eitaa logo
❣️ عشق❣️
6.1هزار دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
818 ویدیو
9 فایل
ناشنوا باش وقتی کهـ به آرزوهای قشنگت میگن محاله🦋  ️ تبلیغات بانو https://eitaa.com/joinchat/3588424045C082c0e014c
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قشنگ ترین تعریفی که از تعهد خوندم این بود که: اگه یه نفر رو قلباً و با تمام وجود دوست داشته باشی تعهد آسون ترین کاریه که میتونی داشته باشی! چون هیچکس جز اون به چشمت نمیاد و هیچکس نمیتونه به اندازه ی اون زیبا و کامل باشه..! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‎‌‌‎‎‌‎‌‌‎‌💫☔️『 @baran1988 🦋🍃🗝
مرا ببوس بوسه هایت تزریق جان است برای من نیمه جان ...♥️ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‎‌‌‎‎‌‎‌‌‎‌💫☔️『 @baran1988 🦋🍃🗝
🥰🪶سیوش‌ڪن↯ ❮ilacım❯ ◞‌به‌معنی‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ کسی‌ که‌ وجودش‌ مثل دارو برای فکرت؛ و برای قلب و روحت؛ شفا بخش عمل می‌کنه، یعنی داروی من◜🪶🥰🍥
ازلحاظ‌روحی‌نیازدارم‌تو‌بغلت‌بشینم‌و‌یه‌ مدت‌طولانی‌به‌قربون‌صدقه‌های‌ریز‌ریزت دم‌گوشم‌دل‌بسپرم 💗🙈🫀𖥦
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍏🍃
تو را در روزگاری دوست دارم که عشق را نمی‌شناسد. .🫂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از کافه دل♡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌شست باران همه‌ی کوچه خیابان‌ها را پس چرا مانـــده غمت بر دلِ بارانیِ من ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‎‌‌‎‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌••♥️『 @kafedel🦋🗝
هدایت شده از کافه دل♡
💕گاهی بدون مقدمه همسرتان را ببوسید💋 بوسیدن موقعیت خاصی نمی خواهد! مثلا حین دیدن فوتبال، یک دفعه او را ببوسید و به کارتان ادامه دهید😍💋 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‎‌‌‎‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌••♥️『 @kafedel🦋🗝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♥ ‌ ꪶⅈ𝕜ꫀ - تــۅدرمنی ؛ مثل‌عڪس‌ماھ‌دربرڪه .. درمنی‌ودورازمن🌚.! - رسول‌‌یونان 🥰🌙❤️ 🟣🟣برای اینکه همراه جمع 🫀عاشقانه🫀ماباشید،کلیک روی پیوستن یادت نره😍♥️ https://eitaa.com/joinchat/1417085210Cbfd988b451
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بفرست برا دلبر نازت ❤️ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‎‌‌‎‎‌‎‌‌‎‌💫☔️『 @baran1988 🦋🍃🗝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پریشان خاطریم... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‎‌‌‎‎‌‎‌‌‎‌💫☔️『 @baran1988 🦋🍃🗝
♥️🍃 دوست داشتنت سحر خیزترین حسِّ دنیاست که صبح‌ها پیش از باز شدن چشم‌هایم در من بيدار می‌شود ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‎‌‌‎‎‌‎‌‌‎‌💫☔️『 @baran1988 🦋🍃🗝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بارون،یه چایی آتیشی درکنار اونی که میخوای همیشه باشه ♥️ 🫂
گر رَود دیده و عقل و خرد و جان، تو مَرو . .! -
