🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍂🍃🍂🍃🍂
🍃🍂🍃🍂
🍂🍃🍂
🍃🍂
🍂
#part_454
🍁رمـــان انلاین نجلا🍃
🍁براساس واقعیت🍃
🍁به قلم: زهـــرا_ســـادات🍃
چقدر خوب بود که وکیل پرونده های جنایی نشده بود. قطعا موکلش به جای کارها باید او را از وسط میدان جمع می کرد.
-شنیدم که الحمد الله می خوای استین بالا بزنی پسرم.
دهانم باز ماند. چقدر زود اطلاعات را داده بود!
ضربه ای به پیشانی ام زدم. این پسر یک حرف در دهانش خیس نمی خورد.
-بله.
-وقتی شنیدم کیه کلی خوش حال شدم پسرم. یه بار دیدمش ها، ولی همون یه بار حجب و حیا از سر و روش می بارید. چقدر هم که به هم میاین.
-ممنون.
-این آرش که...
و آهی کشید که تلخی اش را از پشت تلفن هم حس می کردم.
-حالا این پسره رو بیخیال، میگم با کی می خواین برین خواستگاری؟
مات سر جایم ایستادم.
مگر من کسی را هم داشتم که بخواهم همراه خودم ببرم؟
می دانستم که لیاقت نجلا این تنهایی رفتن ها نیست اما این تنهایی خواست خودم نبود و یقین داشتم که او هم به خوبی درک می کند.
-تنهایی؟
-یعنی کسی نمیاد همرات پسرم؟
-مگه کسی هم هست خ... خاله.
بالاخره گفته بودم. هیچ حسی نبود در میانش.
هم خاله و هم خانه موحدی برایم فقط یک زن مهربان و شکسته ای را معنا می کردند که هیچ شباهتی به خانواده ام نداشت.
-الهی قربون خاله گفتنت بشم، مگه خالت مرده؟
اگه بخوای خودم برات مادری می کنم و میام.
دهانم باز ماند.
او؟
یعنی حاضر می شد که در مراسم خواستگاری ام شرکت کنند؟
یعنی مشکلی نداشت...
کم کم قیافه ی گیج و منگم تبدیل به لبخند محوی شد. اگر می آمدند که خوب بود.
تنهایی قشنگ بود اما برای من قشنگ بود، نه برای آن ها، نه برای نجلای مهربان من و خانواده اش.
-میاین؟
-از قدیم گفتن خاله مادر دومه، چرا نیام خاله جون؟
نمی خواستم مادر دوم شود. اصلا دلم نمی خواست که مادر شود.
دلم می خواست همین خاله ی مهربان می ماند. همین مادر تنها دوستم.
-ممنون.
-قربونت برم پسرم. حالا کی هست؟
-هنوز خبر ندادن.
#پارت1
https://eitaa.com/baran_eshgh/22547
کُپی حَرام اَست و پیگرد الهی و قانونی دارد
🍃
🍂🍃
🍃🍂🍃
🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃🍂🍃
🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