رمان زیبا وهیجانی 🍃فدای بانوی دمشق 🍃
#پارت_74
بچه ها لباس ندارم برا فرداشب😕
_من یه جا میشناسم فکر کنم بتونی یه لباس عالی برای خودت بخری، فقط یکم قیمتش بالاست
+قیمتش مهم نیست فقط خوب باشه، کجا هست مغازه اش؟
_توی همین پاساژ روبه رویه
+ایول پس بپرین بریم خرید 😃
_سلام🙂
+سلام خوش آمدید
_خانم یه لباس برای خاستگاری تقریبا میشه گفت میخوایم
+بله ما اینجا لباس نامزدی و خاستگاری داریم
بفرمایید این سمت
مغازه ی بزرگی بود🤩
داشتیم با بچه ها لباس ارو چک میکردیم که یه لباس خیلی به دلم نشست😍
_وااای فاطی اون چطوریه😍😄
+عجب توجهی ایول خیلی خوشکله ماه میشی توش یهو دیدی آقا محسن از دیدن اینهمه زیبایی سکته کرد 😂😂😍
_عجب 😂😂😂
به خانمه بگو بیارتش که بپوشم
+باشه فرشته جانم
رفتم تو اتاق پرو،چه بهم میاد 😍😳
فکر نمیکردم اینقدر تو تنم قشنگ و فیکس وایسته🤩😋
یه لباس تا روی زانوم به زنگ شیری، زرد ملیح و کممییی کرمی 😇😌
روی آستین ها و بالا تنه اش سنگ کاری خاصی شده بود
واقعا تک بود😍😎
همین که رفتم بیرون آسیه یه جیغ یواش کشید
_واااای چه ماه شدی😍😍😍
فاطمه :بابا ایول 😉
+واقعا خوب شده😃
خانمه:ماشاءالله من تا به حال چنین خانم زیبایی ندیده بودم😍
این لباس فقط برای خودتونه
داشتم ذوق مرگ میشدم(این قسمتو فقط یک دختر میفهمه😂)
بعد از حساب کردن رفتیم توی یک لوازم آرایشی
_خب این رژ، این سایه چشم، این پنکیک، این ریمل، این خط چشم و اینم لاک ناخن و کرم
+واقعا اینهمه وسایل لازمه؟ 😳خیلی زیاد نیست؟
_نه بابا منو آسیه میایم تورو آرایش میکنیم😈🤠
+نه نه صورتمو نابود میکنین، بعدم مگه عروسیه که اینقدر آرایش کنم یه رژ کافیه
_آقا سایه چشم رو نمیخوایم
+باشه😑
بعد از اونم رفتیم روسری بخریم 🤑
نزدیک نیم ساعت فقط میگشتیم که یک روسری پیدا کنیم😐🤦♀
از آخرم به روسری سفید کرمی خریدیم که خیلی خوشکل بود به سلیقه ی آسیه
_بچه ها من تو فیلما دیدم تو خاستگاری چادر سفید میپوشن تو خاستگاری شمام توجه نکردم
+چادرمو خانواده داماد برای عروس میارن😐
اونا الان دارن دنبال یه انگشتر و یه چادر میگرن تو بازار که تا فردا صبح بیارن در خونتون
_اوه چه رمانتیک😂
+زینب باورم نمیشد یه روزی با خواهر شوهرم بیام واسه خاستگاریش لباس بخرم😂😍
ساعت 22شده بود داشت دیر میشد بعد از خداحافظی رفتیم خونه هامون
بعد از تعویض لباس هام رفتم توی حال و به مامان و بابا میخواستم لباسامو نشون بدم
_بابایی این لباسمه چطوره؟ 😁
+به به چقدر قشنگه، دختر خوش سلیقه ی من 😍😅
مامان و بابا هر دو گفتن چقدر قشنگن و منم که فردا یه عالمه کار دارم رفتم که بخوابم
مامانم که قرار بود برای فردا به یکی زنگ بزنه برای کارای خونه بیاد کمک که من مانع شدم و گفتم دوست ندارم🙃
با یه عالمه فکر خوابم. برد
ادامه دارد.. 😍
🌸به قلم سیده بیضایی🌸
‼️کپی با ذکر نام نویسنده و آیدی کانال آزاد‼️