eitaa logo
🇵🇸برای زینب🇵🇸
434 دنبال‌کننده
672 عکس
175 ویدیو
0 فایل
اینجا، کلبه ماست.جایی برای خواندن، جایی برای نوشتن، جایی برای خزیدن در کنج خلوتی که همیشه دنبالش هستیم. برای سخن گفتن، برای فریاد از تمام روایتهای پرامید و یاس اما ایستاده با قامت راست برای حرکت شماره تماس: 09939287459 شناسه مدیر کانال: @baraye_zeinab
مشاهده در ایتا
دانلود
💠کاروان لبیکِ مادرانِ ایران مقصد:خراسان شمالی 1⃣ دو سه روز بود که خبر داده بودن کاروان لبیک به مقصد خراسان شمالی رسیده دعوت شده بودم برای مراسم و داشتم با خودم بررسی میکردم با این برنامه فشرده شرکت کنم یا نه بخصوص که درگیر مقدمات جشن نیمه شعبان دختران نوجوان هم بودم روز آخر مسئولیت تجربه نگاری مراسم بعهده ام گذاشته شد وهمراهی همسر شهید مدافع حرم حالا دیگر ادب این بود که بی حرف و حدیث در مراسم حاضر بشوم. روز سه شنبه حوالی هفت ونیم صبح راه افتادیم‌.با مرکز استان حدود چهل دقیقه فاصله داشتیم و قرار بود ساعت هشت و ربع میهمان منزل مادر شهیدان نظم بجنوردی باشیم راس ساعت جلو درب منزل مادر شهید پیاده شدیم در زدیم اما کسی باز نمیکرد این شد که با خانم‌نظافتی مسئول بانوان جبهه فرهنگی تماس گرفتم و راهنمایی خواستم تازه آن موقع بود که متوجه شدیم کاروان لبیک به جهت برودت هوا با تاخیر میرسد.در نهایت فرمودن در منزل مادر شهید منتظر بقیه باشیم و چقدر این رزق صبحگاهی دلنشین بود.حضور در منزل مادر دو شهید هجده و شانزده ساله مرتضی و مجتبی نظم بجنوردی مرتضی نخبه که رتبه دوازده کنکور را داشت و مجتبی مهربان ومعصوم.لحظاتی که پای کلام مادر شهید نشستیم بسیار شیرین و دلچسب بود.کم کم مادران شهدای استان هم به جمع ملحق شدند وهمچنان لحظات انتظار پای مکتب مادران شهدا شاگردی کردیم بیان زیبای مادر شهیدان حمیدی زاده که پسری در دفاع مقدس و پسری مدافع حرم تقدیم راه خدا کرده بودن همه را مجذوب خود کرده بود گاهی که مادری صحبت را به داستان شهادت فرزندان وصل میکردند دلداری بقیه مادران بسیار جذاب و با محبت جلب توجه میکرد. عقربه های ساعت دوان دوان به ساعت شروع مراسم نزدیک میشدند اما هنوز میهمانان اصلی مراسم نرسیده بودند... (...ادامه👇) .......................................✍: ایزانلو https://eitaa.com/barayezeinab
💠کاروان لبیکِ مادرانِ ایران مقصد: خراسان شمالی 2⃣ بالاخره با اعلام نزدیک بودن ونِ حامل مادران شهدا، برای استقبال و عرض ادب تا کوچه رفتیم ون که نگه داشت با همه حال خوش و هیجانی که داشتم همان جلو درب ون ایستادم و با پنج مادر شهید میهمان سلام و احوالپرسی کردم و به همراه دوستان به کمک مادرانی رفتیم که توان پیاده شدن از ماشین را نداشتند🥺 شیرینترین لحظات همان دیدار لحظه اول بود مادرانی را زیارت میکردم که پسرانشان قهرمان داستان های ما بودند بانوی اول با عکسی در آغوش پیاده شدند مادر بزرگوارِ شهید مدافع حرم حمید رضا اسداللهی نفر بعد، مادر شهید محمد مهدی دباغی شهید نوجوان دفاع مقدس بعد مادر شهید مصطفی میرزایی شهیدی مظلوم که همزمان با ترور سردار بزرگمان در ترور شدند و همانجا هم خاکسپاری شدند مادر شهید مدافع حرم ابوالفضل نیکزاد و شهید جانباز مهدوی نژاد هم میهمانان بعدی بودند بودند... (ادامه👇) ........................................✍: ایزانلو https://eitaa.com/barayezeinab
