eitaa logo
بارداری بهشتی
2.2هزار دنبال‌کننده
20.9هزار عکس
9.2هزار ویدیو
269 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
🎉🤩🎊 لطفا با دقت و تا انتها بخوانید بسم الله الرحمن الرحيم سلام مادر عزیز❤️ عیدتون مبارک🎉 ممنون میشیم ابتدا حتما این نکات رو مطالعه کنید و بعد قصه و شعر میلاد امام عزیزمون رو بخونید.🙏 به لطف و یاری خدا،ما مادران، درکنار تلاش برای تطبیق دادن رفتار و گفتارمان با سیره ی اهل بیت علیهم السلام، با قصه گویی و معرفی کامل و صحیح ائمه ی اطهار علیهم السلام، این فطری ترین شخصیت های عالم، به فرزندانمون زمینه ی الگوشدن و آرزوشدن این بزرگواران رو برای عزیزانمون فراهم می کنیم. (اگر با رویکرد تربیتی شخصیت محوری آشنا نیستید کانال زیر رو ببینید🌹👇 @shakhsiatemehvari ) 🌿🌿🌿 ✅بعد ازاینکه اول خودمون قصه رو شنیدیم یا متنش رو که کمی ساده شده ویا شعرش رو خوندیم باتوجه به نکات جلسات قصه گویی وبا توجه به سن و شناختی که از روحیات و حساسیت ها و پیش زمینه های ذهنی و اطلاعات و دایره ی لغات و حتی جنس فرزندان دلبندمون داریم قصه رو تعریف کنیم ✅ لازم نیست دقیقا عییین قصه ای که گذاشته میشه رو تعریف کنیم 😊 و می تونیم روی بخش هایی از داستان باتوجه به بازخوردی که در لحظه از فرزندمون می گیریم، بیشتر مانور بدیم و برجسته تر کنیم ویا بعضی بخش های حاشیه ای رو مطرح نکنیم یا سریع تر ازش عبور کنیم.☺️ 🌿🎉🌿🎉🌿🎉🌿 شعر تولد امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف منبع : 📚کتاب «كمال الدّين و تمام النّعمة، ج۲، ص۴۲۷»؛ اثر شیخ صدوق رحمة الله علیه آی بچه های خوبم میخوام بگم یه قصه تموم حرفای من قشنگه و درسته امام یازدهم هم حضرت عسگریه امام آخرِما فرزنداومهدیه یه روزکه رفته بودم به مهمونی خونشون گفتن امام به بنده عمه حکیمه خاتون بچه من توراهه اینوبایدبدونید منم میخوام ازشما امشب اینجابمونید امشب میادبه دنیا مهدی صاحب زمون کمک بکن توامشب به حال نرجس خاتون از خبرِ تولد بودم حسابی خوشحال نبوده ام توعمرم اینقده شادتابه حال تاخودِصبح نشستم کنارنرجس خانوم خوابیده بودپیش من خیلی متین وآروم یک دفعه نزدیک صبح ازخواب پریدوُنشست خواب دیده بودانگاری دستشوگرفتم تودست بغل گرفتم اونو اسم خداروبردم چسبوندمش به سینه واسش یه ذکری خوندم همون موقع شنیدم که گفت برادرزاده م سوره ی قدروبخون براش پشتِ سرِ هم گفتم به نرجس خاتون چطوره حال شما؟ گفت پسر عزیزم داره میادبه دنیا سوره ی قدروخوندم یکی دوتا چندتایی ازتوشکم یه دفعه بلند شد یه صدایی وقتی میخوندم آروم سوره ی قدروهربار بچه ی توی شکم با من میکردش تکرار بعدش به من سلام کرد نوزاد توی شکم خیلی تعجب کردم جاخوردم وترسیدم امام حسنِ عسکری گفت عمه جان حکیمه کارخداعجیب نیست خداخیلی حکیمه لطف بزرگی کرده خدای دانابه ما تاحرفای خوبی رو بگیم مابه آدما هنوزحرفای آقا تموم نشد که دیدم نرجس کنارم نبود بازم خیلی ترسیدم یه پرده ی بزرگی انگاری بین مون بود رفتم کنارامام باترس ولرزخیلی زود بلندصدامیزدم گفتم که نرجس کجاست گفت عمه جونم برگرد نرجس خاتون همونجاست تابه اتاق برگشتم دیدم‌پرده کناررفت یه نورخیلی زیبا تااون بالابالارفت کنارنرجس خاتون یه نوری میدرخشید چشمای من رواون نور به سمت خودمیکشید یکهو دیدم که بچه سربه سجده گذاشته تودنیاماننداو کسی بچه نداشته سرازسجده بلندکرد روهردوزانونشست دستای کوچکش رو به آسمون بلندکرد گفت که شریک نداره خدای خوب ودانا جدم رسول خداست بابام علیِ مولا بعدش یکی یکی گفت اسم همه اماما وقتی رسیدبه خودش بلندبلندخوند دعا گفت که خدای خوبم به آدماکمک‌کن کسی آزارنبینه دلا رومهربون کن دیدن این ماجرا جالب بودش برا من بااحترام به من‌گفت مولام امام حسن بیارواسم بچه رو عمه جونم حکیمه بردم کنارآقا تانوزادو ببینه وقتی که من نوزادو بردم‌کنارامام نوزادخیلی زیبا کردش به باباسلام بالاسرمولامون چندتاپرنده بودن گفت ببرش نوزادو بازم بیارپیش من نرجس خاتون باشادی میدادبه نوزادش شیر بازم برش گردوندم وقتی حسابی شد سیر آقاومولای ما پرنده روصداکرد گفت که ببر طفلمو ازبغلش جداکرد گفتش که چندروزدیگه بیاراونو پیش ما میخوام که دوربمونه ازدست این دشمنا گفت پسرعزیزم میسپرمت به خدا خدایی که نگه داشت تودل دریاموسی وقتی که اون پرنده نوزادوباخودش برد نرجس خاتون گریه کرد خیلی خیلی غصه خورد امام بامهربونی گفتن به نرجس خاتون آروم باش که خیلی زود میادبازم پیشمون گفتم که مولای من اون چه پرنده ای بود؟ امام به من گفت عمه فرشته ی خدابود خدای مهربونم فرستاده فرشته پسرکوچولوی ما حالاتوی بهشته چندروزگذشت دوباره مهدی اومدبه خونه خدامیخوادکه نوزاد ازبلا دوربمونه
داستان نام گذاری امام حسن مجتبی علیه السلام منبع: امالی صدوق،ص ۱۳۵ مجلس ۲۸ کاری از گروه شعر و قصه درمسیـر مادری شاعر:سمیه نصیری 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 بسم الله الرحمن الرحیم مادران عزیز حتما قصه رو اول خودتون بخونید و بعد باتوجه به روحیات و پیش زمینه های ذهنی و سن فرزند عزیزتون و با به کارگیری فنون قصه گویی که درجلسات شخصیت محوری مطرح شد (جلسه سوم قسمت دوم و جلسه چهارم قسمت دوم) برای میوه های دلتون تعریف کنید😍 مطالب شخصیت محوری کانال زیر موجود هست👇 @shakhsiatemehvari توجه: مطالبی که بین دو علامت 🍀 قرار گرفته است، می تواند برای کودکان کوچک تر (مانند زیر ۴ سال) حذف شود. 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 یکی بود؛ یکی نبود؛ غیر از خدای مهربون، هیچ کس نبود. یه خونه بود که توش حضرت علی و حضرت زهرا زندگی میکردن. 