eitaa logo
بارداری بهشتی
2.2هزار دنبال‌کننده
20.9هزار عکس
9.2هزار ویدیو
269 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
💚 قسمت بیستم ❣خانه مریم و سعید❣ سعید هم از همون پشت در، بلند جواب مریم رو داد و گفت: _صحبت خصوصی مردونه داشتیم. تمومه. کم کم داریم میایم. مریم هم ادامه داد: _زود باشید. غسل جمعه تونو هنوز نکردید. سعید دستی بر شانه ی علی گذاشت و به عنوان پایان بحث گفت که: _راستی بابا جان کسی که بخواد دو یا چند تا غسل انجام بده، میتونه برای همه شون نیت کنه و فقط یک بار غسل کنه. مثلاً صبح بیدار شد و دید محتلم شده و غسل جنابت برش واجب شده و دیگه مثلاً اون روز جمعه هم هست و اتفاقی با عید غدیر که غسل مستحبی داره هم مصادف شده، اون موقع میشه نیت کرد که برای رضای خدا غسل جنابت، غسل جمعه و غسل روز عید غدیر می کنم و یک بار غسل رو انجام میده و این کفایت از غسل واجب جنابت و غسل های مستحبی جمعه و عید غدیر می کنه و دیگه لازم نیست سه بار غسل کنه. راستی علی جان یه خبر خوب هم برات دارم. لب های علی به خنده باز شد و با هیجان پرسید: _چه خبری؟ سعید ادامه داد: _کتاب احکام پسران آقای فلاح زاده رو تا آخر درس 33 که درباره ی مبطلات روزه ست با دقت بخون. بعد من ازت می پرسم. اگه بلد بودی یه جایزه ویژه داری که خیلی خوشحالت میکنه. علی با شوق پرسید: _بابا میشه جایزه برام گوشی بخری؟ سعید بدون هیچ واکنش خاصی، کمی لبخند زد و گفت: گوشی که الان به درد شما نمی خوره بابا جان. علی صاف تر نشست و گفت: _ولی همه دوستام دارن و فقط من ندارم. چه اشکالی داره منم داشته باشم؟ سعید جواب داد: _می دونی بابا خیلی از پدر و مادرهایی که برای بچه هاشون گوشی می خرند متاسفانه از ضررهای گوشی برای بچه ها اطلاع ندارند و بعد مدتی هم از این کارشون پشیمون میشن. شما هر وقت برای درس و مدرسه به گوشی نیاز داشته باشی گوشی مامان در اختیار شماست. همه تون هم که یه روز در میون بیست دقیقه با گوشی مامان اجازه ی بازی دارین. دیگه چی میخوای بابا؟ کافی نیست؟ می دونی بابا این گوشی ها ذهن و استعداد خیلی از بچه ها رو از بین برده. یکی از بچه های شرکت برامون تعریف می کرد که پسرمو که سال گذشته درسش خیلی خوب بود بردیم مدرسه جدید ثبت نام کنیم. وقتی ازش آزمون ورودی و تست هوش گرفتند، گفتند بچه ی شما مشکوک به کودن بودنه! بعد که بچه شونو بردن و با یه روان شناس امین صحبت کردن، اون مشاور گفته بوده دلیل این حالت بچه تون اینه که خیلی زیاد با گوشی و بازی های رایانه ای در ارتباطه. جالبیش اینه که فقط در عرض چند ماه بعد از خریدن گوشی اینقدر تاثیر منفی داشته. چند روز پیش از رادیو شنیدم که یه پسر نوجوون روزانه حدود 19 ساعت پای گوشیه و بازی می کنه. خصلت بسیار بد و بسیار مضر گوشی برای همه، تاکید می کنم برای همه، یعنی هم بچه ها و هم بزرگ ترا اینه که شدیداً اعتیادآوره. خیلی بدتر از هرچه مواد مخدر و اعتیادآور، آدم رو معتاد میکنه. بعد هم آدمو از کار و ورزش و مطالعه و خانواده و در یک کلام از زندگی و آرامش تو زندگی دور و جدا می کنه. حالا ان شا الله سر فرصت درباره ی این موضوع بیشتر صحبت می کنیم. الانه که مامان خانم بیاد و دوباره صدامون بزنه. حالا اول شما میری غسل جمعه تو انجام میدی یا من برم؟ علی خندید و گفت: _شما برو. بعدش من میرم. ولی بابا نگفتی جایزه مسابقه کتاب احکام چیه ها؟ سعید هم بلند شد و با لبخند گفت: _اگه ندونی بیشتر بهت می چسبه. خب چقدر فرصت مطالعه میخوای؟ _الان که تازه امتحانام داره تموم میشه. یه کم استراحت کنم. بعد از اون. _امروز که جمعه ست. قرارمون باشه برای جمعه سه هفته دیگه که ازت بپرسم، خوبه؟ _خوبه. سعید در اتاقو باز کرد. با صدایی رسا و پر نشاط رو به بقیه گفت: _خب جلسه ما تموم شد. امروز قراره کی بگه چی بازی کنیم؟ بچه ها گفتند نوبت مامانه. سعید نیم نگاهی به مریم انداخت و گفت: _مامان چی بازی کنیم؟ بعد هم یه چشمک مرموزانه و شیطنت آمیز به مریم زد که مریم هم مطلبو خوب گرفت و با لبخند جواب داد: _هم میتونیم قایم باشک بازی کنیم هم وسطی بازی. بچه ها از قایم باشک استقبال کردند و قرار شد همگی با هم بازی کنند. ❤️ ادامه‌ دارد... نویسنده: محسن پوراحمد خمینی ویراستار: ح. علی پور 💜 ارسال نظرات 👇 @Manamgedayefatemeh7 🌸🍃 کانال تربیتی همسران خوب 👇 💓 http://eitaa.com/joinchat/3451518976C471922bdf6