💠کاروان لبیکِ مادرانِ ایران مقصد :خراسان شمالی 3⃣ همراه مادران شهدا وارد منزل شدیم مادران شهدای استان میان عطر خوش اسپند از میهمانان استقبالی گرم کردند همه مادران هدایت شدند به سمت پذیرایی منزل و با تلاش جوانترها فضا برای نشستن همه مادران در یک قاب مهیا شد تصوایر فرزندان شهیدشان هم میز مقابل را مزین کرد و ما که به این ستاره های زمینی نگاه میکردیم و لدت میبردیم زمان کم بود بلافاصله سفره صبحانه پهن شد یکی یکی برکات مهیا شده توسط مادر شهیدان نظم بجنوردی سر سفره چیده شد چه سنگ تمامی هم گذاشته بودند کنار همه موارد مرسوم صبحانه بساط عدسی بسیار خوشمزه ای مهیا کرده بودند که مورد استقبال همه میهمانان قرار گرفت. کنار همسر شهید مدافع حرم آقا مرتضی زرهرن نشسته بودم سر سفره و مدام چشمم به مادر شهید اسداللهی بود دلم پر میکشید کمی بیشتر از محضر مادری که چنان پسری تربیت کردند استفاده کنم پسری که در وصیتش به پسرانش مینویسد من شما را از خدا برای خودم نخواستم شما را برای مهدی خواستم درس بخوانید برای مهدی ورزش کنبد برای مهدی ارام بلند شدم و کنار مادر شهید که به دلیل پادردشان روی مبل مشغول صرف صبحانه بودند نشستم. ذره ذره هوای این خانه را در ریه هایم میکشیدم و ذخیره میکردم برای روزهایی که در فشار کار نفس کم می آورم. با مادر از پسرشان حاج حمید صحبت کردم از اینکه کتاب شاهرگی برای حریم را خوانده ام و ایشان را میشناسم چهره مادر با خنده ای زیبا شکوفا شد کتاب را با خود اورده بودم تا به رسم تبرک نوشته ای از ایشان طلب کنم با همه خنده گفتند من خطم خوب نیست ها لبخند زدم و گفتم هیچ اشکالی ندارد برکت دستان شما کافیست. صبحانه صرف شد و میهمانان تجدید وضو کردند. همه اماده حرکت به سمت تالار گلشن شدیم. مادر شهیدان نطم بجنوردی که پادرد و تپش قلب آزارشان میداد عذرخواهی کردند و همراهمان نیامدند بقیه مادران به سمت محل برگزاری مراسم راهی شدند. جلو تالار گلشن گروهی از بانوان که نمایندگان اقشار مختلف بانوان خراسان شمالی بودند شاخه گل به دست مهیای استقبال از میهمانان بودند. مراسم شروع شده بود و مسئولین برای حضور مادران شهدا در سالن عجله داشتند گروه مادران از بین دو صف بانوان استقبال کننده عبور کردن و شاخه گل به دست به سمت سالن حرکت کردند. با ورود مادران شهدا به سالن که فقط یک ردیف خالی برای این میهمانان بزرگوار داشت همه به احترام قیام کردند و میان صلواتی که مجری از خانم ها میگرفت روی صندلی ها نشستند.عکسهایی که بر دستان مادران بود بر پایه هایی رو سن قرار گرفت تا صحنه با نو شهدا منور شود. بلافاصله مجری از سیده ملیکا حسینی خواهرزاده شهید زرهرن که همراه ما بود دعوت کرد تا برای نقالی داستان زندگی شهید روی سن برود.سیده ملیکا که اولین بار میخواست این نقل را ارائه کند بالا رفت.اواسط نقالی بود که مجری خطاب به همسر شهید درخواست کرد به سیده ملیکا اشاره کنیم‌نقل را تمام کند تا مادران شهدا بالای سن بروند مادر شهید مهدوی نژاد که متوجه ماجرا شد با این جمله که" بگذارید این دختر داستان خود را بگوید اصل حرف همینهاست" از مجری خواست اجازه بدهند نقالی به روال خود ادامه پیدا کند و داستان شهید تمام شود. چند دقیقه بعد نقالی تمام شد و مجری از مادران شهدا درخواست کرد بالای سن بروند...(ادامه👇) .......................................✍: ایزانلو https://eitaa.com/barayezeinab
