🌷 امیرالمؤمنین (علیه السلام) :
☘ با مردم آنگونه معاشرت کنید که اگر مُردید بر شما اشک بریزند و اگر زنده ماندید با اشتیاق سوی شما آیند.
📙 نهجالبلاغه ، حکمت۱۰
『 #دختران_چادری 』
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍂🍃🍂🍃🍂
🍃🍂🍃🍂
🍂🍃🍂
🍃🍂
🍂
#part_176
🍁رمـــان انلاین نجلا🍃
🍁براساس واقعیت🍃
🍁به قلم: زهـــرا_ســـادات🍃
قیافه اش را از نگرانی جمع کرده بود و من نمی دانستم چرا این قیافه این قدر من را سرخوش می کرد. دلم می خواست بزنم زیر خنده اما فعلا نمی توانستم، باید می فهمیدم چقدر برایش مهمم.. برای یک غریبه!
-ببخشید، فکر نمی کردم این طوری بشه.
لب زدم:
-مهم نیست.
می ارزید به این حال خوش، به این آرامشی که با نگرانی اش به من داده بود. می ارزید دیگر، مگه نه؟
-چرا بابا، شاید شکسته باشه.
گوشه ی لبم کمی کج شد و نتوانستم جلوی خودم را بگیرم. با یک ضربه که نمی شکست، او انگار خیلی بی تجربه تر از این حرف ها بود و وقتی قرار بود من این تجربه ها را به او یاد بدهم... پس می ارزید به تمام درد هایی که می کشیدم.
-بیا بریم دکتر. بدو امیر پاشا.
با شتاب به سمت اتاقش رفت که دستش را گرفتم و مانعش شدم. به سمتم برگشت و من دیگر بیشتر از این نمی توانستم ناراحتی اش را ببینم. هم آزارم می داد و هم حس شیرینی ته دلم می کاشت، دیوانه شده بودم و این دیوانگی هم می ارزید.
-ولم کن امیرپاشا، باید بریم دکتر.
-چرا؟
-شاید شکسته باشه.
-نشکسته.
-از کجا می دونی؟ بیخودی که درد نداری.
-کی گفت من درد دارم؟
مات و مبهوت نگاهم کرد. گیج تر از این حرف ها بود و همین ها بود که او را شیرین می کرد.
-یعنی درد نمی کنه؟
سرم را تکان دادم که اخم هایش را در هم فرو کرد. باز هم چهره اش حرصی شد و او نمی دانست من چه کیفی می کنم با این چهره اش که.
-خیلی نامردی، من رو بگو که این همه نگرانت شده بودم.
محکم ضربه ای به شکمم زد که در خودم جمع شدم و این بار با خیال راحت خندیدم. چه حالی می داد حرص دادنش. مانند وقت هایی که آرش می گفت می خواهد من را حرص بدهد تا بخندد اما من نمی فهمیدمش... حاالا داشتم به حرف های آرش می رسیدم.... حالا که خودش رفته بود.
هر چند که من زود عصبی می شدم و آرش بیخیال می شد اما نجلا انگار برای ادامه دادن این بازی تا ابد و یک روز بود.
#پارت1
https://eitaa.com/baran_eshgh/22547
کُپی حَرام اَست و پیگرد الهی و قانونی دارد
🍃
🍂🍃
🍃🍂🍃
🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃🍂🍃
🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
بـــارانعــــ❤ـشــق
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂 🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂 🍃🍂 🍂 #part_176 🍁رمـــان انلاین نجلا🍃 🍁براساس واقعیت🍃 🍁به قلم
🌷 پیامبر اڪرم(صلی الله علیه و آله) :
💐 زیاد وضو بگیر تا خداوند عمرت را طولانی کند.
🌸 اگر توانستی شب و روز با طهارت باشی این کار را بڪن زیرا اگر در حال طهـارت بمیری شهید خواهی بود.
📚 منتخب میزان الحکمه
『 #دختران_چادری 』
🌷 امیرالمومنین (عليه السلام) :
🌸 المَواعِظُ صَقالُ النُّفوسِ ، و جَلاءُ القُلوبِ .
☘ نصیحت ها و اندرزها صيقل بخش جان ها و جلا دهنده دل هاست.
