#روایت_۱۲۹
به قلم:
یک #هموطن
یک #همسایه
یک #همدم
یک #جهانوطن
خرابیها دیر آباد میشوند. باز خوب است که میشود سنگ روی سنگ بگذازی و ملات بریزی و سقف بسازی بشود خانه.
اما خانواده را که از اول نمیشود ساخت. میشود به نوزادت بگویی زنده شو! یا پدرت را بخوانی آن وقت که مفقود شده و هیچ خبری ازش نیست!
میشود از نو زنی آبستن شود و همان بچه را بزاید و به همان قد و قامت برساند؟
نمیشود که...
حتی اگر زن توی این اوضاع داغان گیریم که زنده باشد باز هم ممکن نیست.
خانه اگر مخروبه شود آباد کردنش سخت میشود سخت. تا حدی غیر ممکن.
یک روزی توی ایام محرم بود. با فرشته رفتهبودیم هیئت خانگیشان. زنی پرسوز گریه میکرد. همه چیز گنگ بود تا وقتی که فهمیدیم جوان از دست داده. آرام که شد می گفت زمانه آنقدر خراب شده که مردم به حق و روزی خودت هم تنگ نظرند. آدمها بخیلی میکنند به زحمت و تلاش خودت، به آنچه خودت به دست آوردهای یا اصلا از قبل مال تو بوده.
اگر همه چیز در دنیا سند زدنی بود #فلسطین مال مردم خودش بود و #اسراییل هم دخلی نداشت که آب را قطع کند و برق را. #اسراییل دخلی نداشت که خانهی آدمها را خراب کند. خانههایی که اهل و عیالش خانهای دیگر برگزینند و سقفشان بشود لحد.
اگر دنیا هم سندزدنی بود #افغانستان را #طالبان نمیتوانست تسخیر کند.
امروز دنیا به دو قسمت شده. خبرها تمام دو نیم شدهاند. هر دو از خسارت بر باد رفتن جان آدمها میگویند، هرکدام به نوعی.
هرات را زلزله آوار کرده و سقف خانهها لحدِ اهل و عیال شده.
#فلسطین را اسراعیلی ها.
زلزله حکم خداست و به آدمها دخلی ندارد. آدمها فقط حالا میتوانند شال عزا سر کنند و مردهها را به خانه ابدیشان بسپارند. آدمهای زنده حالا تنها وظیفهشان کمک است. حالا وقت تنگ است. آنها که زنده ماندهاند باید حین گریه و عزاداری جسد بیرون بیاورند از خاک. باید نقصانِ نسلشان را روی دستهایشان ارباً اربا ببینند. حالا اگر دیگر مردم #افغانستان به یاری #هرات بروند مَرد اند، اینجاست که دلاوری و مردانگی زنده میشود.
#هرات را اگر زمین و خانه ها خیانت کردهباشد و زیر پایشان را خالی، #فلسطین را اسرائیلی ها.
من نمیدانم بیشرمی تاکجا! چطور میشود بمب بیندازی توی خانههاشان و بخواهی نسل اندر نسل را سَقَط کنی!
آن هم کجا؟ درست توی خانه خودشان.
امروز که روز را روز نمیشناسد و شب را شبش، آدمها به مال یکدیگر بخیل شدهاند. #اسرائیل به خاک #فلسطین بخیلی میکند و میخواهد از کفشان در بیاورد. از آن طرف کرور کرور معادن #افغانستان را به تاراج میبرند.
من این دو سرزمین را در حالتی میبینم که روزی ققنوسوار برخیزند. این آوارگیهرولهها تمام شود و بقیه نسل بفهمند امنیت را، بفهمند آبادی را و سقف خانه ها.
باید برای ظهور آماده شد. توی این قسمت از تاریخ باید جان بکنی تا نام و آبادی کشورت بماند و بقیهاش را بسپاری به صاحبِ تمام سندهای دنیا.
تا آن وقت باید تلاش کنی تا نسل اسلام را سَقَط نکنند. باید بجنگی...
این رزمایشِ قبل از ظهور است. به پاخیز!