🍀 اونا خدا رو خیییلی دوست داشتن؛ خدا هم اونا رو خیلی دوست داشت. تو خونه‌ی اونا پر از محبّت و شادی و مهربونی بود.🍀 این روزا یه اتفاقی افتاده بود که اهل اون خونه خوشحال تر هم شده بودن؛ 😍 یه بچه به دنیا اومده بود! پسر علی مولا و حضرت زهرا. با تولّد اون نوزاد، حضرت زهرا و علی مولا، مامان و بابا شده بودن.🤩 نوزاد کوچولو خیلی شیرین و زیبا و دوست داشتنی بود و با صدای خنده هاش دل همه رو برده بود. 😍 حالا دیگه وقت این بود که اسمی براش انتخاب کنن.      حضرت فاطمه به علی مولا گفتن: علی جان؛ چه اسمی برای این فرزند می گذارید؟       حضرت فاطمه گفت:/همسرمن، علی جان       نام قشنگی بگذار/ برای نوزادمان       علی مولا چون پیامبر خدا حضرت محمد رو خیلی دوست داشتن و میدونستن که تمام کارها و حرفای ایشون خدا رو خوشحال میکنه گفتند: "خودم اسمی انتخاب نمی کنم؛ هر نامی که پیامبر بفرمایند، با همون اسم صداش می کنیم". گفت علی مولای ما:/می خواهیم از پیامبر تا بگذاره اسمی رو/ برای این گل پسر وقتی پیامبر خدا اومدن و نوزاد کوچولو رو توی بغلشون گرفتن 🍀 دیدن پارچه ی زردی دور نوزاد پیچیده شده. فرمودند: پارچه ی زرد دور بچه نپیچید. بعد خودشون 🍀 با پارچه ای سفید و زیبا، نوزاد رو قُنداق کردن و از علی مولا پرسیدن: "علی جان؛ اسمش رو چه گذاشتی؟"       علی مولا گفتن: "اسمی براش انتخاب نکردم تا شما یه اسم خوب براش بذارید".       پیامبر جواب دادن: "منم هیچ اسمی نمی گم تا خدا اسم قشنگ اون رو بگه".       پیامبر منتظر بودن تا ببینن خدای مهربون چه نامی برای نوزاد می گذارن.😍 همون موقع فرشته ی خوب خدا، جبرئیل، از آسمون اومد و به پیامبر خدا سلام کرد و گفت: خدای بزرگ به شما سلام رسوند و به خاطر به دنیا اومدن این نوزاد، به شما تبریک گفت و فرمود: 🍀 علی مولا همیشه مثل یک برادر، شما رو یاری کرده؛ همون طور که هارون، برادر حضرت موسی، او رو یاری می کرد. پس نام فرزند علی مولا هم، مثل نام فرزند هارون باشه.       پیامبر گفتن: "نام فرزند هارون چی بود؟"       جبرئیل گفت: "شَبَّر"       پیامبر فرمود:  زبان ما عربیه. معنای این کلمه به زبان عربی چی میشه؟       جبرئیل گفت: شَبَّر در عربی یعنی حَسَن. ☘ نامش رو حَسَن بگذارید. پیامبر هم با خوشحالی، نام حسن رو بر روی نوزاد گذاشتن و حالا همه‌ی اهل خونه از وجود حسن کوچولو و صدای خنده هاش خوشحال بودند.❤️😍❤️ 🍀 پیامبرخوب ما/گفتن عزیزان من خدای مهربونم/داده پیامی به من چون که علی همیشه/بوده یارپیامبر کنارمن ایستاده/مانندیک برادر خدامیخوادبگذاریم/نام فرزندهارون باموسی بودبرادر/باهم بودن مهربون☘ فرزندزیبامون رو/که باشدپاره ی تن به گفته ی خداجون/نامیدم اوراحسن       راستی عزیزدلم (پسر/دختر عزیزم)؛ می دونی حَسَن یعنی چی؟       