eitaa logo
بـــاران‌عــــ❤ـشــق
32.2هزار دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
294 ویدیو
182 فایل
﷽ وَإِن یَکَادُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ. کپی حرام پیگرد قانونی و الهی دارد. تبلیغات 👇 @gostarde_nn
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂 🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂 🍃🍂 🍂 🍁رمـــان انلاین نجلا🍃 🍁براساس واقعیت🍃 🍁به قلم: زهـــرا_ســـادات🍃 -اون پسره... اسمش رو یادم رفته... همون که زدیش. -استیون؟ -اها اره خودشه، همون مرده. و من یک مرتبه رنگ از رخم پرید. ان ترسی که ماه ها پیش به سراغم نیامده بود و همه از نداشتنش تعجب می کردند حالا بدجور گریبانم را گرفته بود. خیال می کردم کف دست هایم عرق کرده است و به گوش هایم شک کردم. نه... نباید... حالا که همه چیز داشت خوب پیش می رفت نباید یک مرتبه همه چیز خراب می شد. نجلا... حالا فقط خودم نبودم که از پایان این بازی بترسم. حالا نجلایی بود که برایش جان هم می دادم و چطور می دیدم که جانش در خطر هست اخه؟ بزاق دهانم را به سختی پایین دادم. -داری مسخره می کنی؟ -نه امیرپاشا. عصبی شدم. امکان نداشت حالا.. من و نجلا هنوز در یک خانه نرفته بودیم، من و او... من.... -بسه دیگه، یه نقطه ضعف گیر اوردی عین پتک می خوای بکوبی تو سرم، خب ازم متنفری به درک، می خوای انتقام بگیری از خودم بگیر چرا.. زبانم نچرخید که بگویم چرا از زندگی ام، چرا از سازه هایی که بعد از این سال ها تنهایی می خواستم بنا کنم مایه می گذاشت؟ چرا.... دیگر این فضای خفه درون ماشین را نتوانستم تاب بیاورم. در ماشین را باز کردم و پیاده شدم. عصبی دستی میان موهایم کشیدم. همان دستی که حسابی رگ هایش برامده شده بود و سرخ شده بود. حتی بیرون از ماشین هم هوا خفه بود. انگار یک نفر گلویم را گرفته بود محکم چسبیده بود. من تا به حال این قدر نگران یک ادم نشده بودم، امان از نجلایی که تمام حس های تازه را به من منتقل کرده بود. نمی شد به همین‌ راحتی قید تمام زندگی را زد. سرم را برگرداندم. ان طرف ماشین ایستاده بود. دستم را در هوا تکان دادم. -اخه اگه اون بمیره چرا باید تو خبر داشته باشی؟ من‌ رو میزاری سر کار؟ به ولا.... دستش را بالا اورد. https://eitaa.com/baran_eshgh/22547 کُپی حَرام اَست و پیگرد الهی و قانونی دارد 🍃 🍂🍃 🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