eitaa logo
برادر شهیدم♡
439 دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
3.7هزار ویدیو
70 فایل
ولی من با هر عکسی که ازش تو شهر میبینم دلم براش پر میکشه برای غریبیش برا تنهاییش برا مظلومیتش :) #شهید_حسین_اوجاقی #شهید_علی_خلیلی #شهید_مالک_رحمتی ارسال سوژه : @kosarraheli ادمین تبادل : @m_haydarii 🌿تبلیغات و خدمات: @hich_club
مشاهده در ایتا
دانلود
تا آنجا که به یاد دارم هیچوقت ندیدم ایشان کنار سفره ای که پدر و مادرش نشسته اند دستش را زودتر از آنها به سفره برده باشد.✨ شبهایی که در منزل پدری حاجی میهمان بودیم ، بنا بر شرایط شغلی پدرش دیرتر به خانه می آمد اما حاج مهدی را می دیدم که همینطور با لباس بیرون نشسته است می گفتم چرا نمی خوابی؟ می گفت می ترسم پدرم بیاید و در حالت دراز کش خواب باشم ، آن وقت جواب این بی احترامی را چه طور بدهم؟ بعد صبر می کرد و وقتی پدرش می آمد چراغ را خاموش می کرد ایشان هم می رفت بخوابد. صبح هم قبل از همه بیدار می شد و به نماز می ایستاد .👣📿 [راوی : همسر شهید زهرا سلطان زاده] ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ 🕊⃟🇮🇷@baradar_shahidam •••❥⊰🥀↯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹وداع خانواده شهدا با شهدای حادثه تروریستی راسک ♦️شهید «حامد عبدالهی» و شهید «محمدحسن بامری» از شهرستان دلگان در حادثه تروریستی اخیر حمله گروهک جیش الظلم در جنوب استان سیستان و بلوچستان به شهادت رسیدند. 🕊⃟🇮🇷@baradar_shahidam •••❥⊰🥀↯
در فتح المبین مجروح شد. به یک بیمارستان در تهران منتقل شد. روزی که می خواست مرخص شود و به جبهه بازگردد، هیچ پولی نداشت! هیچ آشنایی در تهران پیدا نکرد بجز امام زمان عج الله روز جمعه بود. به آقا متوسل شد‌... جمعیت برای ملاقات با جانبازان و مجروحین از نمازجمعه به بیمارستان آمده بودند. یک سید روحانی از لابه لای جمعیت خودش را به مصطفی رساند و یک کتاب دعا به او هدیه داد و گفت: این شما را تا جبهه می رساند و بلافاصله رفت! مصطفی هرچه تلاش کرد نتوانست آن سید را ببیند. وقتی مردم رفتند، کتاب دعا را باز کرد. چند اسکناس نو داخل آن بود. وقتی به جبهه رسید، پول ها هم تمام شده بود! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🕊⃟🇮🇷@baradar_shahidam •••❥⊰🥀↯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
| 🎙 شهادت پایان نیست آغاز است/ شهید آوینی 🕊⃟🇮🇷@baradar_shahidam •••❥⊰🥀↯
🌷 🌷 ! 🌷من را به همراه سه نفر از بچه‌های روستاهای تبریز و مشهد با لباس‌های رزمندگی‌مان از موصل به سمت بغداد بردند تا طی یک مصاحبه بین‌المللی با کلیه خبرنگاران خارجی باعث ضعف روحیه ملت ایران باشیم. بعثی‌ها در بغداد از من خواستند به نمایندگی از آن چند نفر، با خبرنگاران مصاحبه کرده و به سئوالاتشان جواب بدهم و گفتند به خاطر سن کم و بیان خوب، فقط شما صحبت کن! 🌷من هم از این موقعیت استفاده کرده و به بچه‌ها گفتم: تا من جواب ندادم، شما با هیچ خبرنگاری حرف نزنید. بچه‌ها هم پذیرفتند. تمام خبرنگاران از من خواستند صحبت کنم. گفتم: تا حجاب‌تان رعایت نشود هیچ کس با شما صحبت نمی‌کند؛ درحالی‌که تمام ژنرال‌ها حضور داشتند، یکی از خبرنگاران فرانسوی جلو آمد و از من خواست با او صحبت کنم. او به نمایندگی از بقیه خبرنگاران جلو آمده و روسری بر سر کرده بود. 🌷من هم قبول کردم و اولین سئوالش را جواب دادم. پرسید: چرا شما ایرانی‌ها به ملت عراق می‌گویید کافر؟ تمام چشم‌ها به جواب من دوخته شده بود. سرم را بالا گرفتم و با صدای رسا به همه‌ی خبرنگاران گفتم: ایران هیچ‌وقت نمی‌گوید ملت عراق کافر است، آن‌ها مثل ما مسلمان هستند، بلکه ایران مدعی است ما با دولت عراق می‌جنگیم و آن‌ها کافر هستند. : آزاده سرافراز احمدرضا طهماسبی منبع: پایگاه خبری _ تحلیلی مشرق نیوز 🕊⃟🇮🇷@baradar_shahidam •••❥⊰🥀↯