🖋نرگس سادات نوری از #جانستان_افغانستان
🏷 #برای_زینب
https://eitaa.com/barayezeinab
کار خوب رستایی ها
نشست🪂 برخط رستایی ها 🪂
با موضوع تبیین و شبهات دانش آموزی درباره وقائع اخیر #فلسطین
با حضور:
🔻 جناب آقای امیرحسین ثابتی
کارشناس سیاسی و رسانه ای
🔺و سید مهدی قادری
کارشناس مسائل عبری و عربی
و تهیه کننده برنامه جهان آرا
جمعه ۲۱مهرماه ۱۴۰۲ ⏰ ساعت ۱۸:۳۰
برای دریافت پیوند جلسه کلمه فلسطین را همراه با نام شهر خود ، به سرشماره 🌵۵۰۰۰۴۸۴۹ 🌵 پیامک کنید
#کار_خوب
#الگونمایی
📍📍📍📍
کانال عملیاتی عصر جهاد
ویژه عناصر اثرگذارِ
"جبهه فرهنگی و اجتماعی انقلاب اسلامی"
https://eitaa.com/joinchat/2902196675C3eb098aa8e
#روایت_۱۳٠
از بالای تپه ها میشد همه جا را دید. نسیمی میآمد و میشد به درختان کاج تاب بست و ساعت ها اطراف را به تماشا نشست.
این چهارمین بعد از ظهری بود که آنائل و دوست پسرش دست به دست هم با کوله پشتی پر از نوشیدنی و ساندویچهای مکدونالد و تنقلات، قدمزنان به روی تپه میآمدند.
چهار روز پی در پی باران می بارید، باران موشک!
موشک ها دستهدسته میباریدند، پشت سر هم و سریع فرود میآمدند و جایی را شخم می زدند.
آن دو، هر نوری را که از سمت راست میآمد، تا لحظه فرود آمدنش در سمت چپ دنبال میکردند، گویی آسمان شهاب باران باشد، رد شهابها را میگرفتند و آرزو میکردند.
در همان چهار روزی که آنائل و دوست پسرش بر فراز تپهها مست میکردند ۵۳۰ کودک سلاخی شدند...
پی نوشت:
واقعی بر اساس گزارش خبرنگار گاردین از یک دختر اسرائیلی شهرک نشین در جولای ۲۰۱۴
#یک_عاشقانه_کثیف
#جهان_بدون_اسرائیل_زیباست
🖊نیک صفات
🏷 #برای_زینب
https://eitaa.com/barayezeinab
#روایت_۱۳۱
بسم الله الرحمن الرحیم
چطور؟! برایتان عجیب است که چرا اخیرا اغلب خانمها موبایل دستشان میگیرند، اشک هایشان جاری میشود؟!
اشک ما از ضعف نیست، از عکس نوشتههای احساسی روانشناسانه غربی با پسزمینه تیره نیستـــ...
اشکهای ما #مقتدرانه برای #مظلوم_ترین_مردم_جهان سرازیر میشود!
ماهایی که روزی بهخاطر لطافت ریحانه بودنمان، موقع واکسن زدن فرزندانمان طاقت دیدنشان بر روی تخت و گریههایشان را نداشتیم؛ این روزها...
این روزها نوزادان و کودکان غزه را غرق در خون بر روی تختها و زمینهای پر از خون هزاران شهید میبینیم!
اما همین لطافت زنانه پایداریای در ما ایجاد کردهاست که درعین اشک ریختن، مردان غیور و مبارز فی سبیل الله را پرورش دهیم!
این صبر و ایستادگی وجود ما بانوان مسلمان، حتی در طول تاریخ کوهی استوار برای به میدان رفتن مردانمان بودهاست و خواهد بود!
مردم غزه! ما بانوان مسلمان برای شما اشک میریزیم؛
اما تمام قوای تشکلیمان را پای کار میآوریم تا مظلومیت شما را در رسانههای جهانی فریاد زنیم!
اما ما تمام قوای اندیشهای مان را به کار میگیریم تا اذهان زنان جهان غرب را متوجه مسوولیت خویش نسبت به این ظلم بزرگ بکنیم!
اما ما تمام قوای مادرانهمان را به کار میبندیم برای پرورش پسران و مردان غیوری چون مردان شما که با سنگ تا گلوله ضد زره، از وطن و ناموس خویش دفاع کردند!
مادران فلسطینی!
مقلوبههایتان دارد تحقق پیدا میکند
و خونهای فرزندانتان شکوفههای پیروزی و نصرت خدا را مژده میدهند!
مبارک باشد بر شما پیروزی حقیقیتان در پیشگاه الهی!
🖋بشرا دیانی
🏷 #برای_زینب
https://eitaa.com/barayezeinab
#روایت_۱۳۲
آغازی دوباره
چشمهایش را گشوده بود و کنجکاوانه نگاه میکرد طوری که انگار نه انگار لحظاتی قبل از شکم مادر زاده شدهاست. او را به مریم نشان دادند. در آن حالِ پر درد و خستهی بعد از زایمان، محو چشمان تیلهای و سیاه دخترک شد. صورت نوزاد را روی صورت مریم گذاشتند. نرم و لطیف بود... مریم لبخند زد و چشمانش را بست تا خوب حظ این همه لطافت را ببرد ...
