#رمان های جذاب و واقعی📚
#از کرونا تا بهشت #قسمت۵۸ 🎬: بلند گو را در دست گرفت واینچنین شروع کرد:بسم الله القاصم الجبارین...خو
#از کرونا تابهشت
#قسمت۵۹ 🎬
بعداز کمی استراحت چند گروه شدیم,یک گروه پیش رو بود که به قلب دشمن میزد ,چون همه مشتاق حضور دراین گروه بودند,بین امدادگران ,قرعه زدیم ودر دل یک ختم صلوات نذر کردم که قرعه به نام من بیافتد چون با نقشه ای که در ذهنم ترسیم کرده بودم من باید خود را به مقر دشمن میرساندم وانگار خدا هم به این رفتن رضایت داشت وقرعه ی من ودو خانم دیگه به اسمهای ,راضیه وکیمیا افتاد وما خوشحال ازاین شانس مثلث شادی تشکیل دادیم ویکدیگر,راغرق بوسه کردیم.
درتاریکی شب حرکت کردیم ,هرچه جلوتر میرفتیم صدای گلوله بیشتر میشد...خیلی تا کوفه فاصله نداشتیم وتا طلوع افتاب هم راهی نمانده بود,وضوگرفتیم ودربیابان خدا وزیرسقف اسمان با نورستاره های درخشان به نماز,ایستادیم.
خورشید طلوع کرده بود که به روستایی نزدیکی کوفه رسیدیم...
از دور بوی دود وسوختگی مشام را میازرد...
به محض ورود به روستا باصحنه ای مواجه شدیم که روح ادمی را میازرد واز,زندگی سیرش میکرد...
خدای من باورم نمیشود...
🖊به قلم……ط_حسینی
#ادامه_دارد ..
💦🌧💦🌧💦🌧
@bartaren
#از کرونا تابهشت
#قسمت ۶۰🎬:
انگار که اینجا قیامت کبری شده ,از هرطرف جوی خون روان بود ,یک طرف سری بریده,جایی پیکری بی سر ,
نزدیک خانه ای,زنی با شکم دریده انگار مسلسل را رگباری به شکم زن نشانه رفته بودند,ان طرفتر کودکی درخون خود غلتیده...باورش برایمان مشکل بود,واقعا اینان چگونه حیواناتی هستند که اینچنین قساوت وسنگدلی دروجودشان نهفته...
تمام افراد تیپ ما بادیدن این صحنه ها از خود بیخود شده بودند وخونشان به جوش امده بود,با عزمی راسخ تر به سمت دشمن تازاندیم...
هلیکوپترها وموشکهای هوابرد هم حمایتمان میکردند..
ان سوی میدان,لشکر سفیانی هم باحمایتهای حکومتهای شیطان صفت به انواع واقسام وسایل مجهز بودند.
یک شبانه روز جنگیدیم وپیشروی کردیم ,لشکر سفیانی مدام عقبتر وعقب تر میرفت ,زخمیهای بدحالمان کمتر از انگشتان یک دست بودند اما میبایست به عقب منتقل شوند ,چون دراین شب ,امکان پرواز به دلیل مسایل امنیتی نبود میبایست با امبولانس انها رابه عقب منتقل نماییم وبه شهرهایی که در دست حشدالشعبی عراق هستند ببریمشان.
از بین سه امدادگری که همراه تیپ جنگی امده بود,دوباره قرعه ی همراهی با زخمی ها به نام من افتاد..
اما من نمیبایست برگردم...من باید باشم...من نقشه ها دارم...بچه های من منتظرند ...
#ادامه دارد....
🖊به قلم……ط_حسینی
💦🌧💦🌧💦🌧
@bartaren
#رمان های جذاب و واقعی📚
#روایت دلدادگی #قسمت ۷۰🎬: فرنگیس با دو ناخن چانه ی این دخترک خجول را بالا آورد و همانطور که خیره د
#روایت دلدادگی
#قسمت ۷۱ 🎬:
صبح زود همهمه ای در خانه ی حسن آقا برپا بود ، انگار اینجا زندگی رنگی دیگر داشت .