اوایل ازدواجمان بود. یک شب از صدای دلنشین قرآن بیدار شدم . نور کم سویی به چشمم خورد. از خودم پرسیدم : این نور از کجاست ؟ بعد از مدتی متوجه شدم از چراغ قوه ای است که علی روشن کرده  بود تا نماز شب بخواند، چراغ بزرگتری را روشن نکرده  بود که مبادا من از خواب بیدار شوم . علی خیلی به من احترام می گذاشت.                 ✍به روایت همسربزرگوارشهید ┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ 🕊⃟🇮🇷@baradar_shahidam •••❥⊰🥀↯
افطار شهدایی ۲۶ (1).mp3
5.36M
🎵پادکست «افطار شهدایی» 🔖قسمت بیست و ششم 👤 شهید سید کریم مزرعه 🔸 قرار بود عملیات شهید چمران را انجام بدهیم... 🌷 قبل از افطار مهمان شهدا باشید. 🕊⃟🇮🇷@baradar_shahidam •••❥⊰🥀↯
محل کار محمد با خونمون فاصله ی زیادی نداشت اونقدر نزدیک بود که اگه اراده می کرد می تونست روزی چند بار به خونه سر بزنه اما هیچوقت اینکار رو نکرد گاهی بعد از سه الی چهار هفته، یکبار به خونه میومد طوری شده بود که بچه ها باهاش غریبی می کردند. بهش گفتم: یه کم بیشتر بیا خونه گفت: شما هیچ وقت از ذهن من بیرون نمی روید اما چه کنم که مسئولیت انقلاب سنگین تر هستش ... 🕊⃟🇮🇷@baradar_shahidam •••❥⊰🥀↯
‍ لبخند شهدا :😊 : بهش گفتم اخه آقا شاهرخ تو این آبادان محاصره شده غذا درست پیدا نمیشه چه برسه کله پاچه! اما او اصرار داشت. بلاخره با کمک یکی از آشپز ها کله پاچه فراهم شد. قابلمه کله پاچرو بردم مقر شاهرخ. فکر کردم قصد خوشگزرانی دارد اما شاهرخ رفت سراغ چهار اسیری که صبح همان روز گرفته بودند. مترجم آورد و ترجمه میکرد : خبر دارید دیروز فرمانده یکی از گروهان های شما اسیر شد؟ اسرای عراقی با علامت سر تایید کردند ادامه داد : شما متجاوزید ما هر اسیری را بگیریم می کشیم و میخوریم مترجم تعجب کرد اما سریع ترجمه کرد چهار اسیر ترسیدند و گریه میکردند. من و چند نفر دیگر از دور نگاه میکردیم و میخندیدیم!! شاهرخ بلافاصله به سمت قابلمه رفت و زبانِ کله را درآورد جلوی اسرا آمد و گفت: فکر می کنید شوخی میکنم؟! این چیه؟! جلوی صورت هر چهار نفرشان گرفت. سربازان عراقی بیشتر ترسیدند و مرتب ناله میکردند شاهرخ ادامه داد: این زبان فرمانده شماست!!زبان، میفهمید؛زبان!! زبان خودش هم بیرون آورد و نشانشان داد. بدون مقدمه گفت شما باید این زبان را بخورید! من و بچه ها دیگه مرده بودیم از خنده ، برای همین رفتیم پشت سنگر شاهرخ میخواست به زور زبان را به خوردشان بدهد. وقتی حسابی ترسیدند خودش آن را خورد! و رفت سراغ چشم و کله آنها حسابی ترسیده بودند. ساعتی بعد در کمال تعجب هر چهار اسیر را آزاد کرد!! البته یک افسر بعثی را بیشتر اذیت کرد. بعد هم بقیه کله پاچه را داغ کردند و با رفقا تا آخرش خوردند. وقتی از او علت کارش را پرسیدم لبخندی زدو گفت: ما باید ترسی تو دل نیروهای دشمن می انداختیم اونها نباید جرات حمله پیدا کنند مطمئن باش قضیه کله پاچه سریعتر بین نیروهای دشمن پخش میشود. نقل از: اقای کاظمی 📚کتاب شاهرخ(حر انقلاب اسلامی) 🕊⃟🇮🇷@baradar_shahidam •••❥⊰🥀↯
_😎 🕊« »↶   🕊⃟🇮🇷 @baradar_shahidam •••❥⊰🥀↯