eitaa logo
بـــاران‌عــــ❤ـشــق
32.1هزار دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
289 ویدیو
182 فایل
﷽ وَإِن یَکَادُ الَّذِینَ کَفَرُوا لَیُزْلِقُونَکَ بِأَبْصَارِهِمْ لَمَّا سَمِعُوا الذِّکْرَ وَیَقُولُونَ إِنَّهُ لَمَجْنُونٌ. کپی حرام پیگرد قانونی و الهی دارد. تبلیغات 👇 @gostarde_nn
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
●∞🌼∞● رمضان‌ماه‌بندگی💖 ✄-------•🍃🌙🍃•--------- ‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂 🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂 🍃🍂 🍂 🍁رمـــان انلاین نجلا🍃 🍁براساس واقعیت🍃 🍁به قلم: زهـــرا_ســـادات🍃 ای بابا. باز هم من کلمات را اشتباه کنار هم چیده بودم و امیرپاشا این اشتباهات من را نمی فهمید. -صبر کن ببینم نجلا. با همان حال گرفته به سمتش برگشتم. نیشش باز بود و با شیطنت نگاهم می کرد. -تو دوستش داری؟ دستپاچه سرم را تکان دادم. چرا با من این بازی را می کردند. چرا سوالی را می پرسیدند که بیشتر از هر چیزی از جواب دادنش هراس داشتم؟ من نمی توانستم به این سوال جواب بدهم وقتی خودم هنوز باهاش کنار نیامده بودم. می ترسیدم از غرق شدن در این حس... وقتی امیرپاشا بود از هیچ چیز نمی ترسیدم جز همین حس لعنتی که می گفت وقتی امیرپاشا باشد همه چیز فرق دارد. -داری؟ -ندارم. عصبی و محکم کلمه ام را به زبان اوردم و با سرعت به سمت خانه برگشتم. نمی خواستم شب اولی که او را دیدم این طور تند رفتار کنم اما کنترلم که دست خودم نبود. من دست و پا می زدم در این سوال مهمی که چند روزی به جانم افتاده بود. من می توانستم کنار امیرپاشا باشم. اصلا او با آن همه زرنگی، با آن همه مقاومتش، با آن همه خوبی و ایستادگی اش می توانست من را تحمل کند؟ روحیه ی شکننده ی من کجا و محکم بودن او کجا، اصلا کجای خنگ بازی های من به یک استاد دانشگاه شیمی می خورد؟ اصلا من چطور می توانستم او را ارام کنم وقتی این قدر روحیه اش ثابت بود؟ من تاثیری در زندگی او نداشتم. او بود که همه چیز من را به هم ریخته بود. من برای داشتنش که تمام دنیا را می دادم اما او... او حق داشت برود پیش دختری که هم خوشگل تر هست و هم زرنگ تر و هم مانند من دست و پا چلفتی نیست. از الان نمی ترسیدم وقتی می دونستم که امیرپاشا هست، از بعد ها می ترسیدم که این حس زودگ گذر از سرش بپره و من بمونم و این عشقی که می دونم ابدی هست. https://eitaa.com/baran_eshgh/22547 کُپی حَرام اَست و پیگرد الهی و قانونی دارد 🍃 🍂🍃 🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂 🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂 🍃🍂 🍂 🍁رمـــان انلاین نجلا🍃 🍁براساس واقعیت🍃 🍁به قلم: زهـــرا_ســـادات🍃 _امیرپاشا_ پایم را روی پدال گذاشتم.. می دانستم که حسی هست. می فهمیدم این دریای حس این دختر را اما... اما حس من که نمی توانست به اندازه ی او باشد. او به همه مهربانی می کرد و این رفتار هایش طبیعی بود. من لعنتی بودم که بعد از آن همه سرد و خشک بودن این طور دل به این دختر بسته بودم. من بودم که برای اولین بار می تونستم با جرعت اعتراف کنم این دختر تونسته من را از خودم دور کند، توانست از من مرد دیگری درست کند مردی که معنی عشق را می فهمید. خب من با او فرق داشتم، حس من کجا و حس او کجا؟ گمان نمی کردم هیچ کس بتواند حسی که من به این دخترک دارم را درک کند. عصبی مشتم را روی فرمان کوبیدم و عربده ای کشیدم. این همه سال پس زده شدن را تجربه کرده بودم. این همه سال فقط به خودم تکیه کرده بودم و خب از این به بعد هم پناه می برم به تنهایی هایم که بدون هیچ دغدغه ای هست. موبایلم روی داشبورد لرزید. نگاهی به اسم آرش کردم و دکمه ی قرمز را فشردم. الان اگه جوابش را می دادم هیچ چیز جز فریاد هایم نصیبش نمی شد. او هم نمی فهمید هیچ کس نمی فهمید عسلی های آن دختر چه شیرینی به زندگی من داده بود. آن دختر... آن دختر... سخت بود اما می گفتم آن دختر کاری کرده بود که من برای اولین بار در این همه سال بغض کرده بودم. من شکسته بودم تمام سد های مقاومتم برای داشتن آن دختر بغض کرده بودم. نمی شکستمش اما بغض کردم چون می ترسیدم از نداشتن آن دختر. چون می دانستم من فقط دو راه دارم. یا آن دختر را داشتم یا این که... یا این که جلن می دادم. من که آن دختر را به دست می آوردم اما نمی خواستم این به دست اوردن ها به اجبار باشه، دلم نمی خواست به خودم بیایم و بفهمم آن دختر کنار من عذاب می کشد. باز هم موبایم لرزید. این بار پیامک داده بود. "من کلید خونه ات رو جا گذاشتم، کجایی بیام کلید بگیرم ازت؟" https://eitaa.com/baran_eshgh/22547 کُپی حَرام اَست و پیگرد الهی و قانونی دارد 🍃 🍂🍃 🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
●∞❤️∞● 🍃 امام رضــا{؏}↯ هرڪــس در ماه رمضان یک آیہ از کتاب خدای‌عزوجــل بخواند مثل کسے است کہ در غیــر آن،ختــم قرآن کــرده باشد😍♥️ منــبع:بحار‌الانوار.جلد۹۶.ص۳۴۱📚 ✄-------•🍃🌙🍃•--------- ‌‌‌‌‌‌‌‌‌
°•|📲|•° 🍃 °•|😍|•° 🍃 °•|🧕|•° 🍃 ‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ ‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂 🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂 🍃🍂 🍂 🍁رمـــان انلاین نجلا🍃 🍁براساس واقعیت🍃 🍁به قلم: زهـــرا_ســـادات🍃 سریع و با دست های لرزان برایش تایپ کردم. "چند دقیقه دیگه میام دم خونه." موبایل را روی صندلی پرت کردم. نفس عمیق کشیدم... یک بار... دو بار.... سه بار... آن قدر نفس آسوده ای کشیدم تا کمی بهتر شوم. تا این لرزش دست هایم آرام بگیرد. تا این بغض نشسته در گلویم فرو رود و باز هم تا سال ها بعد سراغم نیاید. آن قدر نفس عمیق کشیدم تا ریه هایم پر از هوا شد اما ذره ای از این آتش خاموش نشد، فقط ظاهرم را کمی بهتر کرد. فقط سرخی صورتم را از من گرفت، وگرنه من باز همان مردی بودم که از درون درحال سوختن بود. جلوی پای آرش ترمزی زدم که صدای کشیده شدن لاستیک های ماشین داخل کوچه پیچید. با ترس بهم نگاه کرد. شیشه ی ماشین را پایین کشدیم و کلید را به سمتش گرفتم. -برو. -نمیای؟ -نه. می دانستم این حالم را تنهایی فقط کمی تسکین می دهد. آن هم فقط تسکین می دهد.... این درد هیچ وقت مرهمی نداشت. -چرا؟ -آرش بحث نکن برو. -منم میام. سرم را بلند کردم و با اخم نگاهش کردم. کلافگی از سر و صورت او هم می بارید. -دعوا شد. -برو تو خونه تو. -حالم بده. -حال منم بده پس برو تو خونه تا توی حال بدی هامون به هم نپیچیدیم. خندید. باز هم همان خنده های تلخ که از هزار تا اخم و بغض من هم بدتر بود. -من که هیچ وقت نمی پیچیم به تو، تو هر بار سگ میشی. و صدایش آن قدر مظلوم ماند که نتوانستم آن گره ی ابروها را نگه دارم. قیافه ام را از هم باز کردم. حال هردویمان خراب بود و درست نبود که حال خرابی هایم را روی او خالی کنم که. درد من جای دیگری بود، من از خودم طلبکار بودم، از خودم که این بلا را سر خودم آورده بودم، از خودم که خودم را گرفتار عشق کردم. https://eitaa.com/baran_eshgh/22547 کُپی حَرام اَست و پیگرد الهی و قانونی دارد 🍃 🍂🍃 🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
