من یک دخترم
از نوع چادریَش
من خودم را و خدایم را قبول دارم و این برایم از تمام دنیا با ارزش تر است❥
در خیابان که راه میروم...
نه نگران پاک شدن خَط خَطی های صورتم هستم
و نه نگران مورد قبول واقع نشدن
تنها دغدغه ام عقب نرفتن چادرم هست و بس✌️🏻♥️
『 #دختران_چادری 』
آقاجان
همه چیز این درخانه ماندن، چاره دارد
جز دلتنگیِ صحن و سرای شما
آقاجان، با پای لنگ و دل تنگ چهکنیم؟
به قول شاعر
ای دور از دست، پرِ تنهایی خسته است
آقاجان، دلمان برایتان تنگ شده
دلمان برایتان خیلییییی تنگ شده
السلام عیلک یا علی بن موسی الرضا{ع}
『 #دختران_چادری 』
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍂🍃🍂🍃🍂
🍃🍂🍃🍂
🍂🍃🍂
🍃🍂
🍂
#part_143
🍁رمـــان انلاین نجلا🍃
🍁براساس واقعیت🍃
🍁به قلم: زهـــرا_ســـادات🍃
با تعجب ابروهایم را بالا انداختم. تا این جا آمده بودیم و بعد می گفت نمی توانم.
-چرا؟
-بیرون سرده، دلم نمیاد از گرمای ماشین دل بکنم.
امان از این دختر که بچه بازی هایش هم شیرین بود هم پر از دردسر.
-پاشو بریم داخل درمانگاه گرمه.
-امیرپاشا... لطفا.
چشم هایم را گرد کردم. به گمانم این مریضی ذهنش را بچه تر کرده بود. من که چیزی از حرف هایش نمی فهمیدم... خب تا به حال این رفتار ها را یا ندیده بودم یا توجهی نکرده بودم، من اصلا برخورد با این دختر ها را بلد نبودم و نجلا انگار می خواست چیز های جدیدی به من یاد بدهد.
-خب چی کار کنیم؟
-نمی دونم.
سرش را که این طور کج می کرد، چتری هایش که روی مژه هایش می ریختند، نگاه عسلی اش را که این طور مظلوم می کرد و مانند بچه گربه ای به من خیره می شد مگر می توانستم نخندم؟ یعنی حق قهقه زدن را نداشتم این طور؟
-پیاده شو دختر.
لب هایش را از هم آویزان کرد. این دختر در تنهایی برای چه کسی خودش را لوس می کرد، اگر منی نبودم که این طور ناز کند پس با این حجم از نازهایش چه می کرد؟
نکند با هر کسی این طور حرف بزند، یا این نگاه ها را به هر کسی بدوزد... خب، اگر به من غریبه این طور می کرد حتما با مرد های دیگر هم می کرد، من او را فقط به چشم دختری می دادم که حس مسئولیت داشتم اما مرد های دیگر...
اخم هایم را هم در هم کردم، فکر این طور رفتار کردن نجلا با مردهای دیگر هم قشنگ نبود، باید بیشتر حواسم را جمع م یکردم.
-بریم نجلا.
-باشه، حالا چرا عصبی میشی؟
از ماشین پیاده شد و نفس کلافه ای کشیدم. این افکار آخر سکته ام می داد.
دستی به صورتم کشیدم و سعی کردم آرام باشم. فعلا که خودم پا به پایش می آیم و نمی گذارم این رفتار ها را با کسی بکند، بعد هم... خب بعد هم خانواده اش هستند دیگر... اصلا آن موقع که من دیگر مسئولیتی در قبالش نداشتم... الان هم نداشتم!
#پارت1
https://eitaa.com/baran_eshgh/22547
کُپی حَرام اَست و پیگرد الهی و قانونی دارد
🍃
🍂🍃
🍃🍂🍃
🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃🍂🍃
🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
+ مآ ؛ بـے ٺـ♡ـو..
#خسټــــــہایم !
ٺــ💕ـــو ؛ بـے..
مآ ؛ چگـونـہاے؟!
)_--؛💔؛--_(
#حاج_قاسم|💎|
『 #دختران_چادری 』
8.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰انتشار نخستین بار
🎥ببینید | دیدار و گفتگوی شهید حاج قاسم سلیمانی
با مرحوم علامه مصباح یزدی
🌷دعای علامه مصباح برای حاج قاسم
🏴 آیتالله مصباح یزدی شامگاه ۱۲ دی ماه دار فانی را وداع گفتند
♡
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍂🍃🍂🍃🍂
🍃🍂🍃🍂
🍂🍃🍂
🍃🍂
🍂
#part_144
🍁رمـــان انلاین نجلا🍃
🍁براساس واقعیت🍃
🍁به قلم: زهـــرا_ســـادات🍃
بیخیال این افکار مزاحم و پریشان شدم و از ماشین پیدا شدم. سوز سرد به صورتم اصابت کرد و امسال پاییز چرا زود آمده بود؟
منتظرم ایستاد که اشاره ای به در درمانگاه کردم و با هم وارد درمانگاه شدم. نیم ساعتی منتظر ماندیم و دوتایی وارد مطب دکتر شدیم. می گفت خوبم اما دکتر می گفت گلویش بدجور عفونتی شده است، می گفت بدنش صعیف است و باید بیشتر مراقب خودش باشد، می گفت تب دارد و اگر مراعات نکند این تب بدتر هم می شود، می گفت زیر باران ماندن برای اونی که می دانست سیستم ایمنی بدنش ضعیف است احمقانه ترین کار ممکن است.
