رمان زیبا وهیجانی 🍃فدای بانوی دمشق 🍃
#پارت_72
زینب:
_الوسلام اسیه
+به به چه عجب سلام
_خوبی قربونت برم؟
+خوبم خداروشکر توخوبی. بابا خوبه؟
_خوبیم هممون خداروشکر، عشقای خاله چطورن؟ 😍
+خوبن سلام دارن خدمتتون😂
راستی زینی میخواستم بهت زنگ بزنم کارت داشتم
_جونم بگو
+میگم که علیرضا اصلا نمیزاره من تکون بخورم و دست به سیاه و سفید بزنم خسته شدم از بس هیچ کار نکردم
_اوووو چه لوس، بهش بگو کاری نمیشه این همه نمیخواد مراقب باشی🤦♀
+میگم، میگه نه خانمم اگه کاری با بچمون بشه من چه خاکی تو سرم بریزم
_خب من الان باید چیکار کنم 🤨
+بیا دنبالم بریم بیرون پوکیدیم تو خونه
_باشه اتفاقا من کاری ندارم، پس وایستا با فاطی هم هماهنگ کنم و امروز باهم بریم کافی شاپ موافقی?
+آره خیلی خوبه 😍
_باشه من با فاطی بحرفم بهت خبر میدم
+باشه، زینب چیکار داشتی زنگ زدی؟اونقدر حرف زدم فکر کنم یادت رفت کلا😂
_حالا که قراره همو ببینیم همونجا میگم
+باشه خیر باشه
_یاعلی عزیزم
+خدانگهدار
خوبه الان دیگه نیاز نیست واسه هر کدوم دو ساعت توضیح بدم همونجا میگم و تازه کیفشم بیشتره😂
_سلام فاطی
+سلام خواهر شوهر عزیزم
_گمرو من اصلا خواهر شوهر نیستم 😌من خواهر و عشقتم
+چه خودشم تحویل میگیره😆
_دیگه دیگه😁😅
+جونم چیکار داشتی؟
_میگم امروز وقتت آزاده؟
+آره کاری ندارم چطور؟
_میخوایم با آسیه بریم بیرون میای؟
+آره حتما چرا نیام
_پس ساعت 18 بیا به آدرسی که برات میفرستم
+باشه چشم، اگه کاری نداری برم
_نوچ کاری ندارم، به خان داداشمم سلام برسون
+چشم😂بای
_یا زهرا
خب برم یه گشتی بیرون از منزل گاه خود یعنی اتاق بزنم 😂
_سلام مامان
+سلام دخترم
_مامان بابا باهاتون حرفید؟
+آره دخترم
_مامان نظرتون چیه؟
+بنظرم پسر خیلی خوب و مسئولیت پذیریه
_این مسئولیت پذیریش توی زندگی مشترک هم هست؟!!
+آره هست، یعنی اینجوری که من میشناسمش هست
_مامان فکرم درگیره یعنی جواب مثبت بدم؟
+مامان جان نباید هول هول تصمیم بگیری حرف یک عمر زندگیه باید خیلی خوب فکر کنی و تمام نکات رو در نظر بگیری
_مامان اون دختره چی پس؟
+کدوم دختره مادرجان؟
_دختر عمه ی آقا محسن، همونکه عاشق آقا محسنه اونو چیکار کنم؟
+دخترم عشق اون حقیقی نیست
اون بخاطر یه حرفایی که بزرگترا تو بچگی میگفتن به اشتباه افتاده، آقا محسن اصلا اونو نمیخواد اونم به اشتباه عاشقه
_خب اگه اون هنوزم برای بدست آوردن آقا محسن تلاش کنه چی؟
+زمانی که آقا محسن نخواد نمیتونه
_نمیدونم واقعا....
+دخترم برا فرداشب لباس داری؟
_لباس که زیاد دارم ولی درخور خاستگاری نیست
+پس میخوای چیکار کنی؟
_امروز با آسیه و فاطمه قراره دارم بعدش میریم برا خودم یه چیزی میخرم
+وااای تنها میخواین برین😱
مامانو درک میکنم بخاطر اون اتفاق میترسه منو تنها بفرسته
_نترس قربونت برم دیگه هیچ چیزی منو تهدید نمیکنه
+باشه مراقب خودت حتماااا باشی
_ چشم، مامان
+جانم
_توکه میدونی من شاید باردار نشم😔، اگه آقا محسن بچه بخواد...