بچه های خانه جست و خیز کنان از درو دیوار آنجا بالا میرفتند و از هر طرف صدایی بلند بود ، یکی هیزم تنور می آورد تا نان داغ بر سفره نهد و دیگری آتش اجاق ناهار را ملایم تر می کرد و آن طرف تر دخترکان درحالیکه سر درگوش هم داشتند ،سبزی پاک می کردند.
سهراب که فضای دلنشین خانه و داشتن خانواده را دید ، او که عمری در کوه و کمر گذارنده بود ،در دلش آرزو می کرد کاش او هم خانه و خانواده ای داشت ، تا لذت زندگی را آنگونه که دیگران میچشند ، درک کند.
قبل از ظهر ، سفره ی ناهار را پهن کردند و بعد از صرف ناهاری لذیذ، سهراب به همراه کاروان کوچک مورد نظر، رهسپار ولایتی دور شد.
همانطور که حسن آقا گفته بود ، همراهان این کاروان افرادی انگشت شمار بودند .
مردی مسن که گاری را میراند و دو جوان سوار کار که مشخص بود در جنگاوری مهارت دارند سوار بر اسب و دو مرد میانسال هم با الاغ و یک پیرمرد نورانی که همه او را درویش رحیم صدا می کردند با شتری در پی کاروان روان بود.
کاروانی که ظاهرش به زارعین و کشاورزان عامی می ماند.
از دروازه گذشتند و وارد جاده ای خاکی شدند، سهراب تک تک همراهانش را از نظر گذارند و با خود فکر می کرد اگر بخواهد گنجینه را بدست آورد ،باید با افراد پیش رویش مقابله کند که البته برای او کاری بسیار سهل بود ، فقط چون مهارت آن دو جوان سوارکار را به خوبی نمی دانست ، باید در موقعیتی مناسب آنها را می سنجید و با نقشه ای زیرکانه ،همراهانش را دور میزد و آن گنجینه ی رؤیایی را از آنِ خود می نمود.
سهراب همانطور که غرق افکارش بود ، با صدای درویش رحیم متوجه شد که رخش ،هم قدم با شتر او شده...
درویش رحیم همانطور که کتاب دستش را نگاه می کرد ، زیر چشمی سهراب را هم می پایید.
سهراب گلویی صاف کرد و برای اینکه اندکی با همراهانش آشنا شود گفت : چه می کنی درویش؟ چه می خوانی؟ این چه کتابی ست که حتی در سفر و سوار بر شتر هم ، دل از آن نمی کنی؟!
درویش بوسه ای به کتاب زد و آن را بست و گفت : این کتاب خداست...قرآن است که درس تمام زندگی در هر عصر و زمانی در آن نهفته است...
سهراب با شنیدن سخن درویش آه کوتاهی کشید و گفت : آری براستی چنین است، من برای رسیدن به اصالتم به دنبال یک قرآن بودم که نیافتم و ناگهان ذهنش کشیده شده به آن دیدار دلربا و یاد فرنگیس و قرآن دستش افتاد...با یادآوری چهره ی آن دختر زیبا ، دل درون سینه اش به تپیدن افتاد و با خود گفت :نکند آن قران ، همان قرآن....
درویش رحیم که از حرفهای سهراب سر در نیاورد گفت : پسرم ، قرآن همیشه انسان را به اصالتش می رساند ، اگر مایلی قرآنی به تو هدیه دهم...
سهراب با تعجب نگاهی به درویش کرد و گفت :...
#ادامه دارد...
📝به قلم :ط_حسینی
🌨💦🌨💦🌨💦🌨
@bartaren
#رمان های جذاب و واقعی📚
#داستان«سقیفه» #قسمت :بیستم علی(ع)، این قرآن ناطق ، وارد مسجد شد و قرآن را بر جماعت داخل مسجد عرضه
#داستان «سقیفه»
#قسمت :بیست و یکم
چند روزی از ارتحال آخرین پیامبر خدا می گذشت ، چند روزی که به اندازه ی قرن ها دین خدا را به بیراهه کشانید ،چند روزی که علی خانه نشین شده بود که گریه ی دختر پیامبر(ص) هر لحظه بیشتر و بیشتر می شد...