📖 غرر الحكم ، ح۱۳۵۴
『 #دختران_چادری 』
🌷🍃
چه زیبا گفتـ اسطوره اخلاص:
قلم مےزنید براے خدا باشد؛
قدم برمےدارید براے خدا باشد؛
حرفـ مےزنید براے خدا باشد؛
همه چے؛ همه چے براے خدا باشد ...
#شهیدهمت❤️
『 #دختران_چادری 』
🌷 امیرالمومنین امام على (عليه السلام) :
☘️ في الإخْلاصِ يَكونُ الخَلاصُ
🌿 رهايى و نجات در اخلاص است
📖 ميزان الحكمه ج3 ص369
『 #دختران_چادری 』
🌷 امام باقر (علیه السلام) :
💐 بر شما باد به صدقه دادن ؛ صبح زود صدقه بدهید که روی ابلیس را سیاه می کند.
📚 تحف العقول ص ۲۹۸
『 #دختران_چادری 』
✨ هیچ پرنده اے با بار سنگین اوج نمےگیرد
🌸 کینه اے اگر به دل داشته باشے سنگینے
✨ببخش دیگران را ، و خود را رها کن !
『 #دختران_چادری 』
✍️رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) :
بر هر مسلمانی است که هر روز صدقه بدهد عرض شد : کسی که مال ندارد چکارکند ؟ حضرت فرمودند :
برداشتن چیزهای آسیب رسان از ســر راه صـدقـه است. نشان دادن راه به کسی صدقه است .عیادت بیمــار صدقه است .امر به معروف صدقه است . نهی از منکر صدقـه است .و جـواب سـلام دادن صدقه است .
📚 بحارالانوار ، ج ۷۵ ، ص ۵۰
『 #دختران_چادری 』
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍂🍃🍂🍃🍂
🍃🍂🍃🍂
🍂🍃🍂
🍃🍂
🍂
#part_177
🍁رمـــان انلاین نجلا🍃
🍁براساس واقعیت🍃
🍁به قلم: زهـــرا_ســـادات🍃
با اخم های در هم به سمت آشپزخانه رفت.
صاف ایستادم و به قدم هایش که عصبی روی زمین می کوبید نگاه کردم.
وسط هال ایستاد و من همین طور خیره اش ماندم. او هر چه که می کرد به دل می نشست و من نمی خواستم حتی یک ثانیه اش هم از دست بدهم. باید ذره ذره اش را می دیدم، یک ثانیه از دست دادنش هم حرام بود.
به سمتم برگشت و پایش را محکم روی زمین کوبید.
-قهرم قهرم قهرم.
با لحن لوس و بچگانه اش لبخندم پر رنگ تر شد که به سرفه افتاد.
دستش را جلوی دهانش گرفت و با صدای بدی سرفه کرد که متوجه ی وخامت گلویش به راحتی شدم.
با این حال باز هم این رفتارها را در می آورد؟ خب ملکه ی احساسات بود.
سرفه اش که بند آمد چشم غره ای برایم رفت و به سمت آشپزخانه به راه افتاد. من هم پشت سرش به راه افتادم. ای کاش زودتر خوب می شد بی هیچ نگرانی دوباره می شد شیطنت کند.
به سمت یخچال رفت که من هم همین طور پشت سرش رفتم. قبل از این که کاملا نزدیکش شوم به سمتم برگشت و با اخم هایی در هم دستش را به کمرش زد.
-چی می خوای؟
-با این حالت برو بشین، هر چی لازمه من میارم.
-نمی خواد.
-نجلا... لج نکن.
-نمی خوام اصلا، برو.
مات نگاهش کردم.هر چند که او برای خالی کردن حرصش هر کاری می کرد اما این که به همین راحتی بگوید بروم... یکم ناراحتم می کرد.
دلخور سری تکان دادم و به سمت خروجی رفتم.
-صبر کن.
سرجایم ایستادم.
-کجا؟
#پارت1
https://eitaa.com/baran_eshgh/22547
کُپی حَرام اَست و پیگرد الهی و قانونی دارد
🍃
🍂🍃
🍃🍂🍃
🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃🍂🍃
🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🌷 امام زين العابدين (عليه السلام) :
☘ از دروغ كوچك و بزرگش ، جدّى و شوخى اش بپرهيزيد
🍂 زيرا انسان هر گاه در چيز كوچك دروغ بگويد ، به گفتن دروغ بزرگ جرى مى شود.
📖 ميزان الحكمه ج10ص66
『 #دختران_چادری 』