حَسَن یعنی خوب؛ یعنی زیبا و قشنگ؛ 😍 یعنی کسی که خیلی آدم خوبیه و همیشه کارهای خوب و قشنگ انجام می ده و حرف های خوب و قشنگ می گه.       ☘ اون نوزاد وقتی بزرگ شد، چون مثل پیامبر و علی مولا و حضرت زهرا، از همه ی آدم های دیگه بهتر بود، امام و رهبر آدم های خوب و مسلمون ها شد. ☘ قصّه ی ما به سر رسید یه نام قشنگ به نوزاد رسید.😍 با نشر قصه در ثواب آشناکردن بچه ها با امام حسن عزیزمون سهیم باشیم ❤️ https://eitaa.com/joinchat/306839723C258840e540
شعر جنگ خندق شاعر:خانم غلامی کاری از گروه شعر و قصه در مسیر مادری 📣📣📣نکته اول:مامان عزیز بعد از اینکه قصه ی خندق رو با توجه به سن و روحیات و دایره لغات و... و با استفاده از فنون قصه گویی( که درجلسات شخصیت محوری مطرح شد)برای دلبندانتون تعریف کردید میتونید شعر زیر رو براشون بخونید🤩 نکته دوم:قسمت هایی که کمرنگ و داخل [ ] هستند رو میتونید برای بچه های کوچکتر حذف کنید☺️ 🌿🌿🌿🌿🌿 یه روز توی این روزا تو روزای این دنیا میخواستن حمله کنن به خوبا آدم بدا آدم خوبا فکر کردن، فکر کردن و فکر کردن🧐 بعد دور شهرشونو یه چاه گنده کندن ادم بدا رسیدن از تعجب دستشونو گزیدن😳 میگفتن چه کنیم ما🤨 چه جوری بریم اونجا؟ یکی از اون بد بدا که خیلی هم قوی بود درشت و هیکلی بود سوار اسبش شد و گفت:🐎 من خودم میرم به اونجا تا بجنگم با اونا تنهای تنها عقب عقب عقب تر پتیکو پتیکو پتیکو🐎 پرییییید (صدای شیهه اسب عیعیعیعیه)🐎 داد زد اهای آدم خوبا! کی میاد با من بجنگه؟😡 هرکی با من بجنگه معلومه خیلی مرده [آدم خوبا ترسیدن😬. بجز امام علی😍 که از جاشون پریدن💪 پیامبر گفتن بشین، علی جانم افرین ادم بده بازم گفت نخییر یه بار فایده نداره میگم بازم دوباره کی میاد با من بجنگه؟ هرکی با من بجنگه معلومه خیلی مرده ادم خوبا ترسیدن از ترس به خود لرزیدن به جز امام علی که از جاشون پریدن پیامبر گفتن بشین برادرم، آفرين ادم بده داد زد خسته شدم بابا جون چقد بگم بهتون بیاین با من بجنگید اگر که مرد مردید؟] ادم خوبا ترسیدن انگار چییزی نشنیدن سراشونو خم کردن پاهاشونو جمع کردن به جز امام علی که گفت به صوت قوی پیامبرم اقا جون بزار برم مهربون پیامبر گفتن برو خدا به همراه تو امام علی رفتن جلو جلو جلو تر با شمشیر و یه سپر امام علی گفتن آهای آدم بده منم با تو می جنگم💪 من مرد مرد مردم [ادم بده یه نگاه کرد و گفت سنت پایینه دیگه؟ قد و قامتت میگه نداشت پیامبرتون بزرگتر از تو جوون؟ امام علی گفتن نداره هیچ فایده حرفای پرافاده بیا و کاری بکن یه کار عالی بکن بیا بشو مسلمون بلند بلند تو بخون لا اله الا الله محمد رسول الله _چه حرفایی می زنی؟ ببینم تو با منی؟ _بیا برو به خونت نجنگ، برو به لونت _چی میگی تو بابا جون؟ به من میگن پهلوون _بیا بشو پیاده اینم یه راه ساده اخماشو زود گره کرد دندوناشو هم چفت کرد از روی اسبش پرید کسی اونا رو ندید] (صدای برخورد شمشیر ها تق توق، تق توووق، تق توق) گرد و خااکی به پا شد جلوی چشما سیاه شد همه به هم می گفتن چی شد پس؟ پس کی میشه برنده؟ اخر کی شد بازنده؟😳 یهو یه شمشیری دیدن بعد، صدایی شنیدن امام علی بلند گفتن الله اکبر ادم خوبا خندیدن😃 با خوشحالی پریدن خداروشکر میکردن🤲 با هم دیگه می گفتن: الله اکبر، یا علی حیدر✨🎊🎉🧨 الله اکبر، یا علی حیدر✨🧨🎉
🎉 نمایش ‌نامه گنجشک و امام رضا علیه السّلام 🎉 کاری از گروه شعر وقصه درمسیرمادری نویسنده:پریسا غلامی منبع:منتهی الآمال، شیخ عباس قمی، جلد۲،صفحه ۳۵۲ نقش‌ها:راوی، مامان گنجیشکه، مار، ۳تا جوجه، امام رضا علیه السلام و سلیمان. به‌نام خدای مهربون راوی: وقتی خورشید خانم مثل همیشه از پشت کوه اومد بیرون، کم‌کم حیوونای توی باغ قصه ما هم بیدار شدند. مورچه‌ها بدو بدو رفتند سراغ جمع کردن غذا زنبورا ویز ویز کنان رفتن سراغ گل‌ها تا عسل بسازن. کلاغ‌ها قارقار کنان دنبال هم بازی می‌کردن. اما، اون روز مامان گنجیشکه مثل همیشه نبود. نمی‌رفت دنبال صبحانه برای جوجه‌هاش. (مامان گنجیشکه به دور و بر بپره و جیک جیک کنه) راوی: مامان گنجیشکه مگه تو گرسنه نیستی؟ م گ: جیک جیک جیک جییییک راوی: چرا انقدر نگرانی؟ چرا هی جیک‌جیک می‌کنی؟ گنجیشکه: جیک‌ و جیک و جیک، کمک کمک من مونده‌ام تنها و تک نشسته‌اند تو لونه جوجه‌های دردونه یواش یواش میاد یه مار شکار کنه واسه ناهار جوجه‌ها رو کرده هوس یه لقمه ی چربه واسش راوی: وااای😱 یه مار داره میره سمت لونه‌ات؟ م گ: جیک جیک(سر را به نشانه بله تکان دهد) راوی:تو لونه جوجه داری‌؟ م گ: جیک جیک(سر را به نشانه بله تکان دهد) راوی:می‌خواد جوجه‌ها رو بخوره‌؟ م گ:جیک جیک(سر را به نشانه بله تکان دهد) راوی:خب بپر بپر. برو یک نفرو پیدا کن کمکت کنه. (گنجیشک بپرد و به سرعت به چپ و راست برود و اطراف را نگاه کند) راوی: مامان گنجیشکه پرید و پرید. این‌ورو دید، اون‌ورو دید. تا بالاخره صاحب باغو پیدا کرد. (در این صحنه امام رضا و سلیمان روی یک قالی نشسته اند و حرف می‌زنند. راوی با دست به آنها اشاره کند) راوی: صاحب باغ نشسته بودن روی زمین و داشتن با یه آقایی صحبت می‌کردن. (گنجشک با لبخند به سمتشان بپرد) راوی: مامان گنجیشکه خیلی خوشحال شد. آخه صاحب باغ امام رضا بودن که زبون حیوونا رو می‌فهمیدن. 😍 رفت جلو و گفت: گنجشک: جیک و جیک وجیک، سلام امام من از شما کمک میخوام (امام رضا و سلیمان به گنجشک نگاه کنند) راوی: امام رضا جون تا جیک‌جیک‌های مامان گنجیشکه رو شنیدن، زودی به کسی که کنارشون بودن گفتن: آهای آهای سلیمان! بدو به سمت ایوان داره میگه به بنده با جیک جیک این پرنده یه مار می‌ره یواش‌یواش سمت لونه و جوجه‌هاش با این عصا زود برو به سمت لونه‌اش بدو بزن بر سر اون مار بشه شکارچی شکار ادامه 👇👇👇 @gheseshakhsiatemehvari
