eitaa logo
بـــاران‌عــــ❤ـشــق
32.2هزار دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
291 ویدیو
182 فایل
﷽ وَإِن یَکَادُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ. کپی حرام پیگرد قانونی و الهی دارد. تبلیغات 👇 @gostarde_nn
مشاهده در ایتا
دانلود
°•🌸🍃 ✄-------•🍃🌙🍃•--------- ‌‌‌‌‌‌‌‌‌
💔 ■خداوندا چہ دنیاے 🍂چہ چہ آقاے ■مگر مِحراب اسٺ ڪوفہ؟ 🍂ڪہ افتاده زمین 🥀🏴 ●➼‌┅═❧═┅┅───┄
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂 🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂 🍃🍂 🍂 🍁رمـــان انلاین نجلا🍃 🍁براساس واقعیت🍃 🍁به قلم: زهـــرا_ســـادات🍃 با لبخند به سمتش برگشتم که با صدای بلند خندید و من حق نداشتم ضعف کنم برای صدای خنده هایش؟ او برای من شعر می خواند و من غرق می شدم و خیال نمی کردم صحنه ای از این عزیز تر هم در این دنیا باشد. من هم می خواستم برایش شعر بخوانم.... اما الان نه. من باید تک تک شعر های آن کتاب را می فهمیدم، حس می کردم، می بوییدم، در تمام کلماتشان عطر نجلا را جای می دادم و آن وقت با قلبم برایش شعر می خواندم. به قول معروف هر چه از دل بر آید بر دل نشیند. -قشنگ بود؟ -چون تو خوندیش اره. و او چه می دانست با این کارهایش من مغرور خالی از احساس را چطور پر از دنیای حس و ترانه کرده بود، او نمی دانست و ناخواسته من را دگرگون کرد. اشاره ای به جلو کرد که دوباره حواسم را به رانندگی دادم اما زیر چشمی نگاهم به او بود که همین طور خیره ی من بود. دقایقی گذاشت و او هنوز خیره بود و من نتوانستم تاب بیاورم. با همان خنده به سمتش برگشتم -چی شده؟ -دارم فکر می کنم چه رنگی به هر دومون میاد. دنده را عوض کردم و دوباره سوالی به سمتش برگشتم. -نه نه پشیمون شدم. -چی شده؟ -هیچی بیخیال. شیشه ی ماشین را پایین کشید. مگر می شد من بی خیال فکری شوم که این طور ذهن نجلایم را درگیر کرده بود. باد به صورتش می خورد و موهای ابریشیمی اش را شلاق وار به صورتش می کوبید. این دختر می دانست که بدنش چقدر ضعیف هست و باز هم حیا نمی کرد. دکمه را فشردم و شیشه ی سمتش را بالا دادم. با اعتراض به سمتم برگشت و آن ابروهایش را در هم فرو کرد. اخم هایش به هر چه شبیه بود به جز اخم و اعصاب خردی. -امیرپاشا. -جانم. -می خوام هوا بخورم. -به جاش سرما می خوری. https://eitaa.com/baran_eshgh/22547 کُپی حَرام اَست و پیگرد الهی و قانونی دارد 🍃 🍂🍃 🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
8.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
【💛】 • تاروز حشر؛ هرچه بگویم علی(ع) کم است؛ قرآن بی علی(ع)؛ ثمرش ابن ملجم است... •🌙• •🌙• ‌…………………………………… ‌‌‌‌‌‌‌‌‌
°•|📲|•° 🍃 °•|🌸|•° 🍃 °•|🖤|•° 🍃 ‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ ‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂 🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂 🍃🍂 🍂 🍁رمـــان انلاین نجلا🍃 🍁براساس واقعیت🍃 🍁به قلم: زهـــرا_ســـادات🍃 لپ هایش را پر از باد کرد و بعد از دقایقی طولانی بیرون داد. -نمیگی داشتی به چی فکر می کردی؟ -بگم میزاری پنجره رو باز کنم. قاطع و محکم گفتم: -نه. که لبخند روی لب هایش پر کشید. هیچ چیز به سرماخوردگی و درد او نمی ارزید. -باشه خودمم میگم. لبخندی روی لب هایم نشست. مگر بانوی اریایی من طاقت داشت چیزی را نگوید؟ دل بی تاب او باید برای همه حرف می زد و من می خواستم تنها شنونده ی حرف هایش باشم! -اول خیال کردم چقدر خوب میشه که پس فردا توی مراسم عقد آرش لباس ست بپوشیم، بعدش یادم اومد چقدر بهتره که فعلا تظاهر نکنیم به عشق. با آوردن نام آرش لبخند از لب هایم پر کشید. من دلم نمی خواست این مراسم عقد برگزار شود اما به خرابی این طور هم راضی نبودم. این طور که نه چیزی از آن دختر بماند و نه آرش. یقین داشتم این وسط حال مادر آرش از همه بدتر هست. آن زن مهربان مگر می توانست دل شکستن دختری و ناراحتی پسرش را ببیند؟ ارش میخواست او را خوش حال کند اما بدترین کار ممکن را با او کرده بود. ای کاش آدم های این شهر می فهمیدند با اجبار و سختی دادن به خودشان هیچ کس خوش حال نمی شود. کسی که آدم را دوست دارد راضیست به خواسته ها و علایق آدم، کسی هم که دوست ندارد... مگر مهم است؟ -امیرپاشا. -جانم. -چیزی شده؟ -نه. -منم جشن دعوتم دیگه؟ -نه. از گوشه ی چشم دیدم که لب هایش آویزان شده بودند. سرش را برگرداند اما من که ناراحتی چهره اش را دیده بودم. حتی او هم برای این جشن نقشه کشیده بود. آرش فقط با این کارهایش همه را بازی داده بود. -من هم دعوت نیستم. با سرعت سرش را برگرداند. چشم های درشتش این بار گرد شدند و بیشتر دل بردند از من. چشم های صحرایی که انگار با شن هایشان با روح و روان آدم بازی می کردند. -چرا؟ با آرش دعوا افتادی. -نه. -ای بابا امیر پاشا من رو که جون به لب کردی بگو چی شده. -عروسی در کار نیست اصلا. https://eitaa.com/baran_eshgh/22547 کُپی حَرام اَست و پیگرد الهی و قانونی دارد 🍃 🍂🍃 🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
°•|📲|•° 🍃 °•|😍|•° 🍃 °•|🧕|•° 🍃 ‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ ‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
مداحی آنلاین - الحمدالله - استاد عالی.mp3
702.7K
🏴 (ع) ♨️سه دوره بسیار سخت امیرالمومنین(ع) 👌 بسیار شنیدنی 🎤حجت‌الاسلام 📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید. •┈••✾◆✦✧✦◆✾••┈•
💔😔 با یتیمان آمدم پشت سرای زینبت شیر آوردم پدرجان دیر آوردم چه سود؟😭😭 •┈••✾◆✦✧✦◆✾••┈•
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂 🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂 🍃🍂 🍂 🍁رمـــان انلاین نجلا🍃 🍁براساس واقعیت🍃 🍁به قلم: زهـــرا_ســـادات🍃 سرم را نچرخاندم اما سنگینی نگاه پر از سوالش را حس می کردم. دخترکم در شوکی فرو رفته بود و حق هم داشت. آن ها حتی حلقه هایشان را هم خریده بودند، وقت محضر بود. خوش حال بودم که از این دیرتر نشده بود و کار به بعد از عقدشان نرسیده بود اما... آرش بد تمامش کرده بود. -آرش به خانواده اش گفت. سرم را تکان دادم. -ای بابا، الان حال آرش خوبه؟ پوزخندی کنار لبم نشست. نمی فهمیدم چرا این قدر بیزار بودم از نامرد و نامردی و حالا آرش هم شده بود یک نامرد به تمام معنا. -چرا باید بد باشه؟ دیگر نه او سوالی پرسید و نه من حرفی زدم. در سکوت راهی خانه شدیم. اصلا چیزی هم برای پرسیدن نبود وقتی خودم هم همین قدر می دانستم. شاید بهتر بود دیشب خودم هم همراه آرش می رفتم، یا اول با او حرف می زدم و همه چیز را به خودش واگذار نمی کردم. آخر من کی فکر می کردم که این گند را بزند. خیال می کردم وکیل هست و حداقل راه مواجه با این مسائل را می دادند. اما آن قدری این سال ها بدون مشکل بزرگ شده بود که هنوز هم بچه بود و در دنیای بچگی اش سیر می کرد. ای کاش هیچ وقت من این مردی نمی شدم که بخواهم نامردی کنم، ای کاش هیچ وقت من بوی از مادر و پدرم نمی بردم، ای کاش نجلا آن ها را به من وصل نمی کرد. سوار آسانسور شدیم که بالاخره نجلا لب هایش را باز کرد. -میگم امیرپاشا. -شب میای شام خونه ی من؟ ابروهایم را بالا انداختم. -مگه آشپزی بلدی؟ -در حال حاضر که نه و از اون جایی که می دونم حال و حوصله نداری مجبوریم از بیرون غذا بگیریم. -در حال حاضر؟ با ذوق دست هایش را در هم قفل کرد و کشید. -آره به خاطر این که زندایی بهم قول داده آشپزی یادت بده، تازه خودش هم از عزیزجون یا گرفته. چه کدبانو باشد و چه نباشد من غذاهایش را با تمام وجود می خوردم. اصلا غذایی که عطر و طعم نجلا را به خود بگیرد که نمی تواند بد مزه باشد. https://eitaa.com/baran_eshgh/22547 کُپی حَرام اَست و پیگرد الهی و قانونی دارد 🍃 🍂🍃 🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