5.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⚠️عاقبت بی نمازی...⚠️
پیشنهاد میدم این کلیپ رو ببینید و برای اونایی ک دوسشون دارین هم بفرستین💔🥲
بی نمازی آثار بسیار عجیبی داره ک تو این کلیپ بهش اشاره شده🥀
امیدوارم با دیدن این کلیپ به اهمیت نماز پی ببریم و حداقل ب نماز اول وقت پایبند باشیم🖐🏻
ایـــــران 🇮🇷قوی
⚘شهیدمحمود رضا بیضایی⚘
کتاب عارفانه زندگی و خاطرات شهید احمد علی نیری قسمت هشتاد و سوم ( ادامه قسمت قبل ) هنوز هوا روشن
کتاب عارفانه
زندگی و خاطرات شهید احمد علی نیری
قسمت هشتاد و چهارم
دست نوشته های شهید و خاطرات دوستان
کل دوران حضور احمداقا در جبهه سه ماه بیشتر نشد.
درست زمانی که دورهی سه ماههی ایشان تمام شد و قرار بود کل گردان برگردند ، عملیات والفجر۸آغاز شد
از حال و هوای احمداقا در آن دوران اطلاع زیادی در دست نیست.
هرچه بعدها تلاش کردیم تا ببینیم کسی در جبهه با ایشان دوست بوده، اما کسی را پیدا نکردیم.
ما به دنبال خاطراتی از جبههی ایشان بودیم.
اما چیزی به دست نیاوردیم، زیرا احمداقا بر خلاف بقیهی دوستان به گردانی رفت که هیچ آشنایی در اطرافش نباشد!
در مدت حضور در جبهه کسی او را نمیشناخت، لذا از این لحاظ راحت بود!
او میتوانست به راحتی مشغول فعالیتهای معنوی خود باشد، و این نشانهی اهل معرفت است که تنهایی و گمنامی را به شهرت و حضور در کنار دوستان ترجیح میدهند!
فقط بعد از شهادت ایشان، یکی از رزمندگان به مسجد آمد و ماجرای شهادت ایشان را برای ما تعریف کرد.
بسیاری از دوستان به دنبال درک روحیات احمداقا در جبهه بودند
آن ها می گفتند:
انسانهای عادی وقتی در شرایط دوران جهاد قرار می گیرند بسیار تغییر می کنند، حالا احمداقا که در داخل شهر مشغول سلوک الی الله بود چه حالاتی در جبهه داشته است؟!
در یکی از نامههایی که احمداقا برای دوستش فرستاده بود آمده:
جبهه آدم می سازد.جبهه بسیار جای خوبی است برای اهلش!
یعنی کسی که از این موقعیت استفاده کند، و جای خوبی نیست برای نا اهلش!
ادامه دارد ...
با کسب اجازه از ناشر کتاب ( انتشارات شهید هادی )
امام و شهدا را یاد کنیم با ذکر صلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
تویی که ارزوت شهادته و دوس داری شهید بشی
چرا فکر میکنی برای شهید شدن حتما باید بری جنگ تا شهید بشی؟!
تو توی همین خونه هم میتونی مقام شهادت رو به جیب بزنی☺️
باورکن
میپرسی چطوری؟
خیلی سادس عزیزم
همینکه که دلت میخواد با نامحرم چت کنی وَ میتونی ولی نمیکنی
همینکه میخوای به فلان تصویر نگاه کنی و میتونی ببینی ولی نمیبینی و...
همه ی اینا باعث میشه برات اجره شهید رو بنویسن
باور کن مبارزه با نفس و خودسازی اجرش کمتر از شهادت نیس😉
اصلا ببین خوده مولا علی (ع) چی میگه:
✍مولا میگه «اجر کسی که قدرت بر گناه پیدا کنه و عفت پیشه کنه، کمتر از اجر مجاهد در راه خدا نیست. کسی که عفت پیشه کند، نزدیک است که جزء فرشتگان شود😍❤️»
⚘شهیدمحمود رضا بیضایی⚘
۲۲ اسفند ماه سالروز بزرگداشت مقام والای شهدا و روز بنیاد شهید و امور ایثارگران را گرامی می داریم ام
امروز به نیابت از امام و شهدا یک آیه الکرسی و یک صلوات ختم کنیم
13.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💚ای آنکه در نگاهت حجمي زِ نور داري
💚کي از مسير کوچه قصد عبور داري؟
💚چشم انتظار ماندم،تا بر شبم بتابي
💚اي آنکه در حجابت درياي نور داري
💚من غرق در گناهم،کي مي کني نگاهم؟
💚برعکس چشمهايم چشمي صبور داري
💚از پرده ها بُرون شد،سوز نهاني ما
💚کوک است ساز دلها،کي ميل شور داري؟
💚در خواب ديده بودم،يک شب فروغ رويت
💚کي در سراي چشمم،قصد ظهور داري؟
💚سلام تنها پادشاه زمین✋
من به چشم هایم صبوری آموخته ام...