+دخترم کی گفته نمیشی؟ این یه احتماله 🙂بعدم اگه واقعا عاشقت باشه تورو همه جوره میخواد
_این مشکلم بخاطر همون اتفاقه😞همه بدبختی هامون از همون اتفاق بود
+عزیز مامان، خوب گوش کن چی میگم آره اون اتفاق و دزدین تو اتفاق تلخی بود اما یک درصد فکر کن تو با اقا محسن ازدواج کنی و با این فکرات زندگی رو هم برای خودت هم به شوهرت تلخ میکنی، چیزیه که گذشته دیگه نباید بهش فکر کنی، خود آقا محسنم اونجا بوده و توی اون اتفاق بوده پس میتونه بهتر از هر کسی درکت کنه
تو وقتی اومدن خاستگاری خواستی باهاش بزنی همه سوالاتت رو بپرس راجب هرچیزی که توقع داری بگو بهش
_چمش😁😍
+افرین دختر گلم
_مامان، بابا هنوز نیومده؟
+نه توکه میدونی الان حاج علی و بابات نشستن و باز یاد گذشته کردن و مخصوصا امروز که بهشون گفتیم که بیاین خاستگاری 😁
_آره درست میگی😉خب اگه کاری با من ندارین برم حاضرشم که دیر میشه
+نه کاری ندارم برو عزیزم، فقط یادت باشه به آسیه و فاطمه بگی واسه فرداشب بیان
_به روی جفت چشمام
خب برم حاضر شم
یه روسری زرد یه مانتو لیمویی و شلوار سیاه
من چقدر رنگ زرد رو دوست دارم😍
داد زدم
_مااامااان
+جانم
_برا خاستگااااری زرد بخرم؟؟؟
+هرچی دوست داری بگیر زردم خییلی قشنگهههه
_بااشه
خب پس یه لباس زرد میخرم حالا شایدم یکی دیدم نظرم عوض شد😁
_مامان من رفتم خدانگهدار
+مراقب خودت باش خدا پشت و پناهت
کفشای اسپرتمم پوشیدم
و بدو رفتم تو حیاط
چقدر این گلای یاس و نرگس توی حیاط رو دوست دارم 😍😋
سوار ماشین شدم و با گااااز رفتم سمت خونه ی آسیه
ادامه دارد... 😍
🌸به قلم سیده بیضایی 🌸
‼️کپی با ذکر نام نویسنده و آیدی کانال آزاد‼️
رمان زیبا وهیجانی 🍃فدای بانوی دمشق 🍃
#پارت_72
زینب:
_الوسلام اسیه
+به به چه عجب سلام
_خوبی قربونت برم؟
+خوبم خداروشکر توخوبی. بابا خوبه؟
_خوبیم هممون خداروشکر، عشقای خاله چطورن؟ 😍
+خوبن سلام دارن خدمتتون😂
راستی زینی میخواستم بهت زنگ بزنم کارت داشتم
_جونم بگو
+میگم که علیرضا اصلا نمیزاره من تکون بخورم و دست به سیاه و سفید بزنم خسته شدم از بس هیچ کار نکردم
_اوووو چه لوس، بهش بگو کاری نمیشه این همه نمیخواد مراقب باشی🤦♀
+میگم، میگه نه خانمم اگه کاری با بچمون بشه من چه خاکی تو سرم بریزم
_خب من الان باید چیکار کنم 🤨
+بیا دنبالم بریم بیرون پوکیدیم تو خونه
_باشه اتفاقا من کاری ندارم، پس وایستا با فاطی هم هماهنگ کنم و امروز باهم بریم کافی شاپ موافقی?
+آره خیلی خوبه 😍
_باشه من با فاطی بحرفم بهت خبر میدم
+باشه، زینب چیکار داشتی زنگ زدی؟اونقدر حرف زدم فکر کنم یادت رفت کلا😂
_حالا که قراره همو ببینیم همونجا میگم
+باشه خیر باشه
_یاعلی عزیزم
+خدانگهدار
خوبه الان دیگه نیاز نیست واسه هر کدوم دو ساعت توضیح بدم همونجا میگم و تازه کیفشم بیشتره😂
_سلام فاطی
+سلام خواهر شوهر عزیزم
_گمرو من اصلا خواهر شوهر نیستم 😌من خواهر و عشقتم
+چه خودشم تحویل میگیره😆
_دیگه دیگه😁😅
+جونم چیکار داشتی؟
_میگم امروز وقتت آزاده؟
+آره کاری ندارم چطور؟
_میخوایم با آسیه بریم بیرون میای؟
+آره حتما چرا نیام
_پس ساعت 18 بیا به آدرسی که برات میفرستم
+باشه چشم، اگه کاری نداری برم
_نوچ کاری ندارم، به خان داداشمم سلام برسون
+چشم😂بای
_یا زهرا
خب برم یه گشتی بیرون از منزل گاه خود یعنی اتاق بزنم 😂
_سلام مامان
+سلام دخترم
_مامان بابا باهاتون حرفید؟
+آره دخترم
_مامان نظرتون چیه؟
+بنظرم پسر خیلی خوب و مسئولیت پذیریه
_این مسئولیت پذیریش توی زندگی مشترک هم هست؟!!
