eitaa logo
بـــاران‌عــــ❤ـشــق
32.2هزار دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
289 ویدیو
182 فایل
﷽ وَإِن یَکَادُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ. کپی حرام پیگرد قانونی و الهی دارد. تبلیغات 👇 @gostarde_nn
مشاهده در ایتا
دانلود
رمان سوگلی ارباب ⸽⸽🧿💙 ───• · · · ⌞🦋⌝ · · · •─── جدیدا حس میکردم داره زیادی بهم توجه میکنه. نه اینکه خنگ باشم و معنی کاراش رو ندونم،نه! اما به نظر خودم خیلی زود بود. هیچ شناختی ازش نداشتم و میدونستم که بابا ازش خوشش نمیاد. یه بار که داشت با مامان در موردش حرف می‌زد شنیدم که می‌گفت در موردش تحقیق کرده و هیچ چیز مشکوکی پیدا نکرده اما بازم بهش اعتماد نداشت. می‌گفت خودش با تلاش به اونجا رسیده و کسی پشتش نبوده. پدر و مادر و خانواده ای هم نداشته. در هر صورت منکه چیز بدی ازش ندیده بودم. جز اینکه زیادی سختگیر و گاهی بد اخلاق به نظر میرسید. با صداش درست کنار گوشم از خلسه بیرون اومدم: -پاشو ببرمت خونه توی جام جابه‌جا شدم و بی حال گفتم: -نه ،مرسی خودم میرم بابام بفهمه دعوا میکنه اخلاق شو که دیدید -بابات تو این شرایط ببینه تشکرم میکنه یکمم با خانواده ت آشنا بشیم راه دوری نمیره بعد روسری رو از روی مبل برداشت و به طرفم گرفت. جوری که انگار می‌خواست خودش رو سرم بزاره . ───• · · · ⌞🦋⌝ · · · •──
رمان سوگلی ارباب ⸽⸽🧿💙 ───• · · · ⌞🦋⌝ · · · •─── -گفت روشنا من دوستت دارم عاشقت شدم باورم نمیشد خوشتیپ ترین استاد دانشگاه الان گفت دوستم داره. اگه دخترا میفهمیدن حسودی میکردن و میخواستن سر به تنم نباشه. آب دهنم رو قورت دادم و لب زدم: -استاد... سرش رو عقب کشید و در حالیکه موهای توی صورتم رو کنار میزد گفت: -جانم؟ با اون جانم گفتنش تقریبا لال شده بودم و نمیدونستم دقیقا باید چی بگم. مغزم قفل کرده بود. سرشو پایین اورد و کنار گوشم گفت: -به این مغز کوچولوت نمیخواد فشار بیاری بهت فرصت میدم فکر کنی میخوام چند وقت با هم باشیم ازت خوشم اومده خوشگلی ریزه میزه ای به اندازه کافی خنگم هستی ایده آل هر پسری حس میکردم گونه هام آتیش گرفته. انگار یکی توی بدنم هیزم روشن کرده بود. واقعا خجالت میکشیدم که گفت: -فعلا تا همینجا بسه بعدا بیشتر در موردش حرف میزنیم حالا پاشو ببرمت خونه تا بابات باز منو با کیسه بوکس اشتباه نگرفته ───• · · · ⌞🦋⌝ · · · •──
رمان سوگلی ارباب ⸽⸽🧿💙 ───• · · · ⌞🦋⌝ · · · •─── حدودا دو هفته از اتفاق اون روز گذشته و رابطه ی منو استاد یکم از حالت رسمی خارج شده بود. نمیشد گفت دوستیم ولی شبیه رابطه ی استاد دانشجویی هم نبود. موتوری پیدا نشد اما باعث شد ما بهم نزدیک تر شیم و بیشتر بشناسمش. فقط سعی میکردیم مخفیانه باشه و کسی متوجه نشه. نمیخواستم رابطه ای که هیچ اسمی نداشت رو علنی کنم. با صدای کوبیده شدن ماژیک به تخته به خودم اومدم و صدای خنده ی بچه ها باعث شد نگاه خیره م رو از روی تخته بردارم. استاد لبه ی میز نشست و در حالیکه قیافه ش به شدت خبیث به نظر میرسید گفت: -ستوده،مبحث امروز در مورد چی بود؟! هل هلکی نگاهی به بچه ها انداختم و گفتم: -مممم...چیزه... مبحث امروز...در مورد...مممم -خب کاملا معلوم شد که حواست اینجاست رو به بقیه ی دانشجوها گفت: -چون امروز همه حواستون بود جز ستوده میتونید زودتر برید و بعد به من اشاره کرد و ادامه داد: -شما هم تنبیه میشی چند تا مساله میدم تا آخر وقت باید حل کنی تا یادت باشه سر کلاس من حواس پرتی نکنی ───• · · · ⌞🦋⌝ · · · •──
🖌نقل است از امام صادق علیه السلام: 🔹 منْ صَامَ ثَلاَثَةَ أَيَّامٍ مِنْ آخِرِ شَعْبَانَ وَ وَصَلَهَا بِشَهْرِ رَمَضَانَ، كَتَبَ اَللَّهُ لَهُ صَوْمَ شَهْرَيْنِ مُتَتَابِعَيْنِ . 🔸هر کس سه روز آخر را روزه بگیرد و آن را به متصل کند، خداوند پاداش روزه دو ماه متوالی را برای او می نویسد. 📚منبع: وسائل الشیعة (باب الصیام) جلد ۱۰ صفحه ۴۹۸ ⬅️ با نشر این حدیث در ثواب آن شریک هستید.
