شهیدانه🥀
دفعه دومی که میخواست کربلا برود، به او گفتم: «حسین جان! ما کربلا نرفتیم. ما پدر و مادرت هستیم. ما را هم کربلا ببر». سال بعد، ما را هم کربلا برد.😊
اصلاً اهل بازار رفتن و خرید کردن نبود. در نجف در راه که به زیارت میرفتیم به مغازهها و مردمی که خرید میکردند نگاه میکردم. گفت: «مامان! از این که مردم اینجا میآیند و کفن میخرند و تبرک میکنند یا آب فرات را بهعنوان تبرک میبرند، بدم میآید». گفتم: «مگر بد است»؟
گفت: «مگر امام حسین (ع) کفن داشت؟ این آب را باید روی آب ریخت. آب زمزم را باید برای تبرک برد». حالا فکر میکنم و میبینم چه میگفته و به چه چیزهایی فکر میکرده است. چقدر فکرش بالا بوده؛ یک روز این جریان را برای پدرش تعریف کردم، پدرش هم میگفت: «این چیزها به فکر من که پدرش هستم، نمیرسد»💔
#شهید_حسین_حریری🌹
#با_شهدا 🥀
⚘شب ڪه دیر مے اومد خونه؛
در نمے زد،
از روی دیوار مے پرید تو حیاط
و تا اذان صبح صبر مے ڪرد.
بعد به شیشه مے زد و
همه را برای نماز صبح بیدار مےڪرد.
⚘بعد از شهادتـش
مادرم هر شب با صدای برخورد باد به شیشه
مے گفت: ابراهیم اومد...
#شهید_ابراهیم_هادی♥️
━⊰❀•❀🌸❀•❀⊱━
?
*#تلنگرانه🌿*
شبےبھخوابمآمدوگفت:
«ماڪہشھیدشدیمحسابوڪتاب
داریم، واۍبہحاݪشما..»
افسوس،افسوس،افسوس :)!
بہروایٺهمسر
*#شھیدمحمدرضاتوسلے*
هدایت شده از ⚘شهیدمحمود رضا بیضایی⚘
🌸بسم رب عشق🌸
إِلٰهِى عَظُمَ الْبَلاءُ، 🥀وَبَرِحَ الْخَفاءُ، وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ، وَانْقَطَعَ الرَّجاءُ، وَضاقَتِ الْأَرْضُ، 🌸وَمُنِعَتِ السَّماءُ، وَأَنْتَ الْمُسْتَعانُ، وَ إِلَيْكَ الْمُشْتَكىٰ، وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِى الشِّدَّةِ وَالرَّخاءِ ❄️❤️
اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلىٰ مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ🌺 أُولِى الْأَمْرِ الَّذِينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ،🌼 وَعَرَّفْتَنا بِذَلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ، فَفَرِّجْ عَنّا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَرِيباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ أَوْ هُوَ أَقْرَبُ .🌈☀️
يَا مُحَمَّدُ يَا عَلِىُّ💐، يَا عَلِىُّ يَا مُحَمَّدُ اكْفِيانِى فَإِنَّكُما كافِيانِ، وَانْصُرانِى فَإِنَّكُما ناصِرانِ .🌺🌙
☘يَا مَوْلانا يَا صاحِبَ الزَّمانِ،☘ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ، 🌱أَدْرِكْنِى أَدْرِكْنِى أَدْرِكْنِى، السَّاعَةَ السَّاعَةَ السّاعَةَ🌷، الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ🍃، يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطَّاهِرِينَ.⛅️🌦
#یا_صاحب_الزمان
#دعای_فرج
#صبحتون_امام_زمانی
هدایت شده از ⚘شهیدمحمود رضا بیضایی⚘
صبحتون را بانام مولا شروع کنید😍🌸
خوشا صبحی که با نام مولا شروع گردد
(تمام فعالیت های امروز به نیابت از شهیدهمت است )
#صبحتون_امام_زمانی 🌼💐
