eitaa logo
🇵🇸برای زینب🇵🇸
437 دنبال‌کننده
672 عکس
175 ویدیو
0 فایل
اینجا، کلبه ماست.جایی برای خواندن، جایی برای نوشتن، جایی برای خزیدن در کنج خلوتی که همیشه دنبالش هستیم. برای سخن گفتن، برای فریاد از تمام روایتهای پرامید و یاس اما ایستاده با قامت راست برای حرکت شماره تماس: 09939287459 شناسه مدیر کانال: @baraye_zeinab
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در آن گرما و غربت داری قدم میزنی و با دیدن این کاروان راحتتر تصور میکنی دخترها و زنان شهدای کربلا در کنار مرکب ها دارند پیاده میروند، درحالی که داغ از دست دادن عزیزانشان را به دل دارند ،تازیانه میخورند 😭 و سرهای مطهر جلوی چشمانشان هرلحظه داغ دلشان را بیشتر میکند... با لب تشنه و چشم پر اشک واقعا دل آدم آتیش میگیرد و ما چقدر شرمنده ایم که در آن مسیر دلمان گرم همسر یا صاحب کاروان بود. چقدر شرمنده ایم که هر لحظه کودکمان آب میخواست سریع تشنگیش را برطرف می کردیم و چقدر شرمنده ایم ... ما یک صحنه کوچک دیدیم و تصور کردیم و نتونستیم درک کامل داشته باشیم از مصیبت و امام زمانی که در این مسیر قدم میزنند و کل واقعه کربلا و اسارت عمه جانشان جلو چشمان مبارکشان است.😭 برای آرامش دل آقا صلوات بفرستیم... ✍ محدثه ذه‌کنی 🏷 https://eitaa.com/barayezeinab
نزدیکی های باب القبله دقیقا آنجا که اوج جمعیت و ازدحام است مردان دور موکب دست هایشان را سفت دور طناب حلقه میکنند تا مبادا هجوم جمعیت به سمت زنان موکب بیاید مبادا زنی با نامحرمی برخورد کند مبادا زنی از هجوم جمعیت آسیب ببیند و زنها هم فشرده تر میشوند و سینه زنان و زمزمه کنان داخل حرم میشوند من کنشگری زنانه را اینگونه میفهمم یعنی زنان در صحنه هستند اما مردواره نیستند ... همین شب اربعین ۱۴۴۰ حرم اباعبدالله الحسین 🖊م.اخوان قدس 🏷 https://eitaa.com/barayezeinab
الان اومدم تو کوچه دیدم ی موکب کوچولو زدن😍 📷فاطمه علیپور/تبریز 🏷 https://eitaa.com/barayezeinab
از سری تصاویری که شرح ندارد ، عشق دارد... @mrtahlilgar1 🏷 https://eitaa.com/barayezeinab
«موکب آمستردام»، خرده روایت هایی است از زائران دوردست سیدالشهدا؛ زائرانی که از اروپا به مقصد زیارت پیاده ی امام حسین رهسپار شده اند. زائرانی که امام حسین را نه در کربلا و نجف و قم و مشهد و...، بلکه در قلب اروپا یافته اند، و دریافته اند که عشق حسین(ع) زمین و زمان و مکان نمی شناسد و چه بخواهی و چه نخواهی عالم گیر خواهد شد. فقط باید خود را به این دریای عظیم سپرد تا به ساحل آرامش رسید. «موکب آمستردام» دومین گام و تلاش پس از کتاب موفق پادشاهان پیاده است که در کمتر از یک سال به چاپ پنجم رسید. بهزاد دانشگر، در این کتاب در تلاش است با به تصویر کشیدن عشق زائران امام حسین(ع)، روایتی از تلاش آنان برای فدا شدن در مسیر سیدالشهدا را برای مخاطبان تصویر کند. 🏷 https://eitaa.com/barayezeinab
۸۳۳ کیلومتر تا مسجدالاقصی! راه قدس از کربلا می گذرد... امتداد این راه برافراشته شدن پرچم حق است در عالم... 🖊📷معصومه عالیزاده 🏷 https://eitaa.com/barayezeinab
هرکس سوال می‌کند اربعین عازمی؟ می‌گویم می‌خواهم بروم تا بطلبند یا نه؟! آمده‌ام اربعین زیارت. خیلی‌ها به من التماس دعا گفتند. دعاگوی همگی در زیارت اربعین خواهم بود. بنا دارم در مشایه در یکی از موکب‌ها خدمت کنم. وضعیت می‌گذارم الان عمود شماره فلانم. از تاول پا و صورت آفتاب‌سوخته و خستگی و هزار روایت می‌کنم از حال و روزم، از این‌که در مسیر چه دیده‌ام و چه کرده‌ام. کلی عکس می‌گیرم از حال و روز دور و برم، از دیدنی‌های لذت‌بخش اطرافم، از در و دیوار و زمین و زمان. از اولین نگاهم به گنبد اجابت می‌گویم و از قدم‌هایم در بین الحرمین... ولی یک نیست بگویدم این‌ها ناروایت‌هایی بیش از نیست. نباید باشی، نباید بروی، نباید بگویی، نباید روایت کنی، اصلا اربعین تو نیستی. من نیستم. اربعین یعنی ما شدن، جریان شدن، سیل شدن، جریان شدن. اربعین دقیقا نیست شدن من است و تو اربعین دقیقا ما شدن من است و تو اربعین دقیقا ندیدن من است و تو و دقیقا دیدن هرآنچه اوست. 🖊زینب شریعتمدار 🏷 https://eitaa.com/barayezeinab
