هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
1_1188366054.mp3
3.48M
20.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شعر زیبایی که حاج مهدی رسولی در دانشگاه زنجان خواند👌👌
احسنت بر این مداح بصیر
خانمها حتماً ببینید👌😎
به خودم افتخار کردم...
دوستان خیلی قشنگ جایگاه زن رو تو
شعر بیان کرده
#زن زندگی ساز و آزادترین موجود در دل اسلام است
#رمان های جذاب و واقعی📚
راز پیراهن قسمت پنجاه و چهارم: ژینوس احساس می کرد که دست و پایش مثل چوب خشک شده، می خواست به شدت دس
راز پیراهن
قسمت پنجاه و پنجم:
ژینوس بعد از مدتها غذای گوشتی خورد و لباس قرمزی را که برتن داشت و احساس بدی به او میداد از تن در آورد و اینبار لباس پوشیده و بلند خاکستری رنگی پوشید.
ژینوس احساس می کرد رفتار اطرافیانش به طرز مشکوکی تغییر کرده، زری مهربان تر از همیشه بود،اما خباثتی عجیب در نگاهش موج میزد.
دیگر خبری از خواندن افکار در وجود ژینوس نبود و دیگر کارهای خارق العاده نمی توانست انجام دهد و گاهی اوقات در دریای ناامیدی غرق میشد و به مدت چند لحظه دردی عجیب در سر خود حس می کرد.
یک شبانه روز به این منوال گذشت و باز هم دوباره آن لباس قرمز رنگ و دوباره آن ماشین سیاه رنگ و زری...
ژینوس به همراه آنان راهی جایی شد که نمی دانست کجاست ، اما حس عجیبی داشت و نگرانی شدیدی وجودش را گرفته بود ، او بعد از مدتها به یاد مادر و دوستش حلما و وحید افتاده بود و دلش آن زمان را می خواست و برایش عجیب بود که چرا کسی به دنبال او نگشته و شاید هم گشته و او خبر ندارد.
بالاخره بعد از گذشت ساعتی ، وارد یک روستا شدند، روستایی سرسبز که از تک و توک خانه های آن ،میشد فهمید که ساکنان زیادی ندارد، ژینوس طبق تجربیات این مدت میفهمید که مقصد اصلی آنان این روستا نیست چون گروه شیطان پرستی که با آنها همراه شده بود،جایی میان مردم نداشت و همیشه خانه های مرموز و خارج ازآبادی را برای جلساتشان انتخاب می کرد.
بعد ازعبور از روستا ،وارد جاده ای باریک و پر از پیچ و خم شدند که کمترین بی احتیاطی راننده آنها را به قعر دره های سنگی فرو میبرد.
پس از گذشت دقایقی ،بالاخره ساختمانی سوله مانند جلویشان ظاهر شد و بی شک همین جا وعدگاه این شیاطین آدم نما بود.
ماشین ایستاد و هر سه پیاده شدند و زری با احترام زیاد که انگار ساقدوش عروس است ، در کنار ژینوس قدم بر می داشت.
جلوی درب بزرگ سوله ایستادند، درب باز شد و مردی که رویش را با نقابی سیاه و سفید پوشانده بود پشت درب ظاهر شد ، چیزی در گوش زری گفت و زری که انگار دستپاچه شده بود، چشمی گفت و دست ژینوس را در دست گرفت و به دنبال خود می کشید.
حرکت زری آنقدر تند بود که ژینوس نتواسنت بفهمد که محیط اطرافش و آن خانهٔ سوله مانند چه شکلی هست.
زری انگار بارها و بارها به این مکان آماده بود چون مستقیم به سمت راهرویی در سمت چپ رفت و از آن راهرو دری را باز کرد که گویی به صحنه ای بزرگ باز میشد.
زری ، مقابل ژینویس ایستاد، با دستانش ،صورت او را قاب گرفت و گفت: تو خیلی زیبا بودی ژینوس و قرار است دل بسیاری از مریدان ، سرور ما را شاد کنی...برو روی صحنه که همگان برای آمدن تو لحظه شماری می کنند
ادامه دارد...
📝به قلم:ط_حسینی
@bartaren
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿
هدایت شده از آرامش حس حضور خداست
1_1771196488.mp3
4.13M
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿
#میلاد بانوی صبر و استقامت ،آنکه که عزیز عرشیان است و نورچشم فرشیان...همان که بوی یاس میدهد و عزیز عباس است....همان که زینت پدر بود و همراه برادر ، همان که در تنهایی های مولا، همسنگر حیدر بود و آغوش گرمش پناهگاه امن پدر....
میلاد بانوی آفتاب و آیـنه مبارکـ بـاد
زینت حیدر همان، زینب کبری بُوَد
بانویم ،آیینه ی ،حضرت زهرا بُوَد
بعد مادر،زینبش همدم بابا شود
درد غربت می کشد، یاور مولا شود
هم ببیند بانویم، فرق خونین پدر
هم ببارد اشک بر ،پاره های یک جگر
بهر مولایم حسین، می نماید مادری
هم بخواندخطبه و هم کند روشنگری
هم به جای مادرش ، بوسه بر رگ می زند
کز برای حجتش در کربلا،جان می دهد
صبر خجلت زده ، از مقام زینبی ست
صبر او والاتر از ،صبر ایوب نبی ست
تک پرستاری ست، تا ابد اندر زمین
کوهمان زینب بود،این عزیز نازنین
دلگویه:حسینی
💦🌧💦🌧💦🌧
@bartaren
world cup.mp3
1.31M
🔴😔 اتفاقی نادر که چند سال پیش در بازی ایران و آمریکا رخ داده بود 🌷
و گریه های #آیت_الله_ناصری 😭
بیاید برای مولا #دعای_ظهور کنیم 🤲