ادامه ی نمایشنامه گنجشک و امام رضا علیهالسلام (امام رضا یک عصا به سلیمان بدهد. سلیمان با عصا به سرعت به سمت لانه بدود. در این صحنه مار در حالی که فیس فیس می‌کند آهسته آهسته به سمت جوجه‌ها که بلند بلند جیک جیک می‌کنند برود. چند لحظه بعد سلیمان با عصا در حاای که نفس نفس می زند و گنجشک پرپر زنان به انجا برسد) راوی: آقاهه دوید و دوید، تا که به ماجرا رسید. سلیمان: دیدمش دیدمش (در حالی که سلیمان عصا را بالا می‌برد راوی بگوید: عصا می‌رفتش بالا بزن، وقتشه، حالا💥) (سلیمان عصا را به سر مار بزند، مار بیافتد) راوی: اوخیش😎😎 (جوجه‌ها همدیگر و مادرشان را بغل کنند و بلند بلند جیک جیک کنند، مامان گنجیشکه هم آرام جیک جیک کند. جوجه‌ها رو چند لحظه ناز کند و بعد به سمت امام پرواز کند) سلیمان: إ، کجا می‌ری؟ (در این صحنه امام رضا روی قالی نشسته باشند و گنجشک پر پر زنان دور ایشان بچرخد و بگوید) جیک و جیک و جیک، ممنونم امام مهربونم ای پناه کهکشان تکیه‌گاه آسمان اهای درمون دردم بزار دورت بگردم ممنون تشکر سپاس🙏 کل وجودت طلاس ( در صورت تمایل مولودی شاد از امام رضا پخش شود و همه دست بزنند☺️) با انتشار این مطلب در ثواب هرچه بیشتر آشناشدن بچه شیعه های ایران عزیزمون با امام رضاجانمون ❤️سهیم باشید @gheseshakhsiatemehvari
📣توجه! حتما بخوانید🙏 عزیزان به علت ایام عزاداری سالار شهیدان این هفته مبحث جدید تقدیمتون نمیشه🖤 ✅حتما اگر فرصت دارید سخنرانی دهه اول محرم استاد عباسی ولدی رو دنبال کنید. بسیار مهم و کلیدی هست👌 با موضوع تا الان سه شب اول منتشر شده که ذثدر همین گروه تقدیمتون شده ✅ عزیزانی که از مباحث عقب هستن برای دسترسی راحت به جلسات شخصیت محوری دو راه هست. 1⃣از کانال بایگانی صوت ومتن شخصیت محوری استفاده کنید👇 @shakhsiatemehvari 2⃣در همین گروه با دنبال کردن هشتگ ها به جلسات دسترسی پیداکنید. یادآوری: جلسات اصلی بحث تمام شده و چند هفته ای هست که پرسش و پاسخ های مهم این بحث،که مربوط به جلسات غیرحضوری استاد عباسی ولدی هست تقدیمتون میشه 🌹 (جلسه ۳۳مبانی رشد و تربیت اسلامی)👌👌👌 کانال شعر قصه و معرفی کتاب درمسیر مادری @gheseshakhsiatemehvari که تلاشی مادرانه در راستای بحث شخصیت محوری هست. و کانال لالایی خدا @lalaiekhoda که مخاطب اصلیش ۶_۱۲سال هست و زیر نظر استاد عباسی ولدی رو از دست ندید 👌👌
ادامه سوالات بحث شخصیت محوری وراهنمای استفاده از مطالب ❤️ دوستان عزیز جلسات حضوری به لطف خدا تموم شدن🌹 اما چندتا پرسش و پاسخ مهم هست که مربوط به جلسات غیرحضوری استاد هست و چند هفته ای هست که چهارشنبه ها تقدیمتون میشه. حجم صوت ها کمه. ان شاءالله عزیزانی که عقب هستن خودشونو برسونن❤️ (جلسه ۳۳مبانی رشد و تربیت اسلامی)👌👌👌 بحث شخصیت محوری👌👌👌 کانال شعر قصه و معرفی کتاب درمسیر مادری @gheseshakhsiatemehvari و لالایی خدا @lalaiekhoda رو از دست ندید 👌👌 دسترسی راحت به صوت و متن جلسات 👇 @shakhsiatemehvari
ادامه سوالات بحث شخصیت محوری وراهنمای استفاده از مطالب ❤️ دوستان عزیز جلسات حضوری به لطف خدا تموم شدن🌹 اما چندتا پرسش و پاسخ مهم هست که مربوط به جلسات غیرحضوری استاد هست و چند هفته ای هست که چهارشنبه ها تقدیمتون میشه. حجم صوت ها کمه. ان شاءالله عزیزانی که عقب هستن خودشونو برسونن❤️ (جلسه ۳۳مبانی رشد و تربیت اسلامی)👌👌👌 بحث شخصیت محوری👌👌👌 کانال شعر قصه و معرفی کتاب درمسیر مادری @gheseshakhsiatemehvari و لالایی خدا @lalaiekhoda رو از دست ندید 👌👌 دسترسی راحت به صوت و متن جلسات 👇 @shakhsiatemehvari
هدایت شده از شخصیت محوری
📣✅ لینک و هشتگ خلاصه های بحث شخصیت محوری ❌خوندن خلاصه ها به تنهایی کافی نیست! و میتونه براتون ابهام ایجاد کنه مرور نکات بعد ازشنیدن صوت یاخوندن متن پی دی اف بسیار کمک کننده ست👌 ــــــــــــــ برای دسترسی به خلاصه نکات هشتگ ها رو دنبال کنید و یا بر روی لینک ها ضربه بزنید❤️🙏: ✅ خلاصه نکات جلسه اول خلاصه نکات جلسه دوم خلاصه نکات جلسه دوم پرسش و پاسخ خلاصه نکات جلسه سوم خلاصه نکات جلسه سوم پرسش و پاسخ خلاصه نکات جلسه چهارم خلاصه نکات جلسه چهارم پرسش و پاسخ خلاصه نکات جلسه پنجم خلاصه نکات جلسه پنجم پرسش و پاسخ خلاصه نکات جلسه ششم خلاصه نکات جلسه ششم پرسش و پاسخ خلاصه نکات جلسه هفتم قسمت اول خلاصه نکات جلسه هفتم قسمت دوم خلاصه نکات جلسه هشتم(نهایی) 🌿🌿🌿🌿🌿 بحث شخصیت محوری کانال شعر قصه و معرفی کتاب درمسیر مادری @gheseshakhsiatemehvari و لالایی خدا @lalaiekhoda رو از دست ندید 👌👌 دسترسی راحت به صوت و متن جلسات 👇 @shakhsiatemehvari
ادامه سوالات بحث شخصیت محوری وراهنمای استفاده از مطالب ❤️ دوستان عزیز جلسات حضوری به لطف خدا تموم شدن🌹 اما چندتا پرسش و پاسخ مهم هست که مربوط به جلسات غیرحضوری استاد هست و چند هفته ای هست که چهارشنبه ها تقدیمتون میشه. حجم صوت ها کمه. ان شاءالله عزیزانی که عقب هستن خودشونو برسونن❤️ ❤️ (جلسه ۳۳مبانی رشد و تربیت اسلامی)👌👌👌 بحث شخصیت محوری👌👌👌 کانال شعر قصه و معرفی کتاب درمسیر مادری @gheseshakhsiatemehvari و لالایی خدا @lalaiekhoda رو از دست ندید 👌👌 دسترسی راحت به صوت و متن جلسات 👇 @shakhsiatemehvari