بسته ی انصافا کاملی بود از شیرمرغ تاجون آدمیزاد ،تقریبا همه ی خوردنیهای لازم در این بسته بود(نان خشک،بیسکویت سبوس دار،عسل،حلواارده،آبلیمو،خاکشیر، شکر،قاشق ،دستمال،شکلات،قرص نعنا،...) بچه ها کلی ذوق کرده بودند از این همه تنوع، داشتند صبحانه نان خشک وحلوارده هارا میخوردند دیدند خانومی ازاین بسته ها بهشان نرسیده، شروع کردند هرکدام چیزی از آن بسته های خودشان دادند،خانم هم کلی تشکر کرد. یکباره یاد آن قصه ی امام خمینی(ره) افتادم( روزی باغبانی آمده بود منزل امام، خانواده متوجه میشنوند گویا ایشان ناهار نخورده،امام به خانواده شان می گویند هر کدام از ما یکمقداری از غذایمان برایشان میریزیم همه از غذایشان یک مقدار میریزند وبشقاب پر میشود و یک پرس کامل غذا آماده میشود و تقدیمش میکنند) همان جا این قصه را برا بچه ها گفتم بعدیک باره اشکم جاری شد ... ازاینکه چقدر این ایام و این اتفاقات قشنگ را مدیون امام عزیزمان هستیم. اصلا خمینی(ره) آمده بود ما را بزرگ کند وقتی چنین کارهای بزرگانه ای را از کودکانمان می‌بینیم به این نتیجه می‌رسیم این ها فقط به دست" ولی "اتفاق می‌افتد "خمینی "حتی روی بچه های در گهواره ام حساب باز می‌کرد وازاین ها سرباز می ساخت "خمینی" امیدش به دبستانی هابود ودیدیم که چه کردند.این بچه های در گهواره و دبستانی ها،یا رهبر۱۳ساله شدند یا خارچشم دشمن ،یا خواب هولناک فرعونیان زمان،یا مزارشان دارالشفای آزادگان جهان شد ـ خدا رو شکر در " امام خمینی" زندگی می‌کنیم ،نفس میکشیم ،بواسطه "حضرت روح الله"ما ملت "امام حسین "شدیم ....الحمدلله 🖊فاطمه احمدی
خسته و تشنه بعد از مسافتی پیاده روی جایی را پیدا کردیم برای نشستن نیمکت چوبی ای بود که رویش را با گلیمی دست بافت مهیا کرده بودند برای نشستن زائرها همینطور نگاهمان به اطراف و سیل جمعیت بودـ دخترکی کم قد و قواره جلویمان سبز شد با دستانی کوچک که آب های خنک و گوارایش را به ما تعارف میکرد بی معطلی از او آب را گرفتیم و او خوشحال از پذیرش ما نگاه زیبا و لبخند مهربان و بدو بدو های شیرین کودکانه اش بدلم نشست. به دلم افتاد یکی از عروسکانی که سپرده بودند تا به کودکان عراقی ای که خادمی میکردند بدهیم را به او تقدیم کنم. با ایما و اشاره صدایش کردیم آمد. از او اسمش را پرسیدم فاطمه بود. فاطمه‌ی خوش سخن بلافاصله اسمم را پرسید و چون به عربی هم، معنای اسمم گفتم به دلش نشست :«ربیع». به آغوشم گرفتمش و عروسک را به او تقدیم کردم. لبخندی از سرذوق و از ته دل روی لب هایش نقش بست. مرا در آغوش گرفت. و با دستان کوچکش به پشتم آرام آرام میزد. طوری که انگار من کودکی بودم در آغوش پر از مهر میزبان کوچک عراقی 🖊بهاره سلیمانی نیا 🏷 https://eitaa.com/barayezeinab
در یکی از شبهای پیاده روی ،در موکب شهید بلبلاسی اطراق کرده بودیم.رفتم وضو بگیرم.آماده وضو گرفتن شدن دیدم دختری با ظاهری که شاید کمتر در این فضاها انتظار دیده شدن دارد(دختری با ظاهری سرشار از عمل جراحی زیبایی)با حدود سنی سال آمد و علی رغم اینکه امکان استفاده از شیرآب های دیگر بود از همان شیر آب که من در حال وضو گرفتن بودم ،دستش را شست .کمی تامل کردم تا کارش تمام شود.دستش را که شست،مستقیما زل زد به من بدون اینکه حرفی بزند.کمی این دست و آن دست کردم شاید برود و یا چیزی بگوید،اما هیچ نگفت .پرسیدم :کاری دارید؟ گفت :نه و باز هم خیره شد به من در دلم استغفراللهی گفتم و زیر نگاه مستقیمش وضو را شروع کردم .همین که به میانه وضو رسیدم پرسید:اول باید صورت را بشویم و بعد دست چپ و بعد دست راست؟ فکرش را نمی کردم که خیره نگاه کردنش برای تمرین و یادگیری و وضو گرفتن بود و می خواست مطمین شود چه کند.نمی دانم چگونه به این سفر آمده بود،اما دلیلش هر چه باشد،فضای آن زمان و مکان او درگیر کرده بود. آری در حماسه ی اربعین چیزهایی را می بینی که باور کردنی نیست. 🖊زهرا خواجه سعیدی 🏷 https://eitaa.com/barayezeinab