رمان سوگلی ارباب⸽⸽🧿💙
───• · · · ⌞🦋⌝ · · · •───
#توکا
#پارت_
مطمئن بود همه ی حرف هام رو عملی می کنم.
عین کف دست من رو می شناخت.
ولی ته چشماش میخوندم اگر تاوانش رو نمی گرفت نمیبخشید.
زجرم می داد.
توی این چند مدت به شدت اذیت شده بود و بهش حق میدادم.
آنقدر که او اشک ریخت یک قطره اش رو من نریختم.
منکه تهمت زدم.
قضاوت هم کردم.
عین خیالم نبود.
حالا اومده بودم جبران کنم و دل کوچیکش رو به دست بیارم.
دستش رو محکم از دستم بیرون کشید و پوزخند زد:
-فکر کردی من توکای دوسال پیشم؟
وقتی یه بچه بود باهاش آشنا شدی؟
زورتو به رخش می کشیدی؟
اولدروم بلدروم می کردی براش؟
خواب دیدی بدجور خیره
من بهشتم باهات نمیام، اینو تو گوشت فرو کن.
خودش رو عقب کشید:
-برام تموم شدی گرشا
آدمی که رو مردونگیش حساب می کردم برام مرده، می فهمی؟
ته صداش بغض داشت.
اون صدا باهام کاری میکرد که انگار با چنگال های عقاب داشتن قلبم رو از سینه م بیرون می آوردن:
-توکا تموم شد، حداقل برای تو یکی تموم شد
روش رو از منی که شقیقه م ضربان گرفته بود گرفت.
نفس عمیقی کشیدم، بهش حق میدادم.
کم عذاب نکشیده بود که!
نمیشد که به همین راحتی ببخشه:
-توکا!
باز هم همونطور صدا می زدمش،مثل قبل ،همون قدر عاشقانه.
همون طورکه به قول خودش توی قلبش پر شکوفه میشد.
انگار دختری خجالتی میشد که گونه هاش گل میانداخت:
-اینجوری صدام نکن
───• · · · ⌞🦋⌝ · · · •──
هدایت شده از تبلیغات همشهری
5.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شمام از دست لکههای روی مبل و لباس خسته شدید 😢
امروز میخام ی پاک کننده قوی لکههارو بهتون معرفی کنم که در چند ثانیه انواع لکههارو میتونه از بین ببره🤓
بهترین و قویترین پاک کننده انواع لکه ها 😍
با این محصول دیگه خیالت از همه چیز راحته چون هیچ لکه ایی نیست که نتونه پاک کنه.
✅ برای اطلاعات بیشتر وارد لینک زیر شو👇
https://www.20landing.com/120/1131
https://www.20landing.com/120/1131
هدایت شده از تبلیغات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
درمان قطعی ریزش مو طی هشت روز
کشف شرکت دانش بنیان ایرانی در آنتن زنده
شبکه ســـه ســیــمــا!!😳😳
ویدیو داخل لینک را حتما مشاهده کنید
تا با تاثیرات عجیب این روش درمانی
آشنا شوید 👨⚕👨🏻✨🩺
بـیـش از ۳۰هـــزار خـانم و آقـا از
این روش معجزه_آسا نتیجـه گرفتن 😍
روی لینک زیر کلیک کنید😃👇
https://www.20landing.com/55/1130
https://www.20landing.com/55/1130
17.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌺 #میلاد_حضرت_علی_اکبر(ع)
💐 حیدرو دید علی اکبر آفرید
💐علی علی علی مکرر آفرید
🎙 حسن_عطایی
🎊 #روز_جوان_مبارکباد
🎊 #روز_جوان
هدایت شده از تبلیغات
بلغم از دیدگاه پدر پزشکی ایران پروفسور سمیعی چیست ؟,🤔🤔
بلغم مایع سفید رنگی است که از غده لنفاوی ترشح میشه و اگر مقدارش در بدن زیاد بشه مشکلات زیادی تو بدن ایجاد میکنه از حمله : تئروئیدکم کار ؛یبوست؛کسلی و بیحالی ؛میل به شیرینی جات؛اضافه وزن به ویژه بالاته ؛درد مفاصل و ....
😰😰😰😰😰😰😰😰😰😰😰
برای اینکه بدونید بلغمی هستید یا خیر
🤔🤔
وارد لینک زیر بشید و تست بلغم شناسی را خیلی سریع و در کمتر از ۵ دقیقه انجام بدید .