💚 قسمت ❣خانه مریم و سعید❣ مسئولیت های بچه ها تغییراتی کرده بود. بردن زباله ها به بیرون از خانه، خریدهای خونه مثل نون و سبزی و تخم مرغ، جمع کردن سفره و تکاندن زیر سفره ای جزء مسئولیت های علی شده و فاطمه هم مسئول پهن کردن سفره و زیر سفره ای و آوردن وسایل از آشپزخونه و چیدن اونها. محمد هم مسئول مرتب کردن کفش ها جلوی در خونه شده و یکی درمیون کفش ها رو مرتب میکنه. علی سیزده سالش تموم شده و داره به سن بلوغ می رسه. فاطمه هم همین طور. نه سالش میشه و به سن تکلیف می رسه. محمد پنج ساله و میثم سه ساله هم حالا حسابی همبازی های خوبی برای هم شدن. مریم هنوز اون گلی که سعید چند ماه قبل براش خریده بود رو نگه داشته بود. سعید اون رو به مناسبت سالروز ازدواج شون برای مریم گرفته بود. مریم، گل هایی رو که سعید براش میاره رو نگه می داره. حتی اگه خشک بشن. تا دفعه ی بعد که سعید براش گل تازه می گیره، جایگزینش کنه. اما پنج ماهی می شد که دیگه سعید براش گلی نخریده بود. مریم دلیل این قضیه رو مشغله ی کاری زیاد سعید می دونه. فاطمه وسایل سفره رو چیده بود که مریم با صدایی سرشار از نشاط و مهربانی همه رو برای صرف صبحانه دعوت کرد به پای سفره. - خوشگلای مامان بیایید سر سفره بعد هم به آشپزخونه برگشت تا چای رو بیاره. معمولا علی صبح ها میره و نون تازه می‌خره و قبل از رفتن مریم ازش خواسته که کتری رو آب کنه و بذاره رو اجاق. وقتی هم که برمیگرده چای دم میکنه. البته تا این مسئولیت برای علی جا بیفته برای مریم زمان برد. مریم خوب میدونه برای مسئولیت سپردن به بچه ها باید بهشون زمان داد و کم کم براشون جا انداخت. سعید و مریم اهل نوشیدن چای خارجی نیستن و فقط چای ایرانی مینوشن و همیشه سعید چای شون رو به یکی از دوستان شمالی که داره سفارش میده. اتفاقا چای شون اینقدر خوش طعمه که هرکی خونشون میهمان میشه عاشق طعم این چایی میشه و از سعید میخواد که برای اونا هم سفارش بده. پدر دوست سعید در چابکسر زمین بزرگی داره و اونجا چای کاشته و بخاطر همین هم سعید از او خرید میکنه چون مطمئنه که سالمه و مواد افزودنی مضر نداره. مریم به تعداد اعضای خانواده، تو استکان، چای ریخت و گذاشت کنار نعلبکی ها تو سینی. سینی رو گذاشت سر سفره و نشست. رو کرد به علی و با لبخند و مهربونی گفت: _ دستت درد نکنه مامان جان. عجب چای خوش رنگی دم کردی، عالیه علی لبخندی زد و گفت: _ خواهش میکنم سعید دنبال بحثو گرفت که: _دستپخت پسر خودمه که اینقدر خوشمزه ست. ان شاءالله محمد و میثم هم اندازه علی بشن همینجوری میتونن چایی دم کنن. علی همینطور که گوش میداد، داشت از این تعریف و تمجید مامان و بابا حسابی کیف می‌کرد و نمیتونست جلوی لبخند رضایتش رو بگیره. مریم و سعید مهارت تعریف و تمجید از بچه ها رو به خوبی میدونن و پیاده می‌کن و میدونن این کار اگر به درستی انجام بشه و به افراط نرسه میتونه در اعتماد به نفس و عزت نفس بچه ها و همچنین در تحکیم مسئولیت پذیری اونا اثربخش باشه. بابا رو به بچه ها ادامه داد: _صبحانه تون رو بخورید که امروز کلی کار داریم. باید همه ببینند تو وسایلاشون چیزی هست که باید خمسش رو پرداخت کنیم. آخه فردا سال خمسی مونه. فاطمه با ناز و عشوه دخترونه ش پرسید: _بابا چرا باید خمس بدیم؟ ❤️ ادامه‌ دارد... نویسنده: محسن پوراحمد خمینی ویراستار: ح. علی پور 💜 ارسال نظرات 👇 @Manamgedayefatemeh7 🌸🍃 کانال تربیتی همسران خوب 👇 💓 http://eitaa.com/joinchat/3451518976C471922bdf6