هدایت شده از رفاقت با امام زمان(عج)
♦️#سلام_امام_زمانم
🔹️ای صاحب ما ، مهدی جان ️
🔹در ابعاد این دلواپسی ها ، دلخوشیم که شما بر بی کسی های ما ناظرید ، برایمان دعا می کنید و در پناه امن حضورتان ، حفظمان می نمایید ...
🔹شکر خدا که شما را داریم ...
السلام علیک یاولی الله
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج_
🍃 http://eitaa.com/joinchat/344916308C4dfccbb6ff
#رمان های جذاب و واقعی📚
سامری در فیسبوک #قسمت_بیست_ششم🎬: احمد همبوشی چشمانش را بارها بست و باز کرد، درست میدید کتاب پیش رو،
سامری در فیسبوک
#قسمت_بیست_هفتم 🎬:
روزها در پی هم می آمد و میگذشت و روزگار، روی دیگرش را به احمد همبوشی نشان داده بود، حالا او احساس پادشاهی را داشت که با اراده اش کارهای مد نظرش انجام میشد و موکل شیطانی او، شده بود جزئی از وجودش که گویا بدون آن نمی توانست نفس بکشد.
برخورد مایکل و تمام افرادی که همبوشی میشناخت با او بسیار محترمانه شده بود، گویی او هم جزئی از آنها بود، اما نمی دانست که این یهودیان متکبر، در ظاهر او را احترام می کنند تا افسارش کنند و مانند درازگوش از او کار بکشند، آنهم کارهایی خلاف حکم خدا، کارهایی که دل آخرین نور خدا، ذخیرهٔ پروردگار در روی زمین را به درد می آورد و بر غربت ایشان می افزاید.
همبوشی پشت سیستم کامپیوترش بود که ایمیلی برایش رسید: ساعت شش عصر در موسسه منتظرت هستم. «دوستت مایکل»
لبخند گل و گشادی روی لبان همبوشی نشست و زیر لب گفت: بالاخره مرا دوست خود نامیدند.
نگاهی به ساعت مچی طلایی رنگی که تازه به او اهدا شده بود انداخت، تقریبا سه ساعت تا قرار فرصت داشت.
باید دوش می گرفت و به سر و وضع خود می رسید، از احوالات برمی آمد که این جلسه جزء آخرین جلساتی خواهد بود که تشکیل می شود،پس می باست قبراق و خوشتیپ تر از همیشه به چشم آید.
نزدیک ساعت قرار ملاقاتش بود، از آپارتمان بیرون آمد و همانطور که به سمت موسسه که راهی نه چندان زیاد بود، می رفت. اطراف را از نظر گذراند و آه کوتاهی کشید و زیر لب گفت: چندین سال زندگی در تلاویو، مرا با اینجا مأنوس کرده، کاش این روزگار تمام نمی شد و با یادآوری مأموریتش که قرار بود او را به شهرت و پول و مقام برساند لبخندی زد و ادامه داد: روزگار خوشی در پیش دارم، پس غم رفتن از اینجا را نمی خورم.
بالاخره به موسسه رسید و اینبار به جای رفتن به اتاق مایکل به سمت اتاقی رفت که گویا جلسات مقامات ارشد در آنجا برگزار می شد.
سربازی جلوتر از او خود را به اتاق رسانید و ورود همبوشی را اطلاع داد.
در اتاق باز شد و هوای مطبوعی به صورت همبوشی خورد، وارد اتاق شد،دور تا دور میز کنفرانس، افراد مختلفی نشسته بودند، افرادی که برای احمد غریبه بودند و تنها صورت آشنای جمع، همان مایکل بود.
همبوشی که از حرکاتش بر می آمد کاملا دستپاچه شده است، به سمت صندلی که به او نشان دادند رفت و روی آن نشست و رو به جمع گفت: س...سلام
همه با تکان دادن سر جواب سلام او را دادند و مایکل همانطور که به همبوشی اشاره می کرد گفت: اینهم منجی دیگر که ساخته و پرداختهٔ دست ماست، ایشان بسیار زیرک است و آموزشاتش را به درستی فرا گرفته و مطالعات زیادی داشته و به راحتی میتواند در ابتