⦙💛🕊⦙
#هدیه
شھیدمحمـودرضابیضائی نگاهے ویژه
بہ مسئلہ انتـظار و وجـود مقدس امـام زمـان(عجلاللّٰہ) داشت و در عمـل بہ وظایـف خود نسبت بہ امام(عجلاللّٰہ) لحظہای غافل نبـود چنان کہ در فرازی از نامہ ایشان بہ همسرشان آمده است:
«باید بہ خودمـان بقبولانیم کہ در این زمـان بہ دنیا آمدهایم و شیعـہ هم بہ دنیا آمده ایم کہ مؤثـر در تحقق ظهور مولا(عجلاللّٰہ) باشیـم و این همراه با تحمل مشکلات، مصائب، سختیها، غربتها و دوریهاست و جز با فـدا شدن محقق نمیشـود حقیقتاً.»
#شهیدمحمودرضابیضائی
‹بسمربالمہدے!𑁍›
-امامزمانخیلینازدارههرپولیرونمیپذیره..!
-استادرائفیپور-
رفقایعزیزدلِمهدوی،مرکزمهرمهدویمسجد
امامهادی'ع'درنظردارد:
تهیه30سبدکالا براینیازمندان؛هربستهبهارزشِ
300هزارتومان بهمناسبتآغازسال1402شمسی
مصادفباماهمبارکرمضان؛
برایکمکدراینامرخیر✨:
شمارهکارت↶
6037991641382233 '
بهنام:مهدیباقرنژادحکمآبادی
جهتاطلاعاتبیشتر↶
09367010663
ولطفافیشواریزیروبرایشمارهذکرشده
ارسالکنید!
「مرکزمہرمہدوۍ،مسجدامامهادۍ'ع'🌿」
‹𖡟⸾ @Mehrmahdavi313 ›
🔅 پویش همگانی #لحظه_طلایی
👥 لحظه تحویل سال همه باهم یکصدا دعای فرج (الهی عظم البلاء) را به نیت تعجیل در فرج و رفع گرفتاری از مردم قرائت میکنیم.
#لطفا این عکس زیبا و پیام را تا میتوانید در تمام شبکه های مجازی منتشر کرده و بعنوان
#پروفایل خود قرار دهید.
#نشر_حداکثری
#اللهم_عجل_الولیک_الفرج
4_6012725571815998036.mp3
3.65M
#بسیار زیبا و شنیدنی👌
در عصر غیبت امام زمان ، باهم رفـیـق باشیم..!
🎙 استاد دارستانی
🤲 أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج
⚘شهیدمحمود رضا بیضایی⚘
کتاب عارفانه زندگی و خاطرات شهید احمد علی نیری قسمت هشتاد و نهم ( ادامه قسمت قبل ) خلاصه همان روز
کتاب عارفانه
زندگی و خاطرات شهید احمد علی نیری
قسمت نود
راوی : حاج مرتضی نیری
نوروز سال ۱۳۶۵از راه رسید.مراسم چهلم احمداقا نزدیک بود، برای همین به همراه مجید رفتیم برای سفارش سنگ قبر.
عصر یکی از روزهای وسط هفته با ماشین راهی بهشت زهرا(س) شدیم.
سنگ قبر و تابلوی آلمینیومی بالای مزار را تحویل گرفتیم، بعد کمی سیمان و مصالح خریدیم و سریع به قطعه۲۴رفتیم.
کسی در بهشت زهرا(س)نبود.نم نم باران هم آغاز شده بود.با خودم گفتم: کاش یکی دو نفر دیگه هم برای کمک می آوردیم.
همان موقع یک جوان، که شال سبز به گردن انداخته بود، جلو آمد و سلام کرد!!
بعد گفت:اجازه می دید من هم کمک کنم؟
ما هم خوشحال شدیم و گفتیم: بفرمایید.
من همینطور که مشغول کار بودم خاطراتی که با احمداقا داشتم را مرور می کردم.
من پسرعمو و داماد خانوادهی آن ها بودم.از زمان کودکی هم باهم بودیم.
هر بار که به روستای آینه ورزان می رفتیم شب و روز باهم بودیم.
احمد در دوران کودکی خیلی جنب و جوش داشت، به راحتی از دیوار بالا می رفت.
فوتبال خوبی داشت و...
اما وقتی نوجوان شد در مسیر معنویات قرار گرفت...
ادامه دارد ...
با کسب اجازه از ناشر کتاب ( انتشارات شهید هادی )
امام و شهدا را یاد کنیم با ذکر صلوات
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم