eitaa logo
شهید‌محمود رضا بیضایی
955 دنبال‌کننده
17.7هزار عکس
7.8هزار ویدیو
23 فایل
‹بِسـم‌ِرَب‌ِّالحُسَـیْن🌱› صلی‌اللّٰـه‌علیک‌ِیـٰافاطمـةالزهـرا♥𐇵!' . «امام‌زمـان(عجل‌اللّٰه)امروزسرباز باهـوش‌وپـای‌کارمی‌خواهند؛ آدمی‌که‌شجـاع‌ومردمیدان‌باشـد.» #شـهیدبیضائی🎙!" . ◞پشت‌سنگر: @etlaeatkanal
مشاهده در ایتا
دانلود
رمان زیبا وهیجانی 🍃فدای بانوی دمشق 🍃 زینب: _الوسلام اسیه +به به چه عجب سلام _خوبی قربونت برم؟ +خوبم خداروشکر توخوبی. بابا خوبه؟ _خوبیم هممون خداروشکر، عشقای خاله چطورن؟ 😍 +خوبن سلام دارن خدمتتون😂 راستی زینی میخواستم بهت زنگ بزنم کارت داشتم _جونم بگو +میگم که علیرضا اصلا نمیزاره من تکون بخورم و دست به سیاه و سفید بزنم خسته شدم از بس هیچ کار نکردم _اوووو چه لوس، بهش بگو کاری نمیشه این همه نمیخواد مراقب باشی🤦‍♀ +میگم، میگه نه خانمم اگه کاری با بچمون بشه من چه خاکی تو سرم بریزم _خب من الان باید چیکار کنم 🤨 +بیا دنبالم بریم بیرون پوکیدیم تو خونه _باشه اتفاقا من کاری ندارم، پس وایستا با فاطی هم هماهنگ کنم و امروز باهم بریم کافی شاپ موافقی? +آره خیلی خوبه 😍 _باشه من با فاطی بحرفم بهت خبر میدم +باشه، زینب چیکار داشتی زنگ زدی؟اونقدر حرف زدم فکر کنم یادت رفت کلا😂 _حالا که قراره همو ببینیم همونجا میگم +باشه خیر باشه _یاعلی عزیزم +خدانگهدار خوبه الان دیگه نیاز نیست واسه هر کدوم دو ساعت توضیح بدم همونجا میگم و تازه کیفشم بیشتره😂 _سلام فاطی +سلام خواهر شوهر عزیزم _گمرو من اصلا خواهر شوهر نیستم 😌من خواهر و عشقتم +چه خودشم تحویل میگیره😆 _دیگه دیگه😁😅 +جونم چیکار داشتی؟ _میگم امروز وقتت آزاده؟ +آره کاری ندارم چطور؟ _میخوایم با آسیه بریم بیرون میای؟ +آره حتما چرا نیام _پس ساعت 18 بیا به آدرسی که برات میفرستم +باشه چشم، اگه کاری نداری برم _نوچ کاری ندارم، به خان داداشمم سلام برسون +چشم😂بای _یا زهرا خب برم یه گشتی بیرون از منزل گاه خود یعنی اتاق بزنم 😂 _سلام مامان +سلام دخترم _مامان بابا باهاتون حرفید؟ +آره دخترم _مامان نظرتون چیه؟ +بنظرم پسر خیلی خوب و مسئولیت پذیریه _این مسئولیت پذیریش توی زندگی مشترک هم هست؟!! +آره هست، یعنی اینجوری که من میشناسمش هست _مامان فکرم درگیره یعنی جواب مثبت بدم؟ +مامان جان نباید هول هول تصمیم بگیری حرف یک عمر زندگیه باید خیلی خوب فکر کنی و تمام نکات رو در نظر بگیری _مامان اون دختره چی پس؟ +کدوم دختره مادرجان؟ _دختر عمه ی آقا محسن، همونکه عاشق آقا محسنه اونو چیکار کنم؟ +دخترم عشق اون حقیقی نیست اون بخاطر یه حرفایی که بزرگترا تو بچگی میگفتن به اشتباه افتاده، آقا محسن اصلا اونو نمیخواد اونم به اشتباه عاشقه _خب اگه اون هنوزم برای بدست آوردن آقا محسن تلاش کنه چی؟ +زمانی که آقا محسن نخواد نمیتونه _نمیدونم واقعا.... +دخترم برا فرداشب لباس داری؟ _لباس که زیاد دارم ولی درخور خاستگاری نیست +پس میخوای چیکار کنی؟ _امروز با آسیه و فاطمه قراره دارم بعدش میریم برا خودم یه چیزی میخرم +وااای تنها میخواین برین😱 مامانو درک میکنم بخاطر اون اتفاق می‌ترسه منو تنها بفرسته _نترس قربونت برم دیگه هیچ چیزی منو تهدید نمیکنه +باشه مراقب خودت حتماااا باشی _ چشم، مامان +جانم _توکه میدونی من شاید باردار نشم😔، اگه آقا محسن بچه بخواد... +دخترم کی گفته نمیشی؟ این یه احتماله 🙂بعدم اگه واقعا عاشقت باشه تورو همه جوره میخواد _این مشکلم بخاطر همون اتفاقه😞همه بدبختی هامون از همون اتفاق بود +عزیز مامان، خوب گوش کن چی میگم آره اون اتفاق و دزدین تو اتفاق تلخی بود اما یک درصد فکر کن تو با اقا محسن ازدواج کنی و با این فکرات زندگی رو هم برای خودت هم به شوهرت تلخ میکنی، چیزیه که گذشته دیگه نباید بهش فکر کنی، خود آقا محسنم اونجا بوده و توی اون اتفاق بوده پس میتونه بهتر از هر کسی درکت کنه تو وقتی اومدن خاستگاری خواستی باهاش بزنی همه سوالاتت رو بپرس راجب هرچیزی که توقع داری بگو بهش _چمش😁😍 +افرین دختر گلم _مامان، بابا هنوز نیومده؟ +نه توکه میدونی الان حاج علی و بابات نشستن و باز یاد گذشته کردن و مخصوصا امروز که بهشون گفتیم که بیاین خاستگاری 😁 _آره درست میگی😉خب اگه کاری با من ندارین برم حاضرشم که دیر میشه +نه کاری ندارم برو عزیزم، فقط یادت باشه به آسیه و فاطمه بگی واسه فرداشب بیان _به روی جفت چشمام خب برم حاضر شم یه روسری زرد یه مانتو لیمویی و شلوار سیاه من چقدر رنگ زرد رو دوست دارم😍 داد زدم _مااامااان +جانم _برا خاستگااااری زرد بخرم؟؟؟ +هرچی دوست داری بگیر زردم خییلی قشنگهههه _بااشه خب پس یه لباس زرد میخرم حالا شایدم یکی دیدم نظرم عوض شد😁 _مامان من رفتم خدانگهدار +مراقب خودت باش خدا پشت و پناهت کفشای اسپرتمم پوشیدم و بدو رفتم تو حیاط چقدر این گلای یاس و نرگس توی حیاط رو دوست دارم 😍😋 سوار ماشین شدم و با گااااز رفتم سمت خونه ی آسیه ادامه دارد... 😍 🌸به قلم سیده بیضایی 🌸 ‼️کپی با ذکر نام نویسنده و آی‌دی کانال آزاد‼️
رمان زیبا وهیجانی 🍃فدای بانوی دمشق 🍃 زینب: _الوسلام اسیه +به به چه عجب سلام _خوبی قربونت برم؟ +خوبم خداروشکر توخوبی. بابا خوبه؟ _خوبیم هممون خداروشکر، عشقای خاله چطورن؟ 😍 +خوبن سلام دارن خدمتتون😂 راستی زینی میخواستم بهت زنگ بزنم کارت داشتم _جونم بگو +میگم که علیرضا اصلا نمیزاره من تکون بخورم و دست به سیاه و سفید بزنم خسته شدم از بس هیچ کار نکردم _اوووو چه لوس، بهش بگو کاری نمیشه این همه نمیخواد مراقب باشی🤦‍♀ +میگم، میگه نه خانمم اگه کاری با بچمون بشه من چه خاکی تو سرم بریزم _خب من الان باید چیکار کنم 🤨 +بیا دنبالم بریم بیرون پوکیدیم تو خونه _باشه اتفاقا من کاری ندارم، پس وایستا با فاطی هم هماهنگ کنم و امروز باهم بریم کافی شاپ موافقی? +آره خیلی خوبه 😍 _باشه من با فاطی بحرفم بهت خبر میدم +باشه، زینب چیکار داشتی زنگ زدی؟اونقدر حرف زدم فکر کنم یادت رفت کلا😂 _حالا که قراره همو ببینیم همونجا میگم +باشه خیر باشه _یاعلی عزیزم +خدانگهدار خوبه الان دیگه نیاز نیست واسه هر کدوم دو ساعت توضیح بدم همونجا میگم و تازه کیفشم بیشتره😂 _سلام فاطی +سلام خواهر شوهر عزیزم _گمرو من اصلا خواهر شوهر نیستم 😌من خواهر و عشقتم +چه خودشم تحویل میگیره😆 _دیگه دیگه😁😅 +جونم چیکار داشتی؟ _میگم امروز وقتت آزاده؟ +آره کاری ندارم چطور؟ _میخوایم با آسیه بریم بیرون میای؟ +آره حتما چرا نیام _پس ساعت 18 بیا به آدرسی که برات میفرستم +باشه چشم، اگه کاری نداری برم _نوچ کاری ندارم، به خان داداشمم سلام برسون +چشم😂بای _یا زهرا خب برم یه گشتی بیرون از منزل گاه خود یعنی اتاق بزنم 😂 _سلام مامان +سلام دخترم _مامان بابا باهاتون حرفید؟ +آره دخترم _مامان نظرتون چیه؟ +بنظرم پسر خیلی خوب و مسئولیت پذیریه _این مسئولیت پذیریش توی زندگی مشترک هم هست؟!! +آره هست، یعنی اینجوری که من میشناسمش هست _مامان فکرم درگیره یعنی جواب مثبت بدم؟ +مامان جان نباید هول هول تصمیم بگیری حرف یک عمر زندگیه باید خیلی خوب فکر کنی و تمام نکات رو در نظر بگیری _مامان اون دختره چی پس؟ +کدوم دختره مادرجان؟ _دختر عمه ی آقا محسن، همونکه عاشق آقا محسنه اونو چیکار کنم؟ +دخترم عشق اون حقیقی نیست اون بخاطر یه حرفایی که بزرگترا تو بچگی میگفتن به اشتباه افتاده، آقا محسن اصلا اونو نمیخواد اونم به اشتباه عاشقه _خب اگه اون هنوزم برای بدست آوردن آقا محسن تلاش کنه چی؟ +زمانی که آقا محسن نخواد نمیتونه _نمیدونم واقعا.... +دخترم برا فرداشب لباس داری؟ _لباس که زیاد دارم ولی درخور خاستگاری نیست +پس میخوای چیکار کنی؟ _امروز با آسیه و فاطمه قراره دارم بعدش میریم برا خودم یه چیزی میخرم +وااای تنها میخواین برین😱 مامانو درک میکنم بخاطر اون اتفاق می‌ترسه منو تنها بفرسته _نترس قربونت برم دیگه هیچ چیزی منو تهدید نمیکنه +باشه مراقب خودت حتماااا باشی _ چشم، مامان +جانم _توکه میدونی من شاید باردار نشم😔، اگه آقا محسن بچه بخواد... +دخترم کی گفته نمیشی؟ این یه احتماله 🙂بعدم اگه واقعا عاشقت باشه تورو همه جوره میخواد _این مشکلم بخاطر همون اتفاقه😞همه بدبختی هامون از همون اتفاق بود +عزیز مامان، خوب گوش کن چی میگم آره اون اتفاق و دزدین تو اتفاق تلخی بود اما یک درصد فکر کن تو با اقا محسن ازدواج کنی و با این فکرات زندگی رو هم برای خودت هم به شوهرت تلخ میکنی، چیزیه که گذشته دیگه نباید بهش فکر کنی، خود آقا محسنم اونجا بوده و توی اون اتفاق بوده پس میتونه بهتر از هر کسی درکت کنه تو وقتی اومدن خاستگاری خواستی باهاش بزنی همه سوالاتت رو بپرس راجب هرچیزی که توقع داری بگو بهش _چمش😁😍 +افرین دختر گلم _مامان، بابا هنوز نیومده؟ +نه توکه میدونی الان حاج علی و بابات نشستن و باز یاد گذشته کردن و مخصوصا امروز که بهشون گفتیم که بیاین خاستگاری 😁 _آره درست میگی😉خب اگه کاری با من ندارین برم حاضرشم که دیر میشه +نه کاری ندارم برو عزیزم، فقط یادت باشه به آسیه و فاطمه بگی واسه فرداشب بیان _به روی جفت چشمام خب برم حاضر شم یه روسری زرد یه مانتو لیمویی و شلوار سیاه من چقدر رنگ زرد رو دوست دارم😍 داد زدم _مااامااان +جانم _برا خاستگااااری زرد بخرم؟؟؟ +هرچی دوست داری بگیر زردم خییلی قشنگهههه _بااشه خب پس یه لباس زرد میخرم حالا شایدم یکی دیدم نظرم عوض شد😁 _مامان من رفتم خدانگهدار +مراقب خودت باش خدا پشت و پناهت کفشای اسپرتمم پوشیدم و بدو رفتم تو حیاط چقدر این گلای یاس و نرگس توی حیاط رو دوست دارم 😍😋 سوار ماشین شدم و با گااااز رفتم سمت خونه ی آسیه ادامه دارد... 😍 🌸به قلم سیده بیضایی 🌸 ‼️کپی با ذکر نام نویسنده و آی‌دی کانال آزاد‼️