چند روزی که دنیا به کام دنیا پرستان شده بود و مؤمنان این دیار در غربت و مظلومیت خود بودند .
دوباره وسوسه های اطرافیان ابوبکر شروع شد که : چرا ساکت نشسته ای و کسی را به سراغ علی(ع) نمی فرستی؟ مگر نمی دانی تا علی (ع) بیعت نکند پایه های خلافت تو همچنان میلرزد...
وقتی عمر این سخنان را درگوش ابوبکر زمزمه کرد ، ابوبکر که به نسبت مردی نرم تر و عاقل تر و دور اندیش تر از عمر بود و برعکس عمر خشن تر و سخت تر از او بود ،رو به عمر گفت : چه کسی را بفرستیم؟
عمر گفت : هر کس را که بفرستی کاری از پیش نخواهد برد مگر قنفذ،آخر او فردی خشن و سخت و سنگدل است ، او از آزاد شدگان و یکی از افراد قبیله ی«بنی عدی بن کعب» است.
ابوبکر ، نظر رفیقش را پسندید و قنفذ را به همراهی عده ای به سوی خانه ی امیرالمؤمنین روان کرد.
پشت درب رسیدند و اجازه خواستند تا وارد شوند ولی علی (ع) اجازه نداد!
قنفذ و همراهانش نزد ابوبکر و عمر بازگشتند و گفتند: به ما اجازه داده نشد.
در این هنگام عمر و ابوبکر در مسجد نشسته بودند و مردم هم اطرافشان را گرفته بودند.
عمر رو به قنفذ گفت : برگردید! اگر اجازه داد داخل شوید وگرنه بدون اجازه داخل شوید!
و قنفذ ملعون براه افتاد تا واقعه ای را رقم بزند که سرآغاز وقایع بسیار دیگری بود....
قنفذ رفت تا به آیندگان اجازه ی هتک حرمت آل طه را صادر کند....
این ملعون رفت تا مقدمه ی سیلی خوردن سه ساله های کربلا، صورت گیرد
او رفت تا آتشی به پا کند و شعله های این آتش در نینوا بر خیمه ی پسرفاطمه (س) افتد و کمر زینب(س) را خم نماید..
و کاش آن لحظه آسمان به زمین می آمد و این واقعه ی ننگین که آتش به دل عرشیان زد ، به وقوع نمی پیوست...
کاش صاعقه ای بر سرشان فرود می آمد تا این لکه های ننگ، از دامان بشریت پاک می شدند...
قنفذ رفت تا رسمی دیگر در بین عرب بنا کند....همه می دانستند که فاطمه (س) عزادار است، همه می دانستند که حال فاطمه بعد از پدر بزرگوارش آنچنان است که افلاکیان بر او اشک میریزند...
قنفذ رفت تا برای عرض تسلیت ،ارادت عرب را به خانواده ی پیامبرشان به رُخ تاریخ و آیندگان بکشد...
وکاش نمی رفت، کاش این واقعه ی جگر سوز شکل نمی گرفت و من و مایی که فقط از آن واقعه اندکی شنیدیم قلبمان مالامال غم است، خدا به داد دل علی (ع) برسد....خدا به فریاد زینب و حسنین کوچک برسد...خدا به فریاد دل منتقم آل محمد(ص) برسد که سالها در پرده ی غیبت بسر میبرد و هنوز به خاطر اعمال چون منی اجازه ی خروج و انتقام این زخم سربسته را ندارد....
قنفذ ملعون میرفت تا آن واقعه به تصویر کشیده شود...
#ادامه دارد...