هدایت شده از تبلیغات
عاشق پسرم بودم تا اینکه زن گرفت😤 دیگه بمن سر نمیزد و همیشه با زنش خلوت میکرد ، خون خونمو میخورد دست خودم نبود آتیش حسادت افتاده بود به جونم🔥❤️‍🔥🔥 یروز که پسرعمه عروسم براش یه ظرف آش آورده بود از پنجره دیدم که تعارفش کرد بره تو، شیطون رفت تو جلدمو تندی گوشی رو برداشتمو زنگ زدم به پسرم گفتم آب دستته بزار زمین بیا ببین زنت داره بهت خیانت میکنه،!! نیم ساعتی گذشت، که یهو صدای جیغ و داد از پایین اومد با ترس دوییدم پایین که دیدم عروسم.. https://eitaa.com/joinchat/1079246858C7cabb1e09c با دستای خودم زندگی پسرمو نابود کردم❤️‍🔥😫
نماهنگ آقا جونم.mp3
2.47M
- آقا جونم مهربونم ، کی میای دردت به جونم؟ از خدا همیشه خواستم ، که بیای تا من جوونم... -
گفتم از اینجا تا مشهد چقدر راه است؟! گفت: آنقدر که بگویی:السلام‌علیک‌یاعلی‌بن‌موسی‌الرضا
هدایت شده از تولید یار
برای افزایش فروش و احیای کارخانجات و تولیدی های فعال و نیمه فعال "لوازم خانگی" سرمایه گذاری مشارکتی میکنیم جهت اطلاعات بیشتر و مشاوره لطفا توضیح مختصری در مورد کارخانه خود برای ما ارسال فرمایید 👇🏻👇🏻 @tolidyaradmin @tolidyaradmin 👆🏻👆🏻 آدرس کانال "تولید یار" : 👇🏻👇🏻 https://eitaa.com/joinchat/3027698769C869ff39970 https://eitaa.com/joinchat/3027698769C869ff39970
هدایت شده از تبلیغات
فرصتی فوق‌العاده برای تولیدکنندگانی که دچار رکود شدند 👌 اگه دنبال تقویت تولید ملی و داخلی هستی 🇮🇷 الان وقتشه بیا تولیدتو چند برابر کن 😍👇 https://eitaa.com/joinchat/3027698769C869ff39970
15.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔆یه بزرگی میگفت: وقتی همه درهای دنیا به روت بسته شد برو درِ خونه امام رضا..(:
هدایت شده از تبلیغات گسترده اورجینال
👀 اصلاا هست شماا چی میگیید رفتم سمتش یه قدم عقب رفت من که میدونم چی میگم دِ فقط،بخاطر دیدی که این مدت چجوری عادت کرده. _من من..اصلااا فقط برای اینجا اومدم اون چون به احتیاج داشتم همین..! _ دِ منم دارم بهت میگم هرچقدر پول میخوای برای که گفتیی بهت میدم به دوختم مظلومیت خاصی داشت چشمایی که به رنگ سیاااه بود و اینجوری از من برده بود. من امیرر که بعد از اون نحس دل به هیچ دختری نمیدادم حالا بعد از این همه سال با این دختر همه چی شد. ولی...! رفتم کامل به دیوار چسبید یه طرفه صورتشو گرفته بود دستمو بالا بردم و زدم و سرمو نزدیک بردم بغل گوشش ولی نداره خانم همونجوری که عاشق این خانم کوچولو شده منم خیلی وقته این چشمای به رنگ شدم با تعجب پچ زد.. امیرر؟ نگاهمو به چشماش دوختم جان امیرر چی داری تو که اینجوری منو بی تاب میکنی چی داری تو دختررر...!🤤♥️ https://eitaa.com/joinchat/2744844649C41eb10bfd9
هدایت شده از تبلیغات
کمی جلوتر رفتم صدای مادرش و الان می‌شنیدم _ صد بار بهت گفتم این دختر به دردمون نمیخوره ، حرف تو گوشت نرفت _ مامان مگه نمیخواستیم فقط برامون وارث به دنیا بیاره ؟ خب دو ماه دیگه به دنیا میاد بعد این دختر سندروم داره چند وقت دیگه میمیره کل ارثیش میرسه به من و بچم . چی از این بهتر ... دیگه صداهاشون و نمیشنیدم عقب رفتم قلبم بد میزد عقب تر رفتم . راه نفس کشیدن نداشتم . نمی‌دونم چی شد فقط زیر پام خالی شد و ....... 😢😱 https://eitaa.com/joinchat/3417702899C2c29975cf5 رمانی فوق هیجانی و جالب 😍 از دستش ندین 👌