💠کاروان لبیکِ مادرانِ ایران مقصد: خراسان شمالی 4⃣ همادران آرام برخاستند و به سمت جایگاه رفتند و روی صندلی ها نشستند میکروفن در اختیار مادران قرار گرفت تا هم خود و شهیدشان را معرفی کنند و هم حرفهایشان را بزنند. آغاز سخن با مادر شهید نیکزاد بود که با بیان جذابشان هم شهید و هم خود را معرفی کردند و در ادامه از شهادت شهدا در جهت فرمان ولی گفتند و از حمایت خود از نظام جمهوری اسلامی و پای کار انقلاب بودن. بعد از ایشان مادر بزرگوار شهید مصطفی میرزایی صحبتهای خود را از روی برگه ای که نوشته بودند خواندند آمدیم مشت محکمی به دهان مزدوران داخلی و خارجی بزنیم همینطور که راهپیمایی ۲۲ بهمن آمدیم بازهم همپیمانیم برای ساختن آیرانی آباد وازاد مردمی که با همه مشکلات جا خالی نمیکنند برای انتخابی درست به صحنه می آیند. بعد از ایشان نوبت به مادر شهید محمد مهدی دباغی میرسد و خاطره ایشان از رفتن پسر به میدان جنگ آنجا که وقتی مخالفت مادر را با رفتن خود میبیند می گوید باشد چون راضی نیستی من نمیروم اما فردا در قیامت باید خودت جواب حضرت زهرا سلام الله علیها را بدهی همین میشود که دل مادر نرم میشود برای رفتن پسر محمد مهدی چهارده ساله رزمنده میشود تا بالاخره در عملیات بیت المقدس۷ قرعه شهادت به نامش می افتد.ردای شهادت بر قامتش خوش مینشیند بعد از مدتی پیکرش هم به دست خانواده میرسد. میکروفن دست به دست شد و در نوبت بعد به دست مادر شهید مهدوی نژاد رسید بعد از معرفی خودشان پسر شهیدشان را با عنوان جانباز شیمیایی مدافع حرم معرفی کردند که تازه یکسال و هفت ماه است که شهید شده ودر ادامه توصیه به پای کار بودن بچه های ما همه توصیه هایی برای حفظ ولایت فقیه کرده اند این انقلاب پنجاه سال است برایش خون ریخته میشود و حالا خدا نکنه بخاطر یک ضعف در انتخابات زحمت خون ریخته شهدا هدر برود.برای حفظ انقلاب روزی خون بچه ها لازم بود امروز اثر انگشت لازم است. در آخر نوبت مادر شهید اسداللهی بود تا روایت مادران پنج شهید کامل شود ایشان هم خود و شهیدشان را معرفی کردند... (ادامه👇) .......................................✍: ایزانلو https://eitaa.com/barayezeinab
💠کاروان لبیکِ مادرانِ ایران مقصد: خراسان شمالی 5⃣ و از دو ویژگی شهید گفتند از نماز اول وقت و احترام به پدرو مادر "گاهی کف پای منو میبوسید خودش از مسیولین صندوق رای بود همیشه به منم میگفت وضو بگیر بسم الله بگو و پای صندوق اول وقت رای بده ما که گفتیم ما اهل کوفه نیستیم علی تنها بماند حالت وقتشه که بیاییم پای صندوق رای و اصلح رو انتخاب کنیم" میکروفن دست به دست به سمت مجری برمیگشت که مجدد مادر شهید نیکزاد در فرصتی پایانی انرا به دست گرفت تا پیام نهایی خود و شهیدش را اینگونه برساند: "من میدونستم پسرم میخواد شهید بشه من خواب دیده بودم خودشم خواب دیده بود شما بچه هاتون ده دقیقه دیر کنن چیکار میکنین حتما نگران میشین حالا فکر کنین که من میدونستم پسرم میره شهید میشه ولی گفتم برو مادر فدای قد و بالات نگاهتم نمیکنم که دلت نلرزه اما بدونید دل ما مادرای شهدا با رای دادن شما اروم میشه" برنانه به لحظات پایانی خودش نزدیک میشد مجری محترم از همسر بزرگوار شهید زرهرن دعوت کردند تا برای قرائت میثاق نامه پشت تریبون بروند واز مهمانان درخاست کردند تا برخیزند و دست در دست هم میثاق نامه را با تکبیر پاسخ دهند. همه ایستادیم مادران شهدا هم دست در دیت هم قیام کرده بودند تا مانند شهیدانشان که راست قامتان همیشه تاریخ هستند در صحنه بودن خود را اعلام کنند. در این میان صحنه تکیه گاه شدن مادران شهدا برای همدیگر تابلویی بسیار تماشایی بود.