eitaa logo
بـــاران‌عــــ❤ـشــق
32.1هزار دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
289 ویدیو
182 فایل
﷽ وَإِن یَکَادُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ. کپی حرام پیگرد قانونی و الهی دارد. تبلیغات 👇 @gostarde_nn
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂 🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂 🍃🍂 🍂 🍁رمـــان انلاین نجلا🍃 🍁براساس واقعیت🍃 🍁به قلم: زهـــرا_ســـادات🍃 حاج مرتضی آدم گوش دادن به حرف قلبش نبود. او نمی توانست احساسی جلو برود. نمی توانست یادگار دخترش را همین طور به دست دیگری بسپارد. آن هم وقتی با این خواستگاری تمام مسئولیت ها به گردن او افتاده بود. -خود نجلا می دونه؟ -آره. -مشکلی نداشت. سرم را تکان دادم. نفس کلافه ای کشید و من بالاخره طاقت نیاوردم و نگاهش کردم. دفترش را بست و از پشت صندلی بلند شد. عصایش را برداشت و آهسته و متفکر راه افتاد میزش را دور زد و رو به رویم ایستاد. من هم از جایم بلند شدم. -گفتی تا الان مشکلی پیش نیومده؟ -نه. -ان اشالله که از این به بعد هم مشکلی پیش نمیاد. لبخندی روی لب هایم نشست. لبخندی از انتهای وجودم، از آن لبخند هایی که این بار خودم هم می توانستم چال روی گونه ام را حس کنم. این حرفش یعنی نجلا تا ابد برای من هست و من سوگند می خورم تا ابد و یک روز از او محافظت کنم. -ولی پسرم؛ خودت خوب می دونی این دختر چقدر برامون مهمه؟ -نگران نباشید. -نیستم. به مردونگیت ایمان دارم. دستش را روی شانه ام گذاشت که بالاخره خیالم راحت شد. نیاز داشتم به دست های یک مرد که این طور بشیند روی شانه ام. نیاز داشتم که بعد از این همه سال تنهایی دختری مانند نجلا را وارد زندگی ام کنم. -پنجشنبه شب منتظرتیم. -با خاله ام این ها خدمت میرسیم. -موفق باشی پسرم. سری تکان دادم و با یا علی گفتنش راه افتادم که دست هایش از روی شانه ام سر خورد. خیال می کردم کف فروشگاه ابر هست و من هم در اوج اسمان ها هستم، خیال می کردم همه چیز تمام شد و من پنجشنبه نجلا را تماما برای خودم می کنم. او می شود برای من و من تمامم برای او. با چشم دنبال آرش گشتم. روی مبلی نشسته بود و قشنگ به آن لم داده بود. با همان روی باز به سمتش رفتم. https://eitaa.com/baran_eshgh/22547 کُپی حَرام اَست و پیگرد الهی و قانونی دارد 🍃 🍂🍃 🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