رمان زیبا وهیجانی🍃فدای بانوی دمشق 🍃
#پارت_77
همه مشغول حرف زدن بودن
یهو عمو جون گفت:خب دیگه بریم سر اصل مطلب😁
خاله:ماکه با هم. حرف زدیم
عمو:خب دیگه مشکل اینجاست که ما حرف زدیم این دوتا جوون حرف نزدن😄
_مهدی اجازه هست این دوتا جوون برن و باهم حرف بزنن؟
+اجازه ماهم دست شماست
_پس اگه راضی باشین برن باهم حرف بزنن.
بابا:زینب جان بابا، آقا محسن رو به سمت اتاقت راهنمایی کن
_چشم
بلند شدم. که همزمان با من آقا محسن بلند شد و پشت سر من راه افتاد
درب اتاق رو باز کردم و گفتم:بفرمایید
_اول شما بفرمایید
منم رفتم. داخل
اومد داخل و با اجازه درب اتاق رو بست
همون اول نگاهش توی کل اتاقم گردوند
رفت سمت میزم
_ببخشید این قاب عکس چرا خالیه؟
+اینو بر عمد خالی گذاشتم
_چرا؟
+خوبه که همیشه حواسمون به یکی که خیلی غربیه باشه یکی مثل آقا صاحب الزمان
_هیچ وقت از این زاویه نگاه نکرده بودم بنظرم خیلی جالبه
+بله، این قلبم گذاشتم که وقتی آقا ظهور کردن عکسشون رو بزارم توش
خب بفرمایید بشینید
من روی تخت نشستم و آقا محسن روی صندلی
بعد از 10 دقیقه گفت
_نمیخواین چیزی بگین؟
+حرف زیاده
_من تا صبح به حرفاتون. گوش میدم☺️
+آقا محسن توقعات شما از همسرتون چیه
_من معتقدم که زن ملکه خونه است پس کار کردن همسر اصلا برام مهم نیست فقط میخوام همسرم با ایمان باشه و در کنار هم دینمون رو کامل کنیم و همراهم باشه
+اوهوم
_شما از همسرتون چه توقعی دارید؟
+من از همسرم. نه خونه و. ماشین عالی میخوام. نه چیز دیگه ای که به زحمت بیوفته و خجالت بکشه
من فقط میخوام. نمازاش و تکالیف دینی اش هیچ. وقت ترک نشه به گفته ی شما دینم. رو. در کنارش کامل کنم
_از نظر شما من همچین کسی هستم؟
+بله🙄😁
_زینب خانم
+بله
_شما میتونید با من زندگي کنید؟
+از چه نظر میفرمایید؟
_من باید یه چیزی رو بهتون بگم واقعا ازتون تقاضا دارم. اگه حتی یک درصد نمیتونید با این شرایط کنار بیاین جواب منفی بدین
+بفرمایید
_من بخاطر سپاه شاید نتونم همیشه کنارتون باشم
+شما باید وضیفتون رو به طور احسنت انجام بدین من مشکلی ندارم
_واقعا عالیه😍
+آقا محسن
_بله
+شما یادتونه که موقع اون اتفاق دکتر چی گفت
_بله یادمه،من شمارو برای خودتون میخوام
تازه این یه احتمال خییییلی کمه که اگرم. باشه درست میشه😁
+آقا محسن شما چه رنگی رو دوست دارین؟
_میخواین برام. پیراهن بخرین؟ 😂
با این حرفش اول تعجب کردم بعدش خندیدم😂😂
+نخیر😂
_من به رنگ سبز و زرد علاقه دارم
+من به رنگ زرد علاقه دارم 😍
_خیلی رنگ باحالیه همرنگ خورشید
مثل خورشید نگاه شما
داشتم از خجالت آب میشدم🙈
.
.
.
.
+من. میخوام. مهریه ام 12 سکه و سفرای زیارتی باشه
_نه نه من قبول نمیکنم
+چرا؟
_12 سکه کمه
+من. همینقدر میخوام
_خب پس سنتون هم بهش اضافه کنیم
+یعنی چی؟
_یعنی 22 رو به علاوه 12 میکنیم که میشه 34😁😁
نگین نه که ناراحت میشم
+باشه🤦♀از دست شما
_حالا کدوم. شهر میخواین برین سفر؟
+کربلا، مشهد، شلمچه
_نجف
+جکمران
_قم
+بسه دیگه 😂
_شما هر جا اراده کنید میبرمتون
+(سکوت)
_زینب خانم
+بله
_با من ازدواج میکنید؟
+بله🙄🙈
_مبارک باشه😍
بفرمایید دهنتون رو شیرین کنید
یک شکلات کاکائویی گرفت جلوم
+به به کاکائویی😍😋
_دوست دارین
+بله😄
_زینب خانم
+بله
_من اول زندگی یک درخواست ازتون دارم
+بفرمایید
_ازتون میخوام زندگیمون مثل زندگی امام علی و. حضرت فاطمه باشه
یعنی الگوی زندگیمون امام علی و حضرت زهرا باشه
+باشه موافقم پس دوتایی قول میدَم. که تا آخر عمر پای این قول بمونیم
_قول
و بعدش یک شکلات دیگه گرفت جلوم
منم خندم گرفت 😆
با هم رفتیم بیرون ☺️😌
ادامه دارد... 😍
🌸به قلم سیده بیضایی 🌸
‼️کپی با ذکر نام نویسنده و آیدی کانال آزاد‼️