بند های میثاق نامه با قرائت خانم رمضانپور همسر شهید زرهرن قرائت شد و با طنین الله اکبر خامنه ای رهبر که سالن را پر کرده بود به امضا رسید بعنوان حسن ختام همه حضار و مادران شهدا برای زیارت شهید گمنامی که در محوطه اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی در مجاورت تالار گلشن آرام‌گرفته بود دعوت شدند شاخه های‌گل در دست مادران دانه دانه میهمان مزار شهید گمنام شدند و میشنیم که مادران مشفقانه خطاب به شهید گمنام میگفتند فکر نکن مادرت برای زیارتت نیامده ها ما همه مادر و خواهر تو هستیم نگاه چرخاندم تا این صحنه های زیبا را در ذهن و دلم ثبت کنم که نگاهم به چشمان اشکبار مادر شهید محمدمیرزایی افتاد انگار در این جمع او بیشتر میفهمید مادر شهید دور از مزار یعنی چه همسر شهید زرهرن را صدا زدم و مادر شهید را به او سپردم تا قلب های بیقرارشان را در آغوش هم آرام کنند در این ثبت لحظات نگاهم به اهتزار پرچم سه رنگی افتاد که برایش استواری اش چه بهای سنگینی پرداخت شده.... پایان .......................................✍: ایزانلو https://eitaa.com/barayezeinab
گزارش تصویری منزل مادر شهید رشیدی فر میزبان کاروان لبیک مادران ایران - استان یزد •┈┈┅┅°༺🗳•🇮🇷•🗳 ༻°┅┅┈┈• https://eitaa.com/barayezeinab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💊«سیاست در گردش» ظاهرا پیش از آنکه من سوار شوم بحث داغ شده و من درست وسط‌های دعوا رسیده بودم. راننده با حرص دنده را عوض کرد و گفت: " من سر حرف خودم هستم رأی بده نیستم مگه رأی من یه نفر کاری از پیش می‌بره؟" مسافری که کنار دست من نشسته بود نگاهش را از داخل آینه به راننده دوخت: مثل اینکه مرغت یه پا داره، بالأخره از ما گفتن هر یه رأی یه انتخابه و وقتی رو هم جمع شه می‌تونه تأثیر بذاره. مردی کنار خیابان دستش را بالا کرد و با نیش ترمز راننده سوار شد. محکم در را کوبید و نشست. راننده شاکی شد: __ آقا یواش چه خبره! مرد هم که دست کمی از راننده نداشت بلافاصله گفت: " بی خیال آقا با یه بار اتفاقی نمی‌افته." راننده کلافه گفت: " تا شب صد نفر مثه تو سوار می‌شن اگه بخوان همه این در و بکوبن که کار ما دراومده و باید هر شب هرشب بریم در رو روغن کاری کنیم." مرد کنار دست من انگار پاس گُل را گرفته باشد سریع گفت: " دیدی آقای راننده همین یه بار یه باره که یه اتفاق بزرگ رقم می‌زنه" ✍نرگس ایرانپور اگر شما هم روایتی دارید با ما به اشتراک بگذارید. مسیر ارتباطی@baraye_zeinab •┈┈┅┅°༺🗳•🇮🇷•🗳 ༻°┅┅┈┈• https://eitaa.com/barayezeinab
💊 ایستگاه سیاسی من که رأی نمی‌دم. این را گفت و نگاهش را انتهای خیابان کشید. گفتم: " خوش به حالت، حتما هیچ مشکل و ایرادی نمی‌بینی که بخوای درستش کنی." شاکی شد و با عصبانیت برگشت و به صورتم نگاه کرد: _ مشکل نمی‌بینم؟ از کجای مشکلاتم بگم، شوهر دیالیزی و پسر دانشجوی بیکار و... گفتم: خب بخشی از اینا که می‌تونه حل بشه به شرطی که همه همت کنیم. زیر لب غرغر کرد که اتوبوس چقدر دیر کرده و ادامه داد: _ این همه سال رفتیم و انتخاب کردیم چی شد پاشون گذاشتند رو دوش بدبخت بيچاره‌‌هایی مثه ما و قد کشیدن و زیر پاشون هم ندیدن. گفتم: " خب می‌شه با تغییر ملاک و درس گرفتن از تجربه‌ها یه انتخاب بهتر کرد. حل مشکلات، قدرت می‌خواد قدرت هم فقط و فقط در دستان ما مردمه. اگه بخواییم درست می‌شه. عصبانیت در نگاهش فروکش کرده و حرف‌هایش رنگ گلایه گرفت: _ آخه کدومشون راست می‌گن الان هزار تا وعده می‌دن خرشون که از پل گذشت یادم تو رو فراموش. گفتم: " حق داری مادر من ولی تنها راه علاج خواستن و انجام وظیفه است ما کار خودمون رو می‌کنیم دیگه بقیه‌اش با اونیه که تک‌تک رأی‌های مردم رو به امانت می‌گیره. سرنوشت هیچ ملتی تغییر نمی‌‌کنه مگر اینکه یک به یکیشون دست به زانو بگیرند و بخوان که اوضاع بهتر بشه." با آمدن اتوبوس دست به زانو گرفت و بلند شد: __ رأی می‌دیم این دفعه رو به امید بهتر شدن رأی می‌دیم. ✍نرگس ایرانپور اگر شما هم روایتی دارید با ما به اشتراک بگذارید. مسیر ارتباطی@baraye_zeinab •┈┈┅┅°༺🗳•🇮🇷•🗳 ༻°┅┅┈┈• https://eitaa.com/barayezeinab