رمان زیبا وهیجانی 🍃فدای بانوی دمشق🍃
#پارت_12
خیلی خوشحال بودم که میخواستم دوباره برم راهیان نور و شلمچه، طلاییه وهویزه رو ببینم 😍😍❤️
شام خوردم و از مامان جون تشکر کردم و اومدم روی تختم دراز کشیدم اخ چقدر خسته بودم ولی از شوق خوابم نمیبرد🙄
فردا صبح ساعت 5قراره بریم😍😄
به کارهایی که به من سپرده شده بود فکر کردم اینکه مسئولیتم خیلی سخته ومن باید مراقب همه ی زائرا باشم 😥
اگه خداییه نکرده اتفاقی بیوفته مسئولیتش بامنه🤦♀
ولی خب خادمی شهدا هم نصیب هرکسی نمیشه😉
نمیدونم چقدر با خودم حرف زدم که ساعت 2شد😁😅
بلند شدم تا کارهایی که مونده بود رو بکنم ولی خواب داشتم برای همین دوباره رفتم روی تخت وخیلی زود خوابم برد😴🤤
ساعت 4بود که با صدای محمدحسین بیدار شدم
_آبجی جان بلند شو دیره باید بریم
+محمدحسین خواب دارم برو 10دقیقه دیگه بیا😴
_نمیشه بلند شو دیره
+داداشی خواب دارم خو🤧
_حقته وقتی تا 2شب میشینی با خودت حرف میزنی
+چییی بیدار بودی اونموقع؟
_بله بیدار بودم و به دیوونگی خواهرم میخندیدم 😂
+هرهر خوش خنده 😂
_برو نمازتو بخون آماده شو بریم
+باشه داداشی 😘
یه کش و قوس به خودم دادمو پرانرژی بلند شدم🤩🤓نمیخواستم روزی به این خوبی رو با تنبلی خراب کنم تازه اونجا باید تا دیر. وقت بیدار باشم😁
نمازمو خوندم و مانتو عبایی که خریده بودمو پوشیدم وااای چقدر بهم میاد😍😌
همه وسایلمو برداشتم که داداش اومد تو اتاقم
_به به هزار ماشالله چه زیبا شدی بانو😄
+ممنون داداشی 🙃چشات خوشکل میبینه
_نه دیه😅
آبجی جان یه خواهش دارم ازت
+جانم جون بخوا
_زینب جان لطفا اونجا منو سید یا آقای حسینی صدا کن خودت که میدونی چرا
+آره داداشی میدونم حواسم هست خیالت راحت
_حالا ساک تون کجاست بانو تا ببرم توی ماشین😅😆
+اونجاست 😅
+محمدحسین🙂
_جانم
+خیلی دوستت دارم داداشی 😍
_ من بیشتر خواهر کوچولو 😄
+خیلی خوشم میاد میگی خواهر کوچولو اینجوری حس میکنم بیشتر حواست بهم هست و هوامو داری😍
_من همیشه پشتتم
راستی اونجا کاری داشتی به خودم بگو میدونم خودتم راحت نیستی همش بری پیش آقا محسن
+باشه قربونت برم چشم، شما نگفتی دیره؟ سه ساعته داری میحرفی😅
_باشه تسلیم بریم😄
مامان جون منو از زیر قرآن رد کرد و باهاشون خداحافظی کردم 💐🌸
رسیدیم جایی که اتوبوسها میخواست حرکت کنه دیدم بچه های سپاه به گوشه جمع شدن منو محمدحسین رفتیم نزدیکشون محمدحسین رفت کنار آقایون منم رفتم وسط فاطمه و آسیه ایستادم 😁😅
منتظر فرمانده بودیم که بیاد بگه چیکار کنیم.... 😐😁
قلبم از خوشحالی تند تند میتپید با اینکه بار اولم نیست میخوام برم ولی حس خوب اونجا فکرشم آدمو به وجد میاره😍
ادامه دارد... 😍
🌸به قلم سیده بیضایی 🌸
‼️کپی با ذکر نام نویسنده وایدی کانال ازاد‼️