eitaa logo
برپا
538 دنبال‌کننده
7.1هزار عکس
4.1هزار ویدیو
104 فایل
جایۍ‌براے آغاز آغاز یک حرکت؛ حرکتے در دلِ اکنون . . .❣🍃 برای آینده . . .🌱 •°|محلــ🗺ــی برای رشد دانش‌آموزانِ‌خوانساری|•° ‌📡اخبار و احوالات دانش آموزان ✎ ⤦آیدی ارتباطات☏: @khansar_sh
مشاهده در ایتا
دانلود
برپا
‌ -این؟ این که آبه! این حس و این سوال پیش اومده برات؟ به نظرت عادیه یا چی؟ واکنشت چی بوده به این
جالبه، چندین بار این کلیپو دیدم تا حالا. بار اول گفتم عههه چه مثال خفنی زد زنه. بار دوم رد کردم رفت. این بار سومه، گفتم بی‌نهایت چیز الکی که نمیزاره! بزار تا ته ببینم شاید فرق داشته باشه. ولی، خیلی نا امیدم برا آینده. همیشه یه سوال تو ذهنم می‌پیچه. که چی؟ میدونی، زندگی خوبی رو تا به اینجا تجربه نکردم. میشه گفت محبت کمی دریافت کردم و این روزا زیاد به این موضوع فکر می‌کنم. اصلا واسم مهم نیست کسی حس ترحم بهم داشته باشه. همین که بهم توجه کنه، کافیه. حتی من همون روز مفروض جذاب رو هم تو ذهنم ندارم. یه روزایی داشتم، که حتی یادم نمیاد به چی فکر می‌کردم. این اقیانوس، این آب، هیچ خوشحالی ای رو به من القا نمی‌کنه. برعکس، هی نا امیدم می‌کنه. کدر شده واسم. تو اوج جوونیم، ولی فکرام انگار پیر شدن. ولی شاید یه کم درک کنم این فیلمو. قبلنا می‌گفتم وای یعنی ۱۸ سالگیم برسه، خوشحال ترین آدم دنیام. الان، ۱۸ سالگیم رسیده و من، خستهِ خستم. به علاقم نرسیدم، در حالی که به راحتی میتونستم انتخابش کنم. ولی حتی مطمئن نبودم اون علاقمه یا نه؛ بخاطر همین به حرف بقیه گوش دادم. جدیدا دارم از غم لذت می‌برم. ولی تنهایی خفتمو چسبیده و ولم نمی‌کنه. کاش، یه خانواده عاشق تر داشتم.
برپا
‌ -این؟ این که آبه! این حس و این سوال پیش اومده برات؟ به نظرت عادیه یا چی؟ واکنشت چی بوده به این
یاد یه روزی افتادم که یه نفر بهم گفت، چیزی که تو فکر میکنی یه روزی میرسه و اون روزهم رد میشه، به همین سادگی، تموم میشه و میره و تو دلت میخاد داد بزنی که ببینید منو آهای آدما امروز روز خاصه منه! اما بقیه خیلی عادی زندگیشونو میکنن و اون روز هم میگذره، میگفت اگه خودت بهشت نباشی، هیچ وقت بهشت نمیاد. خیلی دلم میخواست اینو زودتر میفهمیدم و زودتر خوشحال میبودم و زودتر میرفتم دنبال خودم و بهشت کردن خودم:)
برپا
‌ -این؟ این که آبه! این حس و این سوال پیش اومده برات؟ به نظرت عادیه یا چی؟ واکنشت چی بوده به این
زندگی همه ما همینه....، دنبال اقیانوسیم ولی وقتی به دستش میاریم همون آبه، بحث اینه که دیگه دلخوشی هامون باعث دلخوشی و شادی نمیشن بحث اینه که شاید باید دنبال یه چیز فراتر باشیم....
برپا
‌ -این؟ این که آبه! این حس و این سوال پیش اومده برات؟ به نظرت عادیه یا چی؟ واکنشت چی بوده به این
کل زندگیم رو همینجوری بودم ذوق ی اتفاق و داشتم مثلا اینکه تیزهوشان قبول شم .. وای ک چقد برای غش و ضعف میکردم و کل روز و شبم شده بود ک روزی ک‌ نتیجه قبولیم و دیدم چقد خوشحال بشم و همه چی فرق میکنه .. روزش اومد و قبول شدم ، ذوقش بود ولی مثل اینکه مواد بزنی ؛ بعد چند روز تاثیرش رفت و برگشتم ب زندگیه عادی .. دوباره شور و شوق ی اتفاق دیگه توی زندگیم و رسیدن بهش و تموم شدنش و دوباره حس پوچی بعدش ... همونجا بود ک فهمیدم ک هیچی تو این‌ دنیای‌ مادی نمیتونه واسه همیشه راضی و خوشحال نگهم داره .. انگار همه چیز خیلی زود از بین‌میره و عطشش خاموش میشه . گشتم دنبال چیزی ک‌ بتونم بهش اعتماد کنم و اخرش دیدم تنها چیزی ک خوشحال میتونه نگهم داره واسه ی مدت نسبتا طولانی کمک ب مردمیه ک نیاز ب کمک‌ دارن .... امیدوارم ی روز بتونم از این‌ چیزا فراتر برم و بالاخره ذوق خود واقعیم و پیدا کنم و ارامش‌ داشته باشم امیدوارم هممون‌بهش برسیم :)✨
برپا
‌ -این؟ این که آبه! این حس و این سوال پیش اومده برات؟ به نظرت عادیه یا چی؟ واکنشت چی بوده به این
بارها و بارها برام پیش اومده... همون حس ذوق و تصور آنچنانی از یک قضیه و پوچ شدن اون هنگام رسیدن بهش... طول کشید ولی بالاخره یکمی فهمیدم. یه جورایی اون چیزا درحقیقت از اول هیچ بودن ... دقیقا هیچ :) طولانی شدن زمان رسیدن به اون رویاهای کوچیک و پرت شدن حواسم و خوب و منطقی و درست فکر نکردن به اون موجب می‌شد بمرور هی اون رویا تو ذهنم بزرگ و بزرگ تر شه . در حالیکه کوچیک و کوچیک تر از هر چیزی بود . اون هیچِ بزرگِ توی ذهنم ، تماما وصل بود به دنیا و پیچ و خم اون . به خاطر همین وقتی به این اروزهای دنیایی کوچیک میرسیدم تهش میگفتم ... خب رسیدی و شد . الان... الان که چی؟ همه‌ی اینا در آخر اینو به من فهموند که این پوچی و هیچ بودنه هست و همیشه هست ، ولی توی محدودترین و کوچیک ترین ارزوها و رویاها ! حالا کی اون حسه نیست ؟ زمانیکه اروزم و رویام جاریه ‌:) رویای جاری زیبای من ... که رسیدن بهت سخت و قشنگه . ولی مطمئنم برسم بازهم دنبالتم♡
برپا
‌ -این؟ این که آبه! این حس و این سوال پیش اومده برات؟ به نظرت عادیه یا چی؟ واکنشت چی بوده به این
چی بگم هر روز فکر میکنیم جلو بریم بهتر میشه و اون خوشی رو پیدا میکنیم همه اش دنبال اقیانوس هسیم. زندگیمون شده فکر اینکه اقیانوس را پیدا کنیم. نمیدونم چی باید بشه تا واقعا خوشحال بشم و بگم ایول این اونی هس که میخواسم و لااقل چند روز باهاش حال کنم. نمونه اش هم زیاده چرا اینجور شدیم؟! خسته ایم و خستگی الکی