سالهاست!همیشه در انتظار بوده😔
تو اما می شود
گام هایت را کمی تندتر بَرداری...؟؟
🌹العجل العجل یا مولای یا صاحب الزما
🦋🦋🦋
✨﷽✨
#پندانه
🔴 عاقبت صبر و تحمل در برابر بداخلاقی والدین
✍علامه طهرانی در كتابی میفرمايد:يک روز در تهران، براى خريد كتاب به كتابفروشى رفتم. مردى در آن انبار براى خريد كتاب آمده بود. آماده براى خروج شد كه ناگهان در جا ایستاد و گفت:
حبيبم الله. طبيبم الله، یارم...
فهميدم از صاحبدلان است که مورد عنایت خاص خداوند قرار گرفته.
گفتم:
آقاجان! درويش جان! انتظار دعاى شما را دارم. چه جوری به این مقام رسیدی؟
ناگهان ساکت شد. گریه بسیاری کرد. سپس شاد و شاداب شد و خندید.
گفت:
سید! شرح مفصلی دارد. من مادر پيرى داشتم، مريض و ناتوان، و چندين سال زمينگير بود.
خودم خدمتش را میکردم؛ و حوائج او را برمیآوردم؛ غذا برايش میپختم؛ و آب وضو برايش حاضر میكردم؛ و خلاصه به هرگونه در تحمّل خواستههاى او در حضورش بودم.
او بسيار تند و بداخلاق بود. ناسزا و فحش میداد و من تحمل میكردم، و بر روى او تبسم میكردم. به همين جهت عيال اختيار نكردم، با آنكه از سن من 40 سال میگذشت. زيرا نگهدارى عيال با اين اخلاقِ مادر مقدور نبود. به همین خاطر به نداشتن زوجه تحمل كرده، و با آن خود را ساخته و وفق داده بودم.
گهگاهى در اثر تحمل ناگواریهایى كه از مادرم به من میرسيد؛ ناگهان گویى برقى بر دلم میزد، و جرقهاى روشن میشد؛ و حال بسیار خوشی دست میداد، ولى البته دوام نداشت و زودگذر بود.
تا يک شب كه زمستان و هوا سرد بود. من رختخواب خود را پهلوى او و در اتاق او پهن میکردم تا تنها نباشد، و براى حوائج، نياز به صدازدن نداشته باشد.
در آن شب كه من كوزه را آب كرده و هميشه در اتاق پهلوى خودم میگذاشتم كه اگر آب بخواهد، فوراً به او بدهم، ناگهان او در ميان شب تاريک آب خواست.
فوراً برخاستم و آب كوزه را در ظرف ريخته و به او دادم و گفتم:
بگير، مادرجان!
او كه خوابآلود بود و از فوريت عمل من خبر نداشت؛ چنين تصور كرد كه من آب را دير دادهام. فحش غريبى به من داد، و كاسه آب را بر سرم زد.
فوراً كاسه را دوباره آب کرده و گفتم:
بگير مادرجان، مرا ببخش، معذرت میخواهم!
كه ناگهان نفهميدم چه شد. اجمالا آنكه به آرزوى خود رسيدم؛ و آن برقها و جرقهها تبديل به يک عالمى نورانى همچون خورشيد درخشان شد؛ و حبيب من، يار من، خداى من، با نظر لطف و عنایت خاصش به من نگاه کرد و چیزهایی از عالم غیب شنیدم و اين حال ديگر قطع نشد؛ و چند سال است كه ادامه دارد.
📚نور ملكوت قرآن، ج1، ص141 با اندكی تلخيص
✾🍃🌼🍃✾ ─