🖊به قلم :ط_حسینی
🖤🌹🖤🌹🖤🌹🖤
@bartaren
💦⛈💦⛈💦
❤️ عشق پایدار ❤️
👇👇👇👇
#رفتن به قسمت اول
https://eitaa.com/bartaren/162
❣❣❣❣❣
💖 عشق مجازی 💖
👇👇👇👇
#رفتن به قسمت اول
https://eitaa.com/bartaren/635
🧚♀🧚♀🧚♀🧚♀
❣ عشق رنگین ❣
#رفتن به قسمت اول
👇👇👇👇
https://eitaa.com/bartaren/757
👿🕸 👿🕸😈
#رفتن به قسمت اول
#دام شیطانی
👇👇👇👇
https://eitaa.com/bartaren/921
🕷🕸🦋🕸🕷🕸
#پروانه ای در دام عنکبوت
#رفتن به پارت اول
👇👇👇
https://eitaa.com/bartaren/1259
💕💕💕💕
#روایت دلدادگی
#رفتن به قسمت اول 🎬
#ادامه دارد...
👇👇👇
https://eitaa.com/bartaren/1845
❄️✨❄️✨❄️✨❄️
#از کرونا تا بهشت
#رفتن به قسمت اول
#ادامه دارد ...
👇👇👇👇
https://eitaa.com/bartaren/2827
🖤🌹🖤🌹🖤🌹🖤
#سقیفه
#رفتن به قسمت اول
#ادامه دارد ...
👇👇👇👇
https://eitaa.com/bartaren/2983
من به این دنیا مسلمان آمدم
می نمایم افتخار،شیعه زاده ام
بهر شیعه بودنم ، دارم سند
کاین سند، دلیل خلقت عالم بُوَد
کو بُوَد دُخت رسول آخرین
می کند روشنگری اندر زمین
خشم او خشم خدا و هم رسول
هم رضای حق، اندررضای این بتول
بهر احمد می نماید مادری
برزنان هردوعالم، میکند او سروری
سوره ی کوثر برای مقدمش نازل شده
نیم دینش با علی مرتضی کامل شده
بارها فرموده رسولِ غیب دان
اجر من باشد، دوستی این خاندان
هم به قرآن کاین محبت آمده
آیه ای تحت عنوان«مودّت» آمده
لیک محبت را چنین معنا کرده اند
کز برای تسلیت، آتش آورده اند
چون نمودند عقده ها در سینه اش
خون کردند آن دل بی کینه اش
پس به میخ در به آن نشتر زدند
هم لگد بر پهلوی آن بانوی اطهر زدند
هم فدک را غصب کردند ناکسان
هم نمودند امتی را منحرف اندرجهان
شوی او در بند، غنچه اش پرپر، رویش هم کبود
آری آری ،این همان مزد رسول الله بود
#دلگویه....ط_حسینی
😭😭😭
💦🌧💦🌧💦🌧
@bartaren
هدایت شده از کتاب الله وعترتی
✅ کتاب الله وعترتی:
🌹 بسم الله الرحمن الرحیم 🌹
❤️ الحمدلله الذی جعلنا من المتمسکین بولایه امیرالمومنین والائمه المعصومین من ولده علیهم السلام ❤️
هان ای گروه مؤمنان!
هان ای منتظران طلیعه ی نور!
هان ای ولایت مداران فاطمی!
هان ای شیعیان مکتب علوی!
های ای دلسوختگان کربلای حسینی!
آیا زمان آن نرسیده که از شیعه شناسنامه ای در بیایم؟!
آیا زمان آن نرسیده که مذهب پر از نورمان را با دلیل و مدرک مستند فرا گیریم و این دلایل را بر شیعیان دیگر ابراز کنیم تا آنها هم آگاه شوند که همانا برحق ترین دین، «اسلام » و حقیقی ترین مذهب ،«شیعه » است.
