#شبهه 4
#اکبری
( بخاطر امام حسین این نوشتار را نشر دهید ) اقای استاد جناب رحیم پور ازغدی در خطابه خود قیام امام حسین مظلوم را مانند نویسنده کتاب شهید جاوید ، یک قیام سیاسی و برای تاسیس حکومت دینی در عراق می داند ، بنده می پرسم اگر امام واقعا برای حکومت به سمت کوفه رفته باشد اولا چرا بدون سرباز و سلاح رفت یعنی باید حداقل به اندازه هزار نفر سرباز در برابر آن امپراطوری بزرگ اموی ، با خود همراه می داشت که نداشت پس چه امامی و چه اقدامی کرد ؟ ثانیا چرا از مدینه با زن و فرزند خارج شد تا بعد از انجام حج به سمت یمن برود ،ثالثا چرا در خطابه منای مکه هیچ اشاره ای به خلافت و تاسیس حکومت نکرد ، فقط در باره عبادت و امر به معروف سخن گفت ، رابعا چرا ( بعد از آگاهی از اسارت یا ترور توسط عَمرو ابن سعید والی مکه ) حج را نیمه تمام گذاشت و بدون طرح و برنامه بسوی کوفه شتاب گرفت ، خامسا چرا در نامه کوفیان ملعون ، هیچ اشاره ای به حق خلافت نشد و قصد آنان فقط دعوت وحمایت و اعلام بیعت وفاداری بود ، سادسا وقتی دو فرستاده او یعنی مُسلم ابن عقیل و سپس قیس ابن مُسَهّر کشته شدند امام فهمید مردم کوفه خیانت کردند باز چرا بسوی کوفه ادامه طریق داد ، سابعا وقتی در محاصره حّر ریاحی قرار گرفت چرا درخواست برگشت کرد ( ولی حرّ او را به دستور ابن زیاد محاصره و گیر انداخت یا او را مجبور به بیعت کنند و یا بکشند ) ثامنا چرا در خطابه صبح عاشورا هرگز از حق خلافت سخن نگفت فقط از منزلت معنوی و نفی بیعت اجباری فریاد داشت ، تاسعا چرا تا آخرین لحظه تسلیم نشد مثل پیامبر و پدر و برادرش که صلح و سازش کردند با آنکه تا ظهر عاشورا شکست خود را قطعی دید ، عاشرا چگونه برغم پیمان شکنی کوفیان و کشتن دو فرستاده، حاضر شد باز بسوی کوفه برود ، درحالیکه اگر اسیر می شد برای او و خانواده مظلومش بهتر بود ، بویژه چرا حاضر شد تمام خاندان پاکش جلوی چشم خودش فدا شوند ولی باز تسلیم بیعت اجباری با ظالم نشود ، مگر جایگاه او بالاتر از پدر و برادرش بود ، پس آن حضرت نه آدم سیاسی بود و نه جنگی بلکه یک انسان آسمانی بود چون پیامبران الهی که با سیاست نجس عُرفی جمع شدنی نبود ، در غیر این صورت معاذالله باید گفت از حداقل حَزم و عقل و درک سیاسی عاری بوده است ، حضرت می دانست که بنی امیه تحمل هیچ نوع مخالفت بویژه از بنی هاشم را ندارد ، یا بیعت یا قتل یعنی به حبس واسارت هم قانع نبودند ، بویژه امام می دانست که شخص یزید دنبال انتقام تاریخی و زهرچشم گرفتن از بنی هاشم است و بقول حضرتش اگر توی سوراخ موش هم برود او را خارج و می کشند ، ولید ابن عُتبه در خود مدینه به او گفته بود یا بیعت یا مرگ ، برای آنکه خاصیت ذاتی هرحکومتی (جز حکومت معصومین) و هر قدرت بی نظارت تسلیم سازی همگان بلکه جهان در برابر اراده حاکمان است ، قدرت فقط دنبال توسعه سلطه خویش است ، لذا امام غریب فقط دنبال مکان امن بود تا نه کشته شود و نه تسلیم ، امام از کوفیان انتظار داشت به او کمک کنند که مجبور به بیعت با یزیدیان نشود حتی با اسارت و دستگیر کردن او ، لذا برای اسکان و تامین جان خود و خانواده بطرف کوفه رفت ، بعد وقتی دید مُسلم و قیس را کشتند دریافت دیگه کارش تمام است ولی هم چنان بسوی قتلگاه (حالا هرکجا) حرکت کرد ، اقای ازغدی ان شالله عمدا دروغ نمی گوید اما ناخواسته به امام ستم روا می دارد و منزلت امام را در حد عبدالله ابن زبیر و مختار ثقفی و زید ابن علی ... تنزل می دهد ، چون هر حکومتی برای خودش حق قائل است که خارجی و شورشی را بکشد فقط به دلیل آنکه قدرت دارد و شیدای بقای قدرت خویش است ، با تحلیل آقای ازغدی حق با کسانی مانند غزالی و ابن خلدون و ابن تیمیه است که کار امام را اشتباه استراتژیک دانستند و برخی دیگر حتی امام را مقصر قتل خودش قلمداد کردند ، در حالیکه امام فقط می خواست به عنوان یک مصلح ضمن امر به معروف، بیعت اجباری با ظالم نکند همین ، کاش این نوشتار به دست هم کلاسی خیلی قدیم بنده برسد تا دیگه امام مظلوم را سیاسی نکند که خود ظلمی مضاعف است بر حضرتش ، الداعی الغریب ،
#شبهه 5
#اکبری
