eitaa logo
بـــاران‌عــــ❤ـشــق
32.2هزار دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
291 ویدیو
182 فایل
﷽ وَإِن یَکَادُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ. کپی حرام پیگرد قانونی و الهی دارد. تبلیغات 👇 @gostarde_nn
مشاهده در ایتا
دانلود
💔😔 با یتیمان آمدم پشت سرای زینبت شیر آوردم پدرجان دیر آوردم چه سود؟😭😭 •┈••✾◆✦✧✦◆✾••┈•
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂 🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂 🍃🍂 🍂 🍁رمـــان انلاین نجلا🍃 🍁براساس واقعیت🍃 🍁به قلم: زهـــرا_ســـادات🍃 سرم را نچرخاندم اما سنگینی نگاه پر از سوالش را حس می کردم. دخترکم در شوکی فرو رفته بود و حق هم داشت. آن ها حتی حلقه هایشان را هم خریده بودند، وقت محضر بود. خوش حال بودم که از این دیرتر نشده بود و کار به بعد از عقدشان نرسیده بود اما... آرش بد تمامش کرده بود. -آرش به خانواده اش گفت. سرم را تکان دادم. -ای بابا، الان حال آرش خوبه؟ پوزخندی کنار لبم نشست. نمی فهمیدم چرا این قدر بیزار بودم از نامرد و نامردی و حالا آرش هم شده بود یک نامرد به تمام معنا. -چرا باید بد باشه؟ دیگر نه او سوالی پرسید و نه من حرفی زدم. در سکوت راهی خانه شدیم. اصلا چیزی هم برای پرسیدن نبود وقتی خودم هم همین قدر می دانستم. شاید بهتر بود دیشب خودم هم همراه آرش می رفتم، یا اول با او حرف می زدم و همه چیز را به خودش واگذار نمی کردم. آخر من کی فکر می کردم که این گند را بزند. خیال می کردم وکیل هست و حداقل راه مواجه با این مسائل را می دادند. اما آن قدری این سال ها بدون مشکل بزرگ شده بود که هنوز هم بچه بود و در دنیای بچگی اش سیر می کرد. ای کاش هیچ وقت من این مردی نمی شدم که بخواهم نامردی کنم، ای کاش هیچ وقت من بوی از مادر و پدرم نمی بردم، ای کاش نجلا آن ها را به من وصل نمی کرد. سوار آسانسور شدیم که بالاخره نجلا لب هایش را باز کرد. -میگم امیرپاشا. -شب میای شام خونه ی من؟ ابروهایم را بالا انداختم. -مگه آشپزی بلدی؟ -در حال حاضر که نه و از اون جایی که می دونم حال و حوصله نداری مجبوریم از بیرون غذا بگیریم. -در حال حاضر؟ با ذوق دست هایش را در هم قفل کرد و کشید. -آره به خاطر این که زندایی بهم قول داده آشپزی یادت بده، تازه خودش هم از عزیزجون یا گرفته. چه کدبانو باشد و چه نباشد من غذاهایش را با تمام وجود می خوردم. اصلا غذایی که عطر و طعم نجلا را به خود بگیرد که نمی تواند بد مزه باشد. https://eitaa.com/baran_eshgh/22547 کُپی حَرام اَست و پیگرد الهی و قانونی دارد 🍃 🍂🍃 🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
【💛】 • سوره‌ۍ‌قدر آرامش‌باکلام‌خـــــدا✨ ‌•🌱• •🌱• ✄--------•﴾✨🌙✨﴿•---‌‌------- ‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂 🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂 🍃🍂 🍂 🍁رمـــان انلاین نجلا🍃 🍁براساس واقعیت🍃 🍁به قلم: زهـــرا_ســـادات🍃 از آسانسور بیرون رفتیم که نجلا یکی از ظرف های غذا را به سمتم گرفت. -ممنون. -خداحافظ. با همان خنده و حال خوش به سمت در رفت. -نجلا. ایستاد، به سمتم برگشت. چشم هایش را منتظر به من دوخت اما من نتوانستم حرفی بزنم. نتوانستم بگویم کمی بغلم کن که دلم تنگ است برای آغوش نرمت. نتوانستم بگویم چون می ترسیدم اذیت شود، شاید هم خیال می کرد من او را فقط برای آغوش می خواهم و... من که این همه مدت صبر کردم و با این که می دانستم آغوشش چقدر آرامش دارد اما به سمتش نرفتم! -هیچی برو. و نتوانستم بگویم. نفهمیدم برای چه اما زبانم نچرخید تا بگویم لحظه ای در آغوشم بیا و بعد برو. چه کسی گفته است که فقط دختر ها با آغوش آرام می شوند؟ خب مرد عاشقی مثل من هم آرام می شود. کلید را در قفل گذاشتم و در را باز کردم. کفش آرش را که دم در دیدم نفس راحتی کشیدم. با این که حسابی از او کفری بودم اما هیچ دوست نداشتم به کوچه و خیابان بزند. کفش هایم را در آوردم و وارد خانه شدم. صدای تلویزیون تمام خانه را پر کرده بود. طولی نکشید که به سمتم آمد. -سلام. مانند خودش با صدای ارام جوابش را دادم. او از روی خجالت بود و من از روی عصبانیت. به سمت اشپزخانه رفتم که سر راهم قرار گرفت. -غذا گرفتی؟ -مادر بزرگ نجلا داد. چشم هایش برق می زدند. خنده ام می گرفت از این بچه بازی هایش اما دلم نمی خواست بخندم و پررو تر شود. ظرف غذا را به سمتش گرفتم که با ذوق آن را گرفت. این پسر همه چیزش وصل غذا بود. -تو خوردی؟ -نمی خورم. به سمت اتاق رفتم و در را باز کردم. لباسم را با یک لباس راحتی عوض کردم. روی مبل نشسته بود و همین طور که یک چشمش به تلویزیون دو لپی غذایش را می خورد. https://eitaa.com/baran_eshgh/22547 کُپی حَرام اَست و پیگرد الهی و قانونی دارد 🍃 🍂🍃 🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
【💛】 • سخن‌امام‌خامنہ‌ا؁✨ •🌱• •🌱• ✄-------•﴾✨🌙✨﴿•---‌‌------ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌
1_414483086.mp3
1.22M
تجدید عهد روزانه با امام زمان (عج) 💚 📖 با صدای استاد : 👤فرهمند 🌤 الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الفرج🌤 ‌┄┄┅┅┅❅❁❁❁❅┅┅┅┄┄ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌❄️ ❄️
°•|📲|•° 🍃 °•|🌸|•° 🍃 ‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ ‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
°•|📲|•° 🍃 °•|🌸|•° 🍃 °•|🖤|•° 🍃 ‌┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ ‌┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂 🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂 🍃🍂 🍂 🍁رمـــان انلاین نجلا🍃 🍁براساس واقعیت🍃 🍁به قلم: زهـــرا_ســـادات🍃 این پسر هیچی حالیش نبود. اصلا حواسش نبود چه اتفاقی افتاده. شاید هم حواسش بود و آن قدری برایش مهم نبود. حتی نمی توانستم فکرش را هم بکنم که بهترین رفیقم آن قدری خود خواه باشد که فقط به فکر رهایی خودش باشد. اصلا اگر آرش الان می گفت آن دختر برایش دیگر مهم نیست تمام آن شخصیتی که من از او ساخته بودم یکباره ویران می شد. فقط نگاهش کردم. نگاهش کردم بلکه خودش لب باز کند و بگوید که تمام این بی خیالی اش صحنه سازی است. او که بازیگر خوبی بود، حتما باز هم می خواست نقش بازی کند، اما جلوی من؟ قاشق و عصبی درون ظرف غذا رها کرد که دانه های برنج پریدن و روی میز افتادند. با قیافه ی جمع شده به سمت من برگشت. - چیه زل زدی به من؟ بابا بذارین یه غذا بخورم دیگه. -الا وقت غذا خوردنه؟ -چیه؟ از گرسنگی باید بمیرم؟ -نه، بخور یک وقت سو تغذیه نگیری. چپ چپ نگاهش کردم. خم شدم و کنترل را از روی میز گرفتم و تلویزیون را خاموش کردم. به نظرم هیچ چیز مزخرف تر از تلویزیون نبود. فقظ با آن صدای بلندش روی عصاب راه می رفت و گوش را کر می کرد. آخرین باری که روی به روی تلویزیون نشسته بودم را به خاطر نداشتم. -چرا این رو خاموش کردی؟ فقط نگاهش کردم و چیزی نگفتم. مشغول بازی با کنترل شدم و او هم به گل های قالی خیره بود. یکم باید فکر می کرد. همیشه برای فکر کردن های او دیر بود. آن زمان که باید می گفت راضی نیست نگفت، و آن زمان که باید می فهمید چطور این مطلب را بگوید اشتباه گفت. ولی به هر حال دیر فکر کردن که بهتر از اصلا فکر نکردن بود. پس بهتر است فکر کند. -میشه این طور نگاهم نکنی؟ -چرا؟ -هیچی. اهی زیر لب گفت و از جایش بلند شد. -یک باره بگو سختته خونت باشم. خب حق هم داری تو الان باید با خانمت باشی من این جا مزاحمم. دستش را کشیدم و مجبورش کردم که بشیند. -چی میگی واسه خودت؟ https://eitaa.com/baran_eshgh/22547 کُپی حَرام اَست و پیگرد الهی و قانونی دارد 🍃 🍂🍃 🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
°•|📲|•° 🍃 °•|😍|•° 🍃 °•|🧕|•° 🍃 ‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ ‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