آیا زمان آن نرسیده که با فراگیری حقیقت مذهبمان ،پاسخی دندان شکن به دشمنان مغرض اهل بیت علیهم السلام و وهابیت خبیث دنیا که مدام مشغول شبهه پراکنی هستند، بدهیم؟! چرا باید آنها با تمام توان به مقابله با مذهب پر از نور ما برخیزند و یک جوان شیعه در غفلت و بی خبری دست و پا بزند و زمانی که شبهه ای به گوشش رسید ، در جواب دادن بماند؟
بیایید با حضور در کانال «کتاب الله و عترتی» و معرفی این کانال روشنگرانه به دوستان و آشنایان و هموطنان ، گامی برداریم در جهت زدودن گرد غربت از سیمای اسلام حقیقی...
و بدانید با این حرکت عظیم و این طرح روشنگری شما به ثوابی بس بزرگ نائل خواهید شد.
برای نمونه دو سه روایت رو از وجود مبارک ائمه اهلبیت علیهم السلام در این راستا خدمتتون ،تقدیم میکنم که بدانید هر قدمی بردارید خداوند چه پاداشی به شما خواهد داد – ( هر کس به هر طریقی باعث رسوندن این مطالب به دیگران بشه مثلا با ارسال لینک یا تهیه محتوا یا حمایت مالی و .... ) ان شاء الله
امام حسن مجتبى علیه السلام ميفرمايند : « فضل كافل يتيم آل محمد المنقطع عن مواليه الناشب في رتبة الجهل يخرجه من جهله ، ويوضح له ما اشتبه عليه على فضل كافل يتيم يطعمه ويسقيه ، كفضل الشمس على السهى » . بحار الانوار ج 2 ص 3 كسانى كه متكفّل نجات افرادى هستند كه دسترسى به امامان خود ندارند و گرفتار جهل و شبهات فكرى شدهاند ، نسبت به كسانى كه كودكان يتيم را اطعام ميكنند برترى دارند ، همانند برترى خورشيد نسبت به ستارگان كم فروزان
قال جعفر بن محمد الصادق عليهما السلام: علماء شيعتنا مرابطون في الثغر الذي يلي إبليس وعفاريته، يمنعونهم عن الخروج على ضعفاء شيعتنا وعن أن يتسلط عليهم إبليس وشيعته والنواصب، ألا فمن انتصب لذلك من شيعتنا كان أفضل ممن جاهد الروم والترك والخزر ألف ألف مرة لأنه يدفع عن أديان محبينا وذلك يدفع عن أبدانهم.
علماى شيعیان ما، مرزداران در مرزهايى هستند كه ، به (محدوده ی)ابليس و دار ودسته ی خبیث او (که با فطانت و زیرکی قصد گمراهی شیعیان را دارند ) نزدیکند(اين عالمان )مانع از آنها ( شياطين) مى شوند كه به ضعفاى شيعيان ما حمله كنند، و از اينكه ابليس و پيروان ناصبى او ،بر آنان مسلّط شوند.( آن عالمان همانند گارد محافظتی ، پاسداری از مرزهای اعتقادی و ایمانی را بر عهده ی خود می گیرند )آگاه باشيد، هر كس از شيعیان ما به خود زحمت و رنج اين مرزدارى را هموار نماید، مقامش از مجاهدانی كه با روميان وترکان و(اهالی) خزر ( که دشمنان اسلام در زمان امام صادق ع بودند) جهاد كنند ؛ هزار هزار ( یک میلیون ) مرتبه بالاتر است.بدان جهت كه اين مرزداران از اعتقادات دوستان ما دفاع مىكنند، در صورتى كه آن مجاهدان از بدنها و اجسام ايشان دفاع مىكنند.
22 مصدر از مصادر حدیثی شیعه،این روایت را نقل کرده اند،از جمله :
احتجاج طبرسی ص9 و ص155 - میزان الحکمه ج3ص400 - عوالي اللآلي ج1ص13
- بحار الانوار شریف ج2ص5
👈 کانال بزرگ «کتاب الله وعترتی» را دنبال کنید 👇👇
https://eitaa.com/joinchat/577372292Cb6afc5a94e
👈 ارتباط با ما : 👇👇
@MH1361R
آدرس کانال های ما در شبکه های اجتماعی 👇
https://yek.link/velayat313