🌸ذکر روز دوشنبه🌸
🍃صد مرتبه🍃
✨🌙یا قاضی الحاجات 🌙✨
#مـاه_پـر_برکتـــ♥️
🌸『@mahmoodreza_beizayi』
🌸زیارت ائمه در روزدوشنبه 🌸
السَّلامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ🌼، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ أَمِيرِالْمُؤْمِنِينَ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا ابْنَ سَيِّدَةِ نِساءِ الْعالَمِينَ،❄️ أَشْهَدُ أَنَّكَ أَقَمْتَ الصَّلاَةَ، وَآتَيْتَ الزَّكَاةَ، وَأَمَرْتَ بِالْمَعْرُوفِ، وَنَهَيْتَ عَنِ الْمُنْكَرِ، وَعَبَدْتَ اللّٰهَ مُخْلِصاً، وَجَاهَدْتَ فِى اللّٰهِ حَقَّ جِهادِهِ حَتَّىٰ أَتَاكَ الْيَقِينُ،🍃 فَعَلَيْكَ السَّلامُ مِنِّى مَا بَقِيتُ وَبَقِىَ اللَّيْلُ وَالنَّهَارُ، وَعَلَىٰ آلِ بَيْتِكَ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ؛أَنَا يَا مَوْلَاىَ مَوْلىً لَكَ وَ لِآلِ بَيْتِكَ، سِلْمٌ لِمَنْ سَالَمَكُمْ، وَحَرْبٌ لِمَنْ حَارَبَكُمْ، 💐مُؤْمِنٌ بِسِرِّكُمْ وَجَهْرِكُمْ، وَظَاهِرِكُمْ وَبَاطِنِكُمْ، لَعَنَ اللّٰهُ أَعْداءَكُمْ مِنَ الْأَوَّلِينَ وَالْآخِرِينَ، وَأَنَا أَبْرَأُ إِلَى اللّٰهِ تَعالىٰ مِنْهُمْ، يَا مَوْلَاىَ يَا أَبا مُحَمَّدٍ،🌸 يَا مَوْلَاىَ يَا أَبا عَبْدِاللّٰهِ، هٰذا يَوْمُ الإِثْنَيْنِ وَهُوَ يَوْمُكُما وَبِاسْمِكُما وَأَنَا فِيهِ ضَيْفُكُما، فَأَضِيفانِى وَأَحْسِنا ضِيَافَتِى، 🌺فَنِعْمَ مَنِ اسْتُضِيفَ بِهِ أَنْتُمَا، وَأَنَا فِيهِ مِنْ جِوارِكُما فَأَجِيرانِى، فَإِنَّكُمَا مَأمُورانِ بِالضِّيافَةِ وَالْإِجارَةِ، فَصَلَّى اللّٰهُ عَلَيْكُمَا وَآلِكُمَا الطَّيِّبِينَ.
#مـاه_پـر_برکتـــ♥️
🌸『@mahmoodreza_beizayi』
رفیقش مۍگفت👀'':
:
درخوابمحسنرادیدمکهمۍگفت:
هرآیهقرآنۍکهشمابراۍشهدامۍخوانید
دراینجاثوابیكختمقرآنرابهاومۍدهند📖''
ونورۍهمبرایخوانندهآیاتقرآن
فرستادهمۍشود..✨''
:
#شهیدمحسنحججی🌱
🌸گور به گورشده🌸
*🌴♥️در منطقه جایی كه ما بودیم بچه ها اغلب برای خودشان چاله ای كنده بودند و در آن نماز شب می خواندند.*
🌴💜گاهی پیش می آمد كسی اشتباها در محلی كه دیگری درست كرده بود نماز می خواند و صاحب اصلی قبر را سر گردان می كرد.
*🌴💙 یك شب این وضع برای خود من اتفاق افتاد. فردای آن روز كسی كه گویا من در جای او ایستاده بودم مرا دید و گفت:فلانی،دیشب خوب ما را گور به گور كردی!*😅😅
🌴💚 پرسیدم:منظورت چیه؟ گفت: *هیچی می گویم یك خرده بیشتر حواست راجمع كن و ما را مثل كولیها خانه به دوش نكن.*😂😂
🔸🔹🔸🔹🔸🔹🔸
*🌹خاطرات طنز شهدا🌹*
*✅ خاطره شماره :* ۴۵۱
🔹🔸🔹🔸🔸🔹🔹
*گروه طنز جبهه🙃🤪*
رمان زیبا وهیجانی 🍃 فدای بانوی دمشق🍃
#پارت_4
گفت :قراره تا حالا هرچی یادگرفتن رو ازتون بپرسم کسی که تپق بزنه یا اشتباه جواب بده باید جریمه بشه😎😐
من با شنیدن این قسمت(باید جریمه بشه) شیطونیم گل کرد😈😈
یواش به آسیه و فاطمه گفتم که یکاری کنیم که یکی از آقایون جریمه بشه تا ما بخندیم🤭🤣
فاطمه گفت:اونای دیگه درسته اشنان اما نا محرمن برای همین من نقشه رو روی داداشم (امیرعلی) پیاده میکنم😈😂🤣