😊😊😊😊😊😊
👇👇👇👇👇👇👇
https://formafzar.com/form/5rc2l
https://formafzar.com/form/5rc2l
https://formafzar.com/form/5rc2l
https://formafzar.com/form/5rc2l
رمان سوگلی ارباب ⸽⸽🧿💙
───• · · · ⌞🦋⌝ · · · •───
#پارت_
جلو رفتم و جوری پشت سرش ایستادم که اگه دستام رو باز می کردم کامل توی دستام بود.
توکا با خشم به سمتم برگشت و از دیدن فاصله ی نزدیک بین خودمون هول کرد و دستش رو روی سینه م گذاشت.
مات چشمای قشنگش شدم.
خدا لعنتم کنه که آزارش دادم.
غم توی اون دو تا گوی آبی داشت جونم و میگرفت.
حالا میفهمیدم که هنوز هم همون قدر عاشقش هستم.
انگار تو این دنیا نمی تونستم زنی رو شبیه توکا پیدا کنم:
-توکا...
این بار صدام رو جوری آروم و با احساس گفتم که بازم هول کرد و دستش رو عقب کشید.
-با این کارا...
نذاشتم حرفش رو تمام کنه:
مچ دست ظریفش رو گرفتم و به سمت خودم کشیدمش.
-حتی اگه زن اون مردک باشی باز محرم منی...
توکا حیرت زده نگاهم کرد،خودمم میدونستم پررویی رو به آخرش رسوندم اما قلبم این چیزا حالیش نبود:
-مال منی توکا، مال منم می مونی
اینو فراموش نکن
───• · · · ⌞🦋⌝ · · · •──
دلبر حاجی😋📿
با خوندن پیامش قلبم محکم به سینم کوبید و نفسم از هیجان بند اومد
چند بار زیر لب پیامشو خوندم و هربار یه حس عجیبی بهم دست میداد که وصف نشدنی بود
براش نوشتم:
_ ولی منکه هنوز جوابمو نگفتم! از کجا میدونی مثبته؟
+ منفیم باشه مثبتش میکنم
لبخند کم رنگی روی لبام نقش بست که خاله با دیدنم گفت :
+ چیه شیطون چرا میخندی؟؟
نگاهی به خاله انداختم و گفتم :
_ هیچی خاله چیز مهمی نیست
گوشیمو قفل کردم و در داخل کیفم گذاشتم
بالاخره بعد از نیم ساعت به رستوران شیک و باکلاسی که قرار بود خاله من و شام مهمون کنه رسیدیم
از ماشین پیاده شدم و خاله دزدگیرو زد، آروم آروم به سمت رستوران حرکت کردم که خاله دستشو پشت کمرم گذاشت و گفت :
+همه چی خوب پیش میره عزیزم
نگاهی بهش انداختم و گفتم:
_ طاها پیامک داد و گفت که امشب با پدرش صحبت میکنه تا با بابا در مورد عقد آخر هفته گفتگو کنن، خاله به نظرت چیکار کنم دو به شک موندم!
هدایت شده از تبلیغات
✅ قاتل چاقی شکمی❌❌
اگر ميخواى اصولى تمامي مشكلاتت رو حل كنی:
از شکمت خسته شدی 😔😔
از دست نفخ هاي مرتب خسته شدي😖 يبوست امون تو بريده😩
رفلاكس باعث شده غذا نتوني بخوري صداهاي مداوم شكمت آبروتو برده 😓
استرس و بیخوابی زیاد داری و مدام دوست داری ریزه خواری و پرخوری کنی؟؟؟🍿
🌱 فقط يك راه حل براي تمام مشكلات گوارشي و اصلاح مزاج و رفع استرس وجود داره، فرم رو پر کن تا بهت بگیم😬🤗👇
https://formafzar.com/form/1gpzn
https://formafzar.com/form/1gpzn
رمان سوگلی ارباب⸽⸽🧿💙
───• · · · ⌞🦋⌝ · · · •───
#پارت_
حس کردم قلبش داره تند می تپه.
انگار که باز برگشته بودیم به همون روزای اول آشنایی.همون روزایی که برای داشتنش کلی نقش بازی کردم.
ولی خیلی زود به خودش اومد و زور زد تا مچش رو از دستم در بیاره :
-من هیچی تو نیستم
بازم برای بار هزارم بهش حق دادم.
غرورش نمیذاشت کوتاه بیاد.
دل شکستهش نمی ذاشت، من خیلی بد تا کرده بودم.