مادری، حس قشنگی است...
مریم عاشق بچه بود. محمد هم. اما بچهدار نمیشدند. دکترها میگفتند نه او و نه محمد، هیچ کدام مشکلی ندارند. اما بعد از گذشت ۱۲ سال از ازدواجشان بچهدار نشدهبودند.
وقتی دخترک در شکم مادر جان گرفت و اولین لگد را زد هیچکس باور نمیکرد.
تمام نه ماه بارداری، مریم به هر بهانهای ذوق بچه را میکرد. با هر تکان حتی، دست بر شکم میگذاشت، چشمانش را میبست و کیف عالم را میکرد.
مادری حس خیلی قشنگی است...
دخترک، تند تند شیر میخورد، قلپ قلپ، با کلی صدا و ولع. از آن مدلها که همش آدم نگران میشود که نکند دل درد بگیرد. اما بعد کم کم همان طور، چسبیده به سینه مادر سنگین میشد و آرام میخوابید...
مریم، زیر لب برای دل درد نگرفتنش، دعا میکرد...
واقعا مادری، حس خیلی قشنگی است...
تمام نوزادی دخترک همینطور گذشت. البته روز هفتم یک فرقی داشت: دخترک وسط شیر خوردنِ قلپ قلپ، ته دلش که سیر شدهبود سینه را رها کرد، به مریم لبخند زد و دوباره شیر خوردن را از سر گرفت...
صدای مهیبی بلند شد. چیزی شبیه زلزله. مریم به بلند شدن از جا، نرسید. سقف خانه بر سرش آوار شد... و دیگر چیزی نفهمید...
محمد فریاد میزد...
مریم صدا را میشنید و نمیشنید...
محمد از لا به لای خرابهها، پتوی صورتی نبیله را دید...
همه جا آوار بود
فریاد زد...
مریم انگار اینجاست....
چند نفر دویدند کمک...
وسیله ای نبود....
آوار را به سختی کنار میزدند...
محمد دستش به صورت مریم خورد...
آوار را سریعتر کنار زد...
راه نفس کشیدن مریم را باز کرد....
مریم به زحمت چشم باز کرد...
محمد لبخند زد.
یاد نبیله افتاد....
از پای افتاد...
مردم به کمک آمدند...
بالاخره مریم و نبیله را از زیر آوار بیرون کشیدند...
محمد نبیله را بغل کرد.
فریاد زد....
امدادگر را صدا کرد....
امدادگر محمد و مریم را به زور از نبیله جدا کرد.
بچه را بغل کرد و دوید...
دوید تا بیمارستان...
مریم دوید...
محمد دوید...
چند جوان محل، پی شان...
نبیله هنوز لبخند به لب دارد...
پیچیده در پارچهای سفید...
بر زمینِ لُختِ بیرونِ سردخانهی بیمارستانی که جا ندارد...
لبخند میزند به صورت مادرش...
در انتظار نوبت برای یکی از همین گورهای دسته جمعی #غزه ...
🖋سیده هاله حیدری
🏷 #برای_زینب
https://eitaa.com/barayezeinab
بسمالله
«امشب..»
به داد ما زمینیها برس! ما هرگز معنای «قیل اهبطوا بعضکم لبعض عدو» را این قدر تلخ، به اندازه این روزها نفهمیده بودیم...
میخواستم از مردانگی و شجاعت بنویسم.
از عهد بلندی که نزدیک صدسال است به خاطر مردمی که تمام زندگیشان مبارزه و جهاد است، زمین نخورده!
میخواستم مادرانه بنویسم، بابت لبخند و اشک و شیرین زبانی دخترکانم، اما امشب نه. بعد از ماجرای امشب نه. بعد از بیمارستان و ظالمانهترین قتل و کشتار هزار نفر در غزه نه.
امشب دیگر فقط از سَبُعِیت میشود نوشت.
امشب دیگر فقط میشود روضه هزار علی اصغر خواند.
امشب دیگر فقط میشود دق کرد.
از امشب کسی «ا» اسراییل را هم به رسمیت بشناسد، حیوانی بیش نیست...
امشب جنگ جهانی سوم نیست که کاش بود. کاش بود و ما هم سهمی در این ظالمکشیها داشتیم اما نیست و ما جز رد کردن عکسها(چون. تاب دیدنشان را نداریم)
جز اشک ریختن،
جز «اللهم عجل لولیک الفرج» گفتن،
جز«امن یجیب» خواندن
جز زار زدن به درگاه الهی،
جز تپشهای بیقرار دل، جز...