با این حرفش موافق بودم😉😂😂
فرمانده شروع کرد به سوال پرسیدن و اول از همه از من پرسید🤦♀😵
میدونستم چرا اول از من پرسید چون میخواد تلافی دیر امدنمو در بیاره 👻
خانم حسینی بفرمایید دوشکا چیه؟ 🧐
یا حضرت عباس یادم نیست😧🤧😱
فاطمه که دید مِن مِن میکنم سریع گفت:فرمانده اجازه هست یه چیزی بگم؟
فرمانده گفت :مگه نمیدونید وسط پرسش نباید حرف بزنید اما این دفعه موردی نداره بفرمایید 🤦♂
فاطمه گفت :حاج آقا،امیرعلی میخواد به این سوال جواب بده 😁😉
با این حرفش توی دلم غش کردم از خنده چون میدونستم نقشه است🤣
آقا امیر علی تا قبل از این با غرورخاصی نشسته بود وقتی اینو شنید به سرفه کردن افتاد🤣🤣🤣
آقایونی که اونجا بودن زدن زیر خنده ما هم داشتیم میترکیدیم😂🤣
بعد از مدت کمی امیر علی بلند شد
فرمانده رو به من گفت:این سوالو امیرعلی جواب میده سوال بعدی رو شما جواب بده و الانم به جواب امیرعلی خوب دقت کن تا یاد بگیری😐🤦♂
منم یه چشم کوچیک گفتم😅
امیرعلی که خیلی هول شده بود گفت:فرمانده دروغ چرا، بلد نیستم 🤦♂😔
فرمانده گفت:خسته نباشی اقا امیرعلی 😒
جریمه ی شما اینه که سرویس بهداشتی رو بشوری بعد هم 50تا بشین پاشو 😠
امیرعلی سرشو انداخت پایین و نشست 😔
ما ولی اینجوری بودیم👈🏻😝🤪
بعد از پرسیدن فرمانده گفت:یک ماموریت جدید دارین البته زیادی آسونه
منم همین سه خانم و امیرعلی ومحسن و علیرضا محمدحسین رو انتخاب کردم🙂👏🏻
ادامه دارد.. 😍
🌸به قلم سیده بیضایی🌸
رمان زیبا وهیجانی 🍃فدای بانوی دمشق 🍃
#پارت_5
فرمانده گفت :ماموریت شما ایندفعه توی راهیان نور هستش شما آقایون مسئول بخش آقایون هستید وشما خانمها مسئول بخش خانمها👏🏻👏🏻😉
خانم حسینی ومحسن مسئولان اصلی هستن🍃
خانم حسینی به نمایندگی از خانمهایی که میرن راهیان نور اگر کاری یا مشکلی بود میان به محسن میگن و محسن مسئوله اون مشکل رو برطرف کنه☝️🏻
وهمینطور برعکس👤
متاسفانه چون برادر خانم حسینی مسئولیت دیگه ای دارن نمیتونم محمدحسین رو مسئول اصلی بزارم که خانم حسینی راحت باشن
خب سوالی نیست؟! 🧐
علیرضا پرسید حاج آقا چند اتوبوس هستن؟ واینکه چه تاریخی؟🤨
فرمانده گفت :سه اتوبوس خانم وچهار اتوبوس آقا که هر کدومتون مسئول یک اتوبوس هستین اما کار خانم حسینی ومحسن بیشتر و سختره😊😄
تاریخ هم شنبه همین هفته😐
امیرعلی گفت:وااای چرا زودتر نگفتین سه روز بیشتر وقت نداریم آماده بشیم که🙁😩
فرمانده گفت :خُوبه خُوبه فعلا برو جریمتو انجام بده😈
رفتیم توی حیاط نشستیم و راجب این ماموریت حرف میزدیم که یهو آسیه گفت:
_زینب
+بله
_زرنگیااا😁
+چطور مگه؟ 😐
_حاج آقا تورو با آقا محسن انداخته😈😂
با این حرفش فاطمه و آسیه دوتایی زدن زیر خنده 😂😂😂🤣
منم کم نیاوردم و گفتم :ساکت بی ادب به من چه 😒😒
واقعا از این حرفتون ناراحت شدم
آخه این چه حرفیه میزنین
همین شما فاطمه خانم خودت میگی نباید با نامحرم اینجور بود اونجور بود بعد الان میخندی؟
اونا هم حرفمو قبول کردن و معذرت خواهی کردن
ادامه دارد... 😍
🌸به قلم سیده بیضایی 🌸