#برگی_از_خاطرات_شهدا
📜 شهید حسن رجایی فر
♦️ وقتی برگشت، گفتم چرا ترکشها را از تنت بیرون نیاوردی؟ گفتم من اینجا برات نوبت میگیرم تا ترکشها را از تنت بیرون بیاوری. گفت نه نیازی نیست اینها که به من کاری ندارند، یکی سوغات حضرت زینب (سلام ا... علیها) و یکی سوغات حضرت رقیه (سلام ا... علیها) است. برای بار دوم که میخواست برود بهش گفتم که کل سوغاتی را گرفتی، دیگر نیازی نیست بروی سوریه. در جوابم گفت: تا جان در بدن دارم از حرم دفاع میکنم.
#دلتنگ_امام_رضا
@mahmoodreza_beizayi
#برگی_از_خاطرات_شهدا
📜 شهید ابراهیم رشید 🌹
✅ عاشق ولایت
♦️ در وصیتنامهاش تأکید داشت که همیشه پشت ولایت فقیه باشید
و در صحبتهایش میگفت که مقام معظم رهبری همه پیشبینیهایشان درست است و دقیقا همان صحبتها و پیشبینیهایش رخ میدهد.
♦️ او همیشه میگفت که هیچ نقطهای از دنیا، رهبری همچون رهبر ما ندارند و افسوس میخورد که کسی حواسش به فرمایشات مقام معظم رهبری نیست
♦️ و ای کاش همه این فرمایشات را سرلوحه عملشان قرار میدادند. ابراهیم بسیار شیفته و عاشق مقام معظم رهبری بود و بسیار به ایشان علاقه داشت.
_._._._._._._._.
@mahmoodreza_beizayi
#برگی_از_خاطرات_شهدا
📜 شهید مصطفی احمدیروشن
♦️ تعریف می کرد: «یک بار به اندازه کرایه اتوبوس پول تو جیبش نگه داشته بودم ولی اتوبوس نیومد. تا خونه خیلی فاصله بود. کلی ایستادم ولی اتوبوس نیومد، دعا خوندم تا اتوبوس بیاد و جا نمونم.»
♦️ دعوایش کردم، گفتم: بچه! شما بهتر نبود یه خورده از پولاتو نگه می داشتی؟ گفت:« ولش کن. به هیچ چیزِ دنیا فکر نکن. به هیچ چیزش دل نبند.»
♦️ بعد از شهادت، در محل کارش اعلام کردم: اگر کسی از مصطفی پول می خواد، بیاد بگیره. من با بستانکاری هایش کاری ندارم. از آن روز فقط آمدند، گفتند فلان قدر به ما داده و گفته قرض الحسنه است، ماهی فلان قدر پس بدین نرین وام بهره دار بگیرین. هیچ وقت نمی گذاشت پول هایش در بانک بماند از بانک وام هم نمی گرفت ربوی می دانست.
📚 به نقل از مادر شهید
_._._._._._._._.
🆔 @mahmoodreza_beizayi
#برگی_از_خاطرات_شهدا
📜 شهید حاج کاظم رستگاری
♦️ مادر در خواب پسر شهیدش را میبیند. پسر به او میگوید: توی بهشت جام خیلی خوبه. چی میخوای برات بفرستم؟😊
○مادر میگوید: «چیزی نمیخوام؛ فقط جلسه قرآن که میرم، همه قرآن میخونن و من نمیتونم بخونم خجالت میکشم. میدونن من سواد ندارم، بهم میگن همون سوره توحید رو بخون.».
♦️ پسر میگوید: «نماز صبحت رو که خوندی قرآن رو بردار و بخون!»بعد از نماز یاد حرف پسرش میافتد.
♦️ قرآن را بر میدارد و شروع میکند به خواندن. خبر میپیچد.❤️
♦️ پسر دیگرش اینرا به عنوان کرامت شهید محضر آیت الله نوری همدانی مطرح میکند و از ایشان میخواهد مادرش را امتحان کنند.
♦️ حضرت آیتالله نوری همدانی نزد مادر شهید میروند. قرآنی را به او میدهند که بخواند. به راحتی همه جای قرآن را میخواند؛ اما بعضی جاها را نه.🤔
♦️ میفرمایند:«قرآن خودتان رو بردارید و بخوانید!».مادر شهید شروع میکند به خواندن از روی قرآن خودش؛ بدون غلط.😊
♦️ آیت الله نوری گریه میکنند و چادر مادر شهید را میبوسند و میفرمایند:«جاهایی که نمیتوانستند بخوانند متن غیر از قرآن قرار داده بودیم که امتحانشان کنیم
🌷 @mahmoodreza_beizayi
#برگی_از_خاطرات_شهدا🌹
🔅شهید علی ماهانی🔅
♦️ اونقدر با اسم بی بی انس گرفته بود که اگه توی بهترین لحظه های زندگیش از حضرت فاطمه (س)می گفتی شروع می کرد به اشک ریختن.
♦️ یه روز رفتم تو اتاقش دیدم واسه خودش مجلس روضه گرفته از حضرت زهرا (س) می خوند و گریه می کرد ، پرسیدم: ” علی چرا گریه می کنی؟ گفت: ” برای مظلومیت حضرت زهرا (س) شما هم وقتی من شهید شدم ، بیایید سر خاکم و روضه حضرت زهرا رو بخونید.
_._._._._._._._
@mahmoodreza_beizayi