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رمان عشـق بی پایان _ چشم خانم حتما مامان به طرف پذیرایی رفت . تا پختن غذا ۱۵ دقیقه ای طول کشید، با کمک منیره خانوم میز رو چیدیم و منیره خانوم هم رفت تا مامان رو صدا کنه . بعد از خوردن غذا با منیره خانوم میز رو جمع کردیم و من هم به طرف اتاق رفتم . تازه وقت کردم به ساعت نگاه کنم، ساعت ۳:۳۰ بود . خیلی خوابم میومد و تا ساعت ۶ هنوز وقت بود. رفتم روی تخت و آلارم گوشیم رو برای ساعت ۴:۳۰ گذاشتم . با صدای آلارم گوشیم بیدار شدم . به ساعت نگاه کردم ساعت ۴:۳۰ بود . از روی تخت بلند شدم به طرف دستشویی رفتم و دست و صورتم رو شستم . به ساعت نگاه کردم ۴:۵۰ بود ، وقت داشتم برم حمام پس سریع دست به کار شدم . از حمام که در شدم ساعت ۵:۲۰ بود . به سمت کمدم رفتم ، این دفعه چون مامان و بابا همراهم نبودن پس میشد چادر سر کنم. یه مانتو مشکی که یکم از زانوم پایین تر بود و آستین های حریر پوفی داشت و با یک شلوار مشکی و روسری نخی سفید مشکی برداشتم و پوشیدم . چادرم رو توی آینه روی سرم مرتب کردم . از پله ها پایین میرفتم که مامان منو دید . _ دختر تو کی میخوای سر عقل بیای ؟ این پارچه مشکی چیه انداختی روی سرت ها ؟ _ مامان لطفا مامان سری به نشونه تاسف تکون داد و گفت: _ واقعا نمیدونم دیگه چی باید بهت بگم . خداروشکر منیره خانوم به دادم رسید . _ خانم جان دوستای ریحانه اومدن . مامان که تا الان داشت به منیره خانوم نگاه میکرد برگشت سمتم . _ تو کی دوست پیدا کردی ؟ بعدشم چرا بهم نگفتی میخوای بری بیرون ؟ _ مامان من به بابا گفتم اونم اجازه داد ، اگه اجازه بدی من زمانی که برگشتم برات توضیح میدم باشه ؟ چون الان بچه ها بیرونن . _ خیلی خب برو _ خداحافظ بازم از مامان جوابی نشنیدم . سریع به طرف درب خونه دویدم ، در رو باز کردم و توی حیاط دویدم تا به درب بیرون رسیدم ، در رو باز کردم و دیدم که نیایش و ستایش جلوی در توی ماشین منتظرم هستن . در خونه رو بستم و سوار ماشین شدم بلند سلام کردم و اونها هم با گرمی جوابم رو دادن . نیایش که روی صندلی شاگرد نشسته بود برگشت طرفم و گفت: _چادر سر کردی مامانت دعوا نکرد ؟ _ چرا اتفاقا ، ولی خداروشکر منیره خانوم به دادم رسید . ستایش که تا الان ساکت بود بدون اینکه برگرده گفت: _ منیره خانوم ؟ منیره خانوم کیه ؟ _ منیره خانوم از وقتی که من یادم میاد تو خونه امون کار می‌کنه . خیلی خانوم مهربونیه و من به لطف اون خانه داری و آشپزی و ... رو یاد گرفتم . قطع به یقین میتونم بگم که اگه نبود من الان اینی که هستم نبودم . دو تاشون جوری با هم گفتن آهان که خنده ام گرفت . ستایش بعد از خندیدنمون گفت : _ این کتابخانه که میریم بیشتر رمان داره ، تو رمان دوست داری ؟ _ اره دوست دارم ولی بیشتر به این بستگی داره که ژانرش چی باشه _ آها پس خوبه ، این کتابخانه تو هر ژانری که بخوای رمان داره ، یعنی کتابخانه خیلی بزرگیه. _ کی میرسیم ؟ نیایش به ستایش نگاه کرد که ستایش گفت: _ والا فکر کنم شما دو تا خیلی دلتون کتابخانه میخواد بعدش خندید و بین خنده هاش گفت: _ دو دقیقه دیگه صبر کنید رسیدیم . ستایش ماشین رو جلوی یک ساختمون خیلی بزرگ نگه داشت . هممون چادرامون رو توی سرمون مرتب کردیم و پیاده شدیم .....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ولـی خب در نهایت روح تو متعلق به کسی میشه که قشنگ تر نگاهت میکنه 🖇 🌖⃤•[@Ashghanh_love