eitaa logo
🖤شهید محمودرضا بیضایی🖤
970 دنبال‌کننده
16هزار عکس
6.4هزار ویدیو
9 فایل
‹بِسـم‌ِرَب‌ِّالحُسَـیْن🌱› صلی‌اللّٰـه‌علیک‌ِیـٰافاطمـةالزهـرا♥𐇵!' . «امام‌زمـان(عجل‌اللّٰه)امروزسرباز باهـوش‌وپـای‌کارمی‌خواهند؛ آدمی‌که‌شجـاع‌ومردمیدان‌باشـد.» #شـهیدبیضائی🎙!" . ◞پشت‌سنگر: @etlaeatkanal
مشاهده در ایتا
دانلود
[﷽] 💝نحوه اسارت 💝 . اول صبح وقتی نیروها توی چادر هایشان بودند، سه تا ماشین انتحاری حمله کرده کرده بودند به پایگاه چهارم. یکی از نیروها که انها را دیده بود، از چادرش خارج شده بود و فریاد کشیده بود "داعشــــــی ها، داعشـــــی ها" آمده بود پشت خاکریز و دوتایی شروع کرده بودند به سمت آنها شلیک کردن. ماشین اول سیصد متر مانده به پایگاه منفحر شد.😍 ماشین دوم، لبه خاکریز☺️ و ماشین سوم هم آمده بود داخل پایگاه😰و آنجا منفجر شد🤓. ضربه بسیار سنگینی بود. تعداد زیادی از نیروها شهید شدند. محسن هم محروح و زخمی افتاد روی زمین و بیهوش شد. از پهلو و دستش داشت همینحوری خون می اومد.😢 یکدفعه تعدادی تویوتا که پر از داعشی بود به پایگاه حمله کردند😱 درگیری شدیدی شد.آن از سه ماشین انتحاری و این هم از حمله ناگهانی داعشی ها.... فشار لحظه به لحظه بر نیروها بیشتر میشد. عده ایی عقب نشینی کرده بودند. تعدادی هم ایستاده بودند توی میدان و با داعشی ها درگیر شده بودند. باران گلوله از دو طرف ، در حال باریدن بود. محسن به هوش آمد. چشمانش را باز کرد. اسلحه اش را برداشت، و با هر سختی بود از جایش بلند شد و دوباره شروع به تیر انداختن سمت ها کرد💪🏻. نفس هایش به سختی بالا می آمد. کمترین جانی در بدن داشت😞. داعشی ها قدم قدم جلو می آمدند. نیروها هم چون تعدادشان بسیار کم بود، دیگر تاب مقاومت نداشتند. راه چاره ایی نبود، همه عقب نشستند. داعش جلو و جلوتر آمد. بالاخره پایگاه را گرفت و به آتش کشید... خشاب های محسن تمام شده بود. نفس هایش هم به شماره افتاده بود.😢 تشنه و بی جان و بی توان پشت خاکریز افتاد. به حالت نیمه بیهوش. داعشی ها او را دیدند، به طرفش رفتند، رسیدند بالای سرش. دست هایش را از پشت با بند پوتین هایش بستند. او را بلند کردند و به طرف ماشین بردند. خون هنوز داشت از پهلویش خارج میشد😣 فشارش را لحظه به لحظه بیشتر میکرد. محسن را سوار ماشین کردند و با خود بردند. چادرها و خیمه های پایگاه چهارم، داشت در آتش میسوخت و آسمانش مانند غروب شده بود..😭😭😭 …💟
یکی ازشهدای مدافع حرم بود🙂 💔داعشی ها دورش کردن 😔 تا تیر داشت با تیر جنگید تیر تموم شد سنگ تموم شد، ها نیت کرده بودن زنده بگیرنش ... همون موقع هم توی منطقه بود .. خلاصه اینقدری این بچه رو زدن تا دیگه بدنش هم کم آورد و اسیر شد ولی یک لحظه سرشو از نیاورد.... تشنه بود آب جلوش می ریختن رو‌زمین😞 .... فهمیدن توی منطقه س ... برا این که روحیه حاج قاسم روخراب کنن بیسیم رضا اسماعیلی گرفتن جلو دهن رضا و چاقو گذاشتن زیر گردنش کم کم برا این که زجر کشش کنن آروم آروم شروع کردن به بریدن سرش و بهش می گفتن حضرت زینب فحش بده پشت بیسیم ... ببین اینقدر یواش یواش بریدن که ۴۵ دقیقه طول کشید .. ولی از اولش تا لحظه ای که صدای خر خر گلو آمد این پسر فقط چندتا کلمه می گفت ..‌ اصلا من آمدم جونم بدم اصلا من آمدم فدابشم برا اصلا من آمدم سرم رو بدم یا علی یا مولا یا زهرا .....😭😭😭 میگن حاج قاسم عین این ۴۵ دقیقه رو گریه می کرد که پشت بیسیم گوش می داد💔🙂 .. 🖤 شهدا شرمنده ایم 💔 بعدم سر رضا رو گذاشتن جعبه و فرستادن🖤