3321858582.mp3
7.01M
﴾✨🔈﴿ ✨ رَبَّنَا لاَ تُزِغْ قُلُوبَنَا بَعْدَ إِذْ هَدَیْتَنَا وَهَبْ لَنَا مِن لَّدُنكَ رَحْمَةً إِنَّكَ أَنتَ الْوَهَّابُ محمدرضا شجریان🕊 🤲 ✄-------•🍃🌙🍃•--------- ‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
°•|📲|•° 🍃 °•|🌸|•° 🍃 شـــــاه‌پناهم‌بده🌸 ‌┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ ‌┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
●∞🌿∞● آرامش‌باکلام‌خدا😊 ✄-------•🍃🌙🍃•--------- ‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂 🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂 🍃🍂 🍂 🍁رمـــان انلاین نجلا🍃 🍁براساس واقعیت🍃 🍁به قلم: زهـــرا_ســـادات🍃 -من نمی دونم کجا می خوام برم آرش. -مهم نیست، فقط یه جا بریم بشه داد زد. سرم را تکان دادم که کلید را دوباره به سمتم گرفت. سوار ماشین شد و بدون هیچ حرفی به سمت ناکجا آباد راه افتادم. شیشه را پایین داده بودم و سرم را تا حدی بیرون برده بودم. موهای مشکی ام توی باد تکان می خورد. می خواستم بگذارم موهایم این بار کمی بزرگ تر شود. می گفتم شاید نجلا موهای کوتاه مانند من را دوست ندارد. اصلا قصد کرده بودم که از او نظر بخواهم. پوزخندی گوشه ی لبم نشست.. -سرما می خوری. جوابش را ندادم. تا وقتی مانند من آتش نمی گرفت و نمی فهمید که درونم چه شعله ای برپاست نمی توانست بفهمد این باد چقدر آرامم می کند. او درک نمی کرد چون حس من را نداشت و من هم او را نمی فهمیدم چون زیر بار هیچ اجباری نمی رفتم. -برو سمت چپ. نگاهی بهش انداختم. -برو؛ جای بدی نیست. سری تکان دادم و راهم را کج کردم. مهم نبود کجا بود. به قول آرش فقط جایی باشد که بشود فریاد زد. بشود عربده زد و به همه دنیا فهماند که من درگیر چه حسی شده ام. امیرپاشای مغرور و سنگی چطور برای اولین بار این بغض را برای دختری تجربه کرده بود که می گفت برای اجبار با او آمده بود. باز هم پوزخند و باز هم تمسخر خودم که خیال می کردم این حجم از احساسات می تواند دو طرفه باشد. اصلا بدن ضعیف او که حجم این همه را نمی توانستند تحمل کنند. نیم ساعتی در راه بودیم تا بالاخره به بالای کوهی رسیدیم. کوهی که می شد تمام چراغ های روشن شهر را از این فاصله دید. -قشنگه؟ -واسه آدم حال خراب هیچی قشنگ نیست. حرفم را زدم و از ماشین پیاده شدم. قشنگ فقط عسلی هایش بودند، قشنگ فقط در لبخند هایش تعبیر می شدند.. https://eitaa.com/baran_eshgh/22547 کُپی حَرام اَست و پیگرد الهی و قانونی دارد 🍃 🍂🍃 🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
بـــاران‌عــــ❤ـشــق
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂 🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂 🍃🍂 🍂 #part_375 🍁رمـــان انلاین نجلا🍃 🍁براساس واقعیت🍃 🍁به قلم
عزیزان تازه وارد خوش آمدید بنر های تبلیغاتی واقعی هستن یا داخل کانال قرار گرفتن یا از اینده نزدیک هستن 😘 پارت گذاری هم منظم هست هر روز 2/3 پارت گاهی هم بیشتر 😁❤️ هیجان رمان بالا هست پس پا به پای من بخونید و بهم انرژی بدید 🌹