eitaa logo
بـــاران‌عــــ❤ـشــق
32.1هزار دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
289 ویدیو
182 فایل
﷽ وَإِن یَکَادُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ. کپی حرام پیگرد قانونی و الهی دارد. تبلیغات 👇 @gostarde_nn
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂 🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂 🍃🍂 🍂 🍁رمـــان انلاین نجلا🍃 🍁براساس واقعیت🍃 🍁به قلم: زهـــرا_ســـادات🍃 شانه ای بالا انداخت و جا رفت. این هوا خوب بود، می توانست تعبیر یک قشنگی شود، مثل تعبیر لبخند هایش. اما خودش برایم قشنگ نبود. دستم را در جیب شلوارم فرو کردم. کنار آرش ایستادم و خیره شدم به شهر. شهری که پر از چراغ های رنگی بود، شهری که همین لحظه هزار تا مرد تنها مثل من کنجش نشسته بودند و هزار تا مرد دیگه اطرافشان پر از آدم بود. -می خواد اون جا بمونه؟ -نمی دونم. -تونست باهاشون انس بگیره؟ -نمی دونم. زیر چشمی نگاهی به من انداخت. حتی وقتی که خودش هم غرق درد بود نمی توانست جلوی دهانش را بگیرد. نفس عمیقی کشیدم و چشم هایم را بین نور ها چرخاندم. انگار دنبال تاریکی می گشتم. من مرد تاریکی بودم، مرد تنهایی که نجلا آمده بود و من را با دنیای رنگی خودش آشنا کرده بود. حالا دیگر سخت بود باز به آن دنیا تاریکی برگردم. باز هم بروم و غرق شوم جایی که ده سال پیش در آن غرق بودم. -بحثت شد؟ -نه. -سوالم مسخره بود خب، تو هیچ وقت با نجلا بحثت نمیشه. بهتره بگم از دست نجلا ناراحتی؟ عصبی به سمتش برگشتم. بعد از این همه سال نفهمیده بود من حالا نیاز به سکوت دارم؟ حق هم داشت... من خیلی فرق کرده بودم با آن امیرپاشای قبل. گاهی خودم می شدم و گاهی آن مردی که نجلا ساخته بود. -خب چرا این طور سگی؟ نفس کلافه ای کشیدم و به سمت نیمکت رفتم. روی آن نشستم و مشغول ماساژ دادن گردنم شدم. حتی این بادی که در هوا جریان داشت هم نمی توانست من را خنک کند. شاید دست های اتشینیم نیاز به دست های یخی نجلا داشت. فقط این بار هراس داشتم این یخ ها بشکند و من غرق شوم. https://eitaa.com/baran_eshgh/22547 کُپی حَرام اَست و پیگرد الهی و قانونی دارد 🍃 🍂🍃 🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