چیزی از دستمان بر نمیآید.
آه خدای آلالههای به خون تپیده!
آه خدایی که «آه» اسم خاصت، است،
خدای دعای مجیر و مشلول و یستشیر،
به دادمان برس.
ما آدمهای زمین، آن قدرها هم پوست کلفت نیستیم. آنقدرها هم تاب نداریم.
مگر چقدر میشود نسلکشی دید و زنده ماند؟!!
مگر چقدر میشود کودک و نوزاد درخون تپیده را دید و باز نفس کشید؟؟
چقدر میشود مادرها و پدرهای نوزادان و کودکان شهید را دید و ستود و کنارشان نبود؟
امشب نتوانستم فرزندم را بوس کنم چون دست دخترکان و نوزادانی زیر آوار بیمارستان، غرق خون بود و مگر میشود حال آن کسانی را که امشب دنبال جسد عزیزان مجروحشان در بیمارستان، نه، در آوار بیمارستان، درک کرد و فرزند در آغوش کشید و بوسید؟!!
خوش به حال لیلی و مجنونهایی که دست در دست هم، زیر آوار شهید شدند. یا پدر و مادرهایی که کنار فرزندشان بودند و دست آنها را در دست گرفته بودند که موشک روی سرشان بارید... امشب تنها در بیمارستان نبودند.
آه خدای امن یجیبها!
خدای مضطرین!
خدای حضرت منتظَر!
آیا هرگز جمعیت منتظِرین منتظَر که اضطرار را یا گوشت و پوستشان، بفهمند، در طول تاریخ؛ از امشب بیشتر بوده؟
مولای ما!
مولای مادران امشب زیر آواررفته؛
مولای کودکان و مجروحان امشب شهید شده!
خدای مهربان نوزادان و نوزاد هفت روزه از میان این چهار هزار و اندی شهید این چند روز!
به داد ما زمینیها برس! ما هرگز معنای «قیل اهبطوا بعضکم لبعض عدو» را این قدر تلخ، به اندازه این روزها نفهمیده بودیم...
به دامان برس که این دنیا، قراربوده بهشتی غیر ابدی شود به لطف خلیفه تو ولی اکنون و در فراق او، تبدیل به جهنمی برای خداشناسان، شده...
معبودا!
بقیهالله را برسان که ما را دیگر یارای زندگی بی او نیست...
🖊محنــــــــــــــــــــا
📝 متن ۱۳۳
#خط_روایت
#روایت_مردمی
#طوفان_الاقصی
@khatterevayat
🏷 #برای_زینب
https://eitaa.com/barayezeinab
#روایت_۱۳۴
امشب در آسمان غزه چه خبر است؟
یعنی چند هزار ملائک پایین آمده اند تا هزار شهید را بالا ببرند؟
گروهی برای بردن شیرخواران در حالیکه لالایی می خوانند و آنها را بشارت می دهند به هم بازی شدن با یک طفل شش ماهه.
گروهی برای بردن خردسالان در حالیکه دنبالشان می کنند و می خندانندشان و می گویند دختر سه ساله ای منتظرتان است.
گروهی برای بردن کودکان در حالیکه به سوالات بی شمارشان جواب می دهند و بقیه ش را به عبدلله می سپارند.
گروهی برای بردن نوجوانان در حالیکه قربان قد و بالایشان می روند و قول گعده های بهشتی با مدیریت یک نوجوان سیزده ساله را به آنها می دهند.
گروهی برای بردن جوانان درحالیکه از مقاومت شان تعریف می کنند و از رذل بودن دشمن شان عصبانی اند. تحلیل روایت های مشابه را علی اکبر قرار است برایشان انجام دهد.
گروهی برای بردن زنان آمده اند در حالیکه قول خوب بودن حال بچه ها و وابستگانشان را به آنها می دهند و می گویند بانویی که شما را درک می کند و خودش شهیده و مادر شهید است منتظرتان است.
و گروهی برای بردن مردها آمده اند و می گویند مهم نیست در زمان حیات تان نمی شناختیدش. مهم این است که مثل او عزت تان را به زندگی با ذلت نفروختید. ببینیدش در لحظه عاشقش می شوید. مگر می شود دوست نداشت سیدالشهدا را؟
و گروهی مسئول پخش موسیقی معراجند. با هر روحی که بالا می رود یک بار می خوانند: بای ذنب قتلت؟
قیامتی است امشب آسمان غزه.
قیامتی که زمین بازی را عوض خواهد کرد.
