀↯
17.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
استخاره با قرآن
خاطره ای همرزم شهید #علی_آخوندی
#شهید #شهدا #انقلاب #جبهه #خاطرات_شهدا #شهدای_قم #قم #شهادت #قرآن
🕊⃟🇮🇷@baradar_shahidam •••❥⊰🥀↯
🍂
•
از خدا می خواهم که
این عبد حقیر سر تا پا تقصیر را
در روز حَشر،از متصلان
به رشتهی چادر
حضرت زهرا(سلاماللهعلیها)
قرار دهد...
#شهیدمحمدحسینمحمدخانی
🕊⃟🇮🇷@baradar_shahidam •••❥⊰🥀↯
10.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 #فیلم | آره برم سرم بره، نزارم هیچ حرومی طرف حرم بره
_
🔹 شهید علی دقماق از شهدای حزب الله لبنان اینگونه می خواند و خود را در راه قدس جان فدای اسلام نمود
🔹 او نیز وصیت کرده که مقام معظم رهبری فقط یکبار بین نمازشون از او یاد کنند.
_
🕊⃟🇮🇷@baradar_shahidam •••❥⊰🥀↯
❤️خــاطــرات طــنــز شُــــهَـــدا
😂میــرم حـلیـم بــخـرم😂
🍂آن قدر كوچك بودم كه حتى كسى به حرفم نمى خندید.
هر چى به بابا نه نه ام مى گفتم مى خواهم به جبهه بروم محل آدم بهم نمى گذاشتند.
حتى توی بسیج روستا هم وقتى گفتم قصد رفتن به جبهه را دارم همه به ریش نداشتنم هرهر خندیدند.
مثل سریش چسبیدم به پدرم كه الا و بالله باید بروم جبهه.
آخر سر كفرى شد و فریاد زد : «به بچه كه رو بدهى سوارت می شود».
آخر تو نیم وجبى مى خواهى بروى جبهه چه كلى به سرت بگیرى.
دست آخر كه دید من مثل كنه به اوچسبیده ام رو كرد به طویله مان و فریاد زد : «آهاى نورعلى ، ییا این را ببر صحرا و تا مى خورد کتكش بزن و بعد آن قدر ازش كار بكش تا جانش درییاید!»
قربان خدا بروم كه یك برادر غول پیكر بهم داده بود كه فقط جان مى داد براى کتك زدن.
یك بار الاغ مانرا چنان زد كه بدبخت سه روز صدایش گرفت! نورعلى حاضر به یراق ، دوید طرفم و مرا بست به پالان الاغ و رفتیم صحرا.
آن قدر محكم زد كه مثل نرم تنان مجبور شدم مدتى روى زمین بخزم و حركت كنم. به خاطر این كه تو ده ، مدرسه راهنماى نبود ، بابام من و برادركوچكم را كه كلاس اول راهنماى بود ، آورد شهر و یك اتاق در خانه فامیل اجاره كرد و برگشت.
چند مدتى درس خواندم و دوباره به فكر رفتن به جبهه افتادم.
رفتم ستاد اعزام و آن قدر فیلم بازى كردم و سِر تق بازى در آوردم تا این كه مسئول اعزام جان به لب شد و اسمم را نوشت.
روزى كه قرار بود اعزام شویم ، صبح زود به برادر كوچکم گفتم : «من میروم حلیم بخرم و زودى بر می گردم».
قابلمه را برداشتم و دم در خانه قابلمه را زمین گذاشتم و یاعلى مدد. رفتم كه رفتم. درست سه ماه بعد ، از جبهه برگشتم.
درحالى كه این مدت از ترس حتى یك نامه براى خانواده نفرستاده بودم. سر راه از حلیم فروشى یك كاسه حلیم خریدم و رفتم طرف خانه.
در زدم ، برادركوچكم در را باز كرد و وقتى حلیم دید با طعنه گفت : «چه زود حلیم خریدى و برگشتى!» خنده ام گرفت.
داداشم سر برگرداند و فریاد زد : «نورعلى بیا كه احمد آمده !» با شنیدن اسم نورعلى چنان فراركردم كه كفشم دم درخانه جاماند!🍂
منـبع:کتـاب رفاقـت به سـبک تانـک.📚
#خاطرات_طنز_شهدا
#کتاب_رفاقت_به_سبک_تانک
🕊⃟🇮🇷@baradar_shahidam •••❥⊰🥀↯