خودم بریده و دوختم.
همه ی حرمت های بینمون رو پاره کردم.
شاید میترسید باز هم این کار رو کنم.
دیگه نمی تونست بهم اعتماد کنه:
-همه چیز منی دختر
به اون چشمات دیوونه ام نکن که یه شر بندازم گردن خودم و خودت...
-اگه بچه ی من نباشه برام مهم نیست مال کیه، دیوونه بشم می کشمش
میدونی که چجوریم؟
توکا ترسیده نگاهش کرد.
بغضش گرفته بود اینو از صدای نفس هاش میتونستم بفهمم.
دستاش برای مقاوت کردن از کار افتاده بود اونقدر که بدنش میلرزید.
هیچ چیز تو این دنیا نمی خواستم غیر از توکای خودم:
-توکامو ازم نگیر دختر، من بدون تو میمیرم
-دو سال که نمردی
-نفرت دلیل زنده موندنم بود
انگار دوباره به خودش اومد که محکم به تخت سینه م کوبید، من رو به عقب هول داد و با پرخاش گفت:
-از حالا هم به همین نفرتت ادامه بده
اصلا میدونی چیه؟
من بهت خیانت کردم، این بچه هم مال وقتیه که تو خونه ات بودم
با همون مردی که دیدی منو، خداروشکر که طلاقم دادی و..
صدای سیلی که توی صورتش کوبیدم باعث شد بچه ها شروع کنن به گریه و حرف توکا نصفه بمونه.
───• · · · ⌞🦋⌝ · · · •──
هدایت شده از تبلیغات
✅هشدار جدی برای تمام آقایان ایران✅
🚧مشکلات اعتیاد و آقایان زمینه ساز 80% طلاق ها در ایران🚧
✅آقایون برای بهبود بیماریهای خود حتما لینک فرم ویزیت را پر کنید👇
https://survey.porsline.ir/s/TEeyfgMx
-------------------------------------
لینک کانال👇
https://eitaa.com/joinchat/1592328842C1afa64baa5
✅️معتبر ترین کانال ایتا در زمینه طب سنتی
رمان سوگلی ارباب ⸽⸽🧿💙
───• · · · ⌞🦋⌝ · · · •───
#توکا
#پارت_
حرفی که توکا زد اونقدری بچگانه بود که نتونستم عصبانیتم رو کنترل کنم و بازم دست روش بلند کردم.
خیلی محکم زده بودم جوری که صداش توی گوشم مدام پخش میشد.
توکا دستش رو روی گونه ش گذاشت و وقتی که برگشت و با چشمان غبار گرفته بهم نگاه کرد هزار بار خودم رو لعنت کردم:
-دیگه هیچی من نیستی...هیچی
وقتی اشک از چشماش پایین اومد دیگه طاقت نیاوردم،نمیتونستم به اون بحث ادامه بدم.
قبل از بیرون رفتن دیدم که زانوی توکا شل شد و روی زمین نشست.
بچه ها با سروصدای ما گریه میکردن ،بدون اینکه بخوام آروم شون کنم یا روشنا رو با خودم ببرم از خونه خارج شدم.
دیگه نمیخواستم روشنا رو از مادرش جدا کنم.
سعید که هنوز جلوی در منتظرم بود با خوشحالی جلو اومد و پرسید:
-چی شده؟
صدای توکا که به هق هق افتاده بود خط میکشید روی اعصابم و توی مغزم پخش میشد.
خبری هم از کیارش نبود.
هیچ جوابی ندادم و به طرف ماشین رفتم.
باید از اونجا دور میشدم تا هر دو آروم میگرفتیم.
به حال خودم باید زار می زدم چون این من بودم که باعث شدم توکا همچون حرفبگی در مورد خودش بزنه.
حرفاش نتیجه ی رفتار بد خودم بود.
اون سیلی رو باید من میخوردم که زنم رو به اون نقطه رسونده بودم.
حالا بین خواستن و نخواستنش مونده بود.
بین رفتن و نرفتن...
لعنت بهم!
اون شوهر داشت اما این کشش لعنتی من رو از پا در می آورد.
نابودم می کرد.
حالا بچه ی کیارش رو داشت و احساس خوشبختی میکرد.
وسط حرص و عصبانیت خندیدم.
از آن خنده های پر از غصه و ناراحتی!
باید میرفتم تا کیارش رو ببینم.
───• · · · ⌞🦋⌝ · · · •──