+آره هست، یعنی اینجوری که من میشناسمش هست
_مامان فکرم درگیره یعنی جواب مثبت بدم؟
+مامان جان نباید هول هول تصمیم بگیری حرف یک عمر زندگیه باید خیلی خوب فکر کنی و تمام نکات رو در نظر بگیری
_مامان اون دختره چی پس؟
+کدوم دختره مادرجان؟
_دختر عمه ی آقا محسن، همونکه عاشق آقا محسنه اونو چیکار کنم؟
+دخترم عشق اون حقیقی نیست
اون بخاطر یه حرفایی که بزرگترا تو بچگی میگفتن به اشتباه افتاده، آقا محسن اصلا اونو نمیخواد اونم به اشتباه عاشقه
_خب اگه اون هنوزم برای بدست آوردن آقا محسن تلاش کنه چی؟
+زمانی که آقا محسن نخواد نمیتونه
_نمیدونم واقعا....
+دخترم برا فرداشب لباس داری؟
_لباس که زیاد دارم ولی درخور خاستگاری نیست
+پس میخوای چیکار کنی؟
_امروز با آسیه و فاطمه قراره دارم بعدش میریم برا خودم یه چیزی میخرم
+وااای تنها میخواین برین😱
مامانو درک میکنم بخاطر اون اتفاق میترسه منو تنها بفرسته
_نترس قربونت برم دیگه هیچ چیزی منو تهدید نمیکنه
+باشه مراقب خودت حتماااا باشی
_ چشم، مامان
+جانم
_توکه میدونی من شاید باردار نشم😔، اگه آقا محسن بچه بخواد...
+دخترم کی گفته نمیشی؟ این یه احتماله 🙂بعدم اگه واقعا عاشقت باشه تورو همه جوره میخواد
_این مشکلم بخاطر همون اتفاقه😞همه بدبختی هامون از همون اتفاق بود
+عزیز مامان، خوب گوش کن چی میگم آره اون اتفاق و دزدین تو اتفاق تلخی بود اما یک درصد فکر کن تو با اقا محسن ازدواج کنی و با این فکرات زندگی رو هم برای خودت هم به شوهرت تلخ میکنی، چیزیه که گذشته دیگه نباید بهش فکر کنی، خود آقا محسنم اونجا بوده و توی اون اتفاق بوده پس میتونه بهتر از هر کسی درکت کنه
تو وقتی اومدن خاستگاری خواستی باهاش بزنی همه سوالاتت رو بپرس راجب هرچیزی که توقع داری بگو بهش
_چمش😁😍
+افرین دختر گلم
_مامان، بابا هنوز نیومده؟
+نه توکه میدونی الان حاج علی و بابات نشستن و باز یاد گذشته کردن و مخصوصا امروز که بهشون گفتیم که بیاین خاستگاری 😁
_آره درست میگی😉خب اگه کاری با من ندارین برم حاضرشم که دیر میشه
+نه کاری ندارم برو عزیزم، فقط یادت باشه به آسیه و فاطمه بگی واسه فرداشب بیان
_به روی جفت چشمام
خب برم حاضر شم
یه روسری زرد یه مانتو لیمویی و شلوار سیاه
من چقدر رنگ زرد رو دوست دارم😍
داد زدم
_مااامااان
+جانم
_برا خاستگااااری زرد بخرم؟؟؟
+هرچی دوست داری بگیر زردم خییلی قشنگهههه
_بااشه
خب پس یه لباس زرد میخرم حالا شایدم یکی دیدم نظرم عوض شد😁
_مامان من رفتم خدانگهدار
+مراقب خودت باش خدا پشت و پناهت
کفشای اسپرتمم پوشیدم
و بدو رفتم تو حیاط
چقدر این گلای یاس و نرگس توی حیاط رو دوست دارم 😍😋
سوار ماشین شدم و با گااااز رفتم سمت خونه ی آسیه
ادامه دارد... 😍
🌸به قلم سیده بیضایی 🌸
‼️کپی با ذکر نام نویسنده و آیدی کانال آزاد‼️