دکتر این ها را می گفت و نگاه من به نجلا سرزنشگر تر می شد و او آنقدر از نگاهم هراس داشت که تمام وقت یا سرش پایین بود یا به دکتر خیره بود.
از اتاق بیرون آمدیم و بدون حرفی سوار ماشین شدیم. دکتر که این طور می گفت بیشتر عصابم به هم ریخته بود. حسابی از دست خودم و او کفری بودم که می دانست این طور مریض می شود و باز هم دل داد به باران، من حدس زده بودم او بدنش ضعیف است و باز هم همراهی اش کردم. لعنت به من...
سوار ماشین شدیم و تا داروخانه نه من حرفی زدمم و نه او، من ترجیح دادم لحن عصبی ام را به رخش نکشم و او هم انگار از همین لحن هراس داشت.
جلوی داروخانه ترمز زدم و داروهایش را گرفتم. سوار ماشین شدم که اشاره ای به موبایلم کرد.
-چند بار زنگ خورد.
صدایش ضعیف بود. پلاستیک داروها را به سمتش گرفتم و موبایل را از روی داشبورد برداشتم. همین طور که دنده را عوض می کردم دکمه ی سبز را لمس کردم.
-بله.
-کجایی؟ دارم میام دنبالت بریم.
ضربه ای به پیشانی ام زدم. قولم به آرش را به کلی فراموش کرده بودم، هیچ حوصله ی رفتن به آن مهمانی را نداشتم اما دلم نمی آمد وقتی این طور خواهش کرده بود ردش کنم.
-بیرونم، خودم رو می رسونم.
-کجا بیرون.
-آرش میشه سوال نپرسی؟
-باشه بابا، معلوم نیست باز چشه سگ شده.
#پارت1
https://eitaa.com/baran_eshgh/22547
کُپی حَرام اَست و پیگرد الهی و قانونی دارد
🍃
🍂🍃
🍃🍂🍃
🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃🍂🍃
🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
👊
حفظ چادر زخم ها را مرحم است
دست رَد بر سینه نامحرم است
حفظ چادر التیام درد هاست
سد محکم در برابر نامردهاست
『 #دختران_چادری 』
نسل ما
فقط یه چیزایی از چهارده خردادِ ۶۸ شنیده بود؛
تا اینکه سیزدهِ دی ۹۸ رو بهچشم دید...
#حاج_قاسم
#یک_روز ...💔
『 #دختران_چادری 』
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍂🍃🍂🍃🍂
🍃🍂🍃🍂
🍂🍃🍂
🍃🍂
🍂
#part_145
🍁رمـــان انلاین نجلا🍃
🍁براساس واقعیت🍃
🍁به قلم: زهـــرا_ســـادات🍃
نفس کلافه ای کشیدم و موبایل را قطع کردم. امیدوار بودم تا رسیدن به خانه کمی آرام شوم، دلم نمی خواست با این حال با آرشی روبه رو شوم که خودش هم حالش داغون است و نیاز به مرهم و همدمی دارد.
موبایل را روی داشبورد پرت کردم.
-امیرپاشااا.
-بله.
-میشه این طور نباشی؟
جوابش را ندادم و فقط به راهم ادامه دادم. بعد از این همه سال.... نگران کسی شدن... نمی دانم...
دستم روی فرمان خشک شد. چقدر نداشتن کسی بد بود، چقدر نبود کسی آدم را آزار می داد... اصلا من چطور تنهایی تاب آورده بودم؟
و جه حس قشنگی بود کسی را داشته باشی تا نگرانش شوی، که دغدغه اش را داشته باشی، که...
-امیرپاشا.
-بله.
با تعجب به سمتش برگشتم.
-جوابم رو سرد نده.
دوباره حواسم را جمع رانندگی کردم و سعی کردم لب هایم را کنترل کنم تا به لبخندی باز نشود. این که سرد بودنت برای کسی مهم باشد خب قشنگ بود دیگر!
-امیرپاشاااا.
-بله.
این بار لحن صدایش مظلوم شد و نتوانستم باز هم سرد بمانم. اصلا این نگاه مظلومش نمی گذاشتند، اصلا این مژه هایی بلندی که تیله های درشتش را در برگرفته بودند اجازه نمی دادند که.
-جانم.
لبخند بزرگ و دندان نمایی زد.
-افرین پسر خوب.
با لحن بچگانه اش خندیدم و باز هم حواسم را جمع رانندگی ام کردم.
-میگم...
باز هم عطسه ای کرد. اما دیگر عصابم خرد نبود، با همان لبخند، با همان لحن مظلوم، با همان صدا زدن هایش تمام دلخوری ها را انگار شسته بود و برده بود.
#پارت1
https://eitaa.com/baran_eshgh/22547
کُپی حَرام اَست و پیگرد الهی و قانونی دارد
🍃
🍂🍃
🍃🍂🍃
🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃🍂🍃
🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