هرحکومتی تا وقتی قدرت بی نظارت دارد چیزی بنام حق نمی فهمد مثل اینکه بنده الان دیوانه بشوم با شورحسینی در برابر همین دولت حاکم ایران که خیلی با حکومت یزید فاصله دارد ، مع الوصف گروهی را جمع و قیام کنم خوب عملکرد خود حکومت نشان داده که اصلا لحظه ای تحّمل قیام جمعی و علنی را ندارد و فورا نابود می کند ، تجربه چهل سال این طرف و چهل سال آن طرف نشان می دهد خاصیت قدرت بی نظارت و مطلق العنان این است که مخالف خودش را می کُشد و مسوولیت خون خودش را بر گردن همان مخالف می اندازد ، لذا می دانم که موفق نمی شوم آنقدر هر حکومتی شعبان بی مخ مزدور دارد و پول هنگفت می دهد که دمار از روزگار مخالف سیاسی در می آوردند ، شما الان در دولت و مردم آنروز و امروز و فردای ایران و عراق ... بنگرید همواره شبیه هم بوده وهستند هرگز چیزی بنام دین واسلام و پیامبر و تشّیع و تسّنن در کنار قدرت معنا ندارد فقط قدرت عریان و سیاست دَراّن است ، سیاست یعنی دروغ و تهمت وقتل و غارت و درکنار آن خدمت برای جلب امنیت و محبوبیت برای خودش ، چون حکومت هم بالاخره از مردم خود ترس دارد مجبور به خدمت هم هست اگر بنده در ایران و عراق و افغان وعربستان...قیام علنی به امر معروف بکنم فورا یک عده ترسو و منافق و فرصت طلب دور من جمع می شوند بعد به محض اینکه مرا گرفتند زیر شکنجه اسلامی... همه از اطراف بنده فرار می کنند که هیچ اتفاقا همان ها دست وبازوی حکومت می شوند ولو در دل موافق من باشند و شما این تجربه را نداری جناب دکتر عزیز ولی من بارها این واقعیت را در خود ایران تجربه کردم ، مکرر عده ای مدعّی مرا به محافل مهم دعوت کردند برای سخنرانی ساختارشکنانه اجتماعی یا مذهبی ، با خیلی تشویق و تبلیغ ،اما وقتی یک یا دو نفر آدمک سیاسی مزدور بیمار گزارش دادند فورا مرا حذف و عزل کردند من خیلی مکافات کشیدم خیلی بخدا نمی گویم چون نمی خواهم دیگران را سرگرم خودم کنم لذا همان هزار نفر پای سخن من که از ته دل تشویقم می کردند موقع گرفتاری همه نه تنها سکوت اختیار کرده بلکه همزبان اذناب قدرت شدند و باز من متوّسل به همان قدرتمندان شدم تا رفع گرفتاری کردم ،این طبیعت قدرت است که حق نمی فهمد و رحم نمی کند ، طبیعت مردمی که از خانواده تا جامعه با ترس و استبداد بزرگ می شوند هم همین است باید کسی از درون سیستم کاری کند نه از بیرون ، انقلاب ایران داستان دیگری دارد ، وقتی ظلم فراگیر و واگیر شد دیگه چیزی بنام دین و وجدان معنا ندارد ،البته تهمت و دروغ ابزاری برای توجیه ظلم خود ظالمان است یعنی حتی برای فریب مردم هم نیست بلکه توجیه و فریب خودشان برای ارتکاب جنایت است در جامعه مبتلا به استبداد تاریخی که ظلم در آن نهادینه شد و دروغ و بی اعتمادی همگانی گشت باید منتظر مرگ حاکمان یا کودتای درونی شد لذا حاکمان کشور ظلم فراگیر خیلی خطرناک می شوند و اصلا خون آنها را می گیرد خیلی راحت می زنند و می کُشند ، امام حسین که به اندازه بنده درک و شعور داشت که دعوی خلافت در برابر امپراطوری اموی نکند با هفتاد تا طرفدار و یا به کوفیانی که چند بار قبل آن ها را تجربه کرده بود اعتماد کند ، مردم امام حسین را بخوبی از حیث تبار و آثار می شناختند قصدشان آن بود که زیر نام وعنوان پیامبر زادگی او جمع شوند و کلک بنی امیه را برکَننَد یعنی پدر سوخته ها اهداف سیاسی و شخصی داشتند نه دینی و اجتماعی لذا قیام امام هم یک تصمیم و اقدام شخصی بود به محض خلافت یزید و دعوت شبانه ولید ابن عُتبه به بیعت اجباری ، فهمید که یزید دمار از روزگار بنی هاشم در می آورد و این نوع قصّه ها در تاریخ ایران و اسلام تا امروز خیلی تکرار شد ، بنده معتقدم قدرت بی نظارت چیزی بنام رحم و عطوفت و آزادی و دادگری نمی فهمد ، فقط به بقای خودش با تکیه بر سپاه و سلاح می اندیشد و ابدیت و ماندگاری ولو در خیال باشد ، لذا اگر من در کربلا بودم با گریه وحسین گویان فرار می کردم الان شما هم قیام کنی بنده از دور و برت فرار می کنم به شما بگم چون بنده تاریخ ایران و اسلام را با تحلیل روان شناسیک و فلسفه سیاسی خواندم ، دیگه طرفین خسته شدیم ولش کنیم والسلام ، الداعی المرید ،