#بیمارستان_المعمدانی
#غزه_مظلوم_من
#و_خون_شما_در_رگهای_خشک_زمین_جریانی_تازه_روان_خواهد_کرد
#دیمزن
دنیای یک مادر زائر نویسنده
https://ble.ir/dimzan
🖊فائضه غفار حدادی
🏷 #برای_زینب
https://eitaa.com/barayezeinab
#روایت_۱۳۵
بهناماو
نامعادله
اصلا با معادله جور در نمیآید، طول و عرض جغرافیایی غزه و همت بلند مردمانش. اینجاست که دو دو تا چهارتا نیست برکتی دارد به عمق مردمان غیور غزه. مردمانی که در مقابل همه بیتفاوتیهای دنیا، نجیبانه ایستادند. هفتادو پنج سال اسارت وطن کم نیست عمر یک انسان است، اما فلسطین به عمق تاریخ و هویتش ایستاده به عمق اریحا قدیمیترین شهر جهان، فلسطین ایستادهاست به عشق عبادتگاه همه انبیا الهی. فلسطین پرچم دار هویت الهی است که خدا نسل در نسل در گوش پیامبرانش خوانده تا نوبت خاتم پیامبران برسد. آنوقت از کنار دیوار براق او را تا قاب قوسین او ادنی ببرد؛ تا بگوید: إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلام.
...و قدس این قلب تپنده در دل هر مسلمان، همان مسجد دوری است که قرار است به دست فرزندان اسماعیل، نزدیک شود و خودش را مهیای حضور آخرین منجی بشریت کند.
طوفان دیگری در راه است از ابتلا آدم ابوالبشر به امتحان انسانیت و هویت الهی. از میزان درک آدمیت به توان مظلومیت. مظلومیت مردمی که بنا ندارند مظلوم بمانند. مردمی که به جای همه جهان با این غده سرطانی میجنگند؛ به جای من، شما، ما. ما که این ور عالم نگران دودوتا های خودمان هستیم تا نکند خط و خال برداریم، تا دودوتایمان چهارتا شود.
غزه پایش را از جغرافیایی تحمیلی خود بیرون میکشد و هرچه دارد میدهد تا بشر از فتنه صهیون در امان بماند. راستی این مساحت چقدر تاب مصیبت دارد؟
...و بهشت وعده حق است برای دلهای صبوری که امری مقدس بر ورای همه خواستههایشان قد علم میکند و هل من مبارز میطلبد.
... و بیتالمقدس همان سرزمین موعودیست که انشاءالله در آن نماز میخوانیم و صدای دعای همه انبیای الهی را از زیر قبه الصخره میشنویم.
أَلَیسَ الصُّبْحُ بِقَرِیبٍ؟
🖋فاطمه میریطایفهفرد
#قدس
#غزه
@del_gooye
🏷 #برای_زینب
https://eitaa.com/barayezeinab
#روایت_۱۳۶
"بازمانده"
توی حیاط بیمارستان پناه گرفته بودیم. همه خوشحال بودن و میگفتن " آخ جون اینجا دیگه خطر نداره". گشنه م بود، آخه شام نخورده بودم. دختر عموهام دفتر و مداد رنگی داشتن. یکیشون بستنی کشید. به مامانم گفتم" منم بستنی میخوام". مامانم گفت" یکم بخواب بعد..."
من خواب بودم.
یک دفعه یه چیزی گُرمبی ترکید... وقتی از خواب پریدم
دختر عموهام کباب شده بودن. من دیگه هیچی نمیخوام عمو!
فقط به مامانم بگید بیاد بغلم کنه....
#فلسطین🇵🇸
#غزه❤️🩹
#جنایت_المعمدانی😔
🖊حمیده عاشورنیا
🏷 #برای_زینب
https://eitaa.com/barayezeinab
#روایت_۱۳۷
پول های کثیفت را خرج ساخت جدید ترین اثرت کردی؟!
#لعنت_به_تو_والت_دیزنی!
#حامی_جنایتکار
#جنایت_المعمدانی
#جهان_بدون_اسرائیل
🏷 #برای_زینب
https://eitaa.com/barayezeina
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#روایت_۱۳۸
من نمیدانستم «بدیش اموت» یعنی چه!
فیلم گریه ی پسر بچه ی فلسطینی را دیدم که هم سن و سال پسر خودم بود، در اتاق راه می رفت و گریه می کرد و نالان تکرار می کرد «بدیش اموت»
او نمیخواست بمیرد!
#الموت_اسرائیل
#جهان_بدون_اسرائیل
#اسرائیل_جنایتکار
🏷 #برای_زینب
https://eitaa.com/barayezeinab