[﷽]
💝نحوه اسارت و شهادت #شهیدحججی 💝
#قسمت_بیستو_یکم
.
...محسن را سوار ماشین کردند و با خود بردند
چادر ها و خیمه های پایگاه چهارم، داشت در آتش می سوخت و آسمانش مانند غروب عاشورا شده بود....
محسن را بردند طرف شهر "القائم" عراق.
تا برسند آنجا، مدام توی ماشین به سر و صورتش میزدند و فحشش میدادند.
به شهر القائم که رسیدند، محسن را بردند توی اتاقی و با او مصاحبه کردند.
محسن نگاه به دوربین کرد و محکم و قرص گفت: "محسن حججی هستم. اعزامی از اصفهان. شهرستان نجف آباد. فرمانده تانک هستم و یک فرزند دارم.
اول او را از #گردن آویزان کردند و بعد #شکنجه ها شروع شد.
شکنجه هایی که دیدنش، مو را بر تن سیخ میکرد....
خوب که زجر کُشش کردند، او را پایین آوردند.
سرش را بریدند و دستش را جدا کردند.
بعد هم پایش را به عقب یک ماشین بستند و توی شهر چرخاندند تا مردم سنگبارانش کنند.
.
از زبان #مادر شهید
#حضرت_زهرا علیها السلام را خیلی دوست داشت.
انگشتری داشت که روی نگینش نوشته بود: "یا فاطمه الزهرا"
موقعی که میخواست برود سوریه، بهش گفتم: "مامان، این رو دستت نکن. این داعشی ها کینه زیادی از حضرت زهرا علیها السلام دارن. اگه دستشون بیفتی تمام عقده هاشون رو سرت خالی میکنن."
این را که گفتم مصمم تر شد. گفت: "حالا که اینجوریه، پس حتما میپوشم. میخوام حرص شون رو در بیارم.
محسن را که #شهید کردند و عکس های بی سرش را منتشر کردند، انگشتری در دستش نبود !!!
داعشی ها آن را د آورده بودند. نمیدانم وقتی نگین "یا فاطمه الزهرا" را دیده بودند چه آتشی گرفته بودند و چه آتش کینه ای را بر سر محسن خالی کردند.
#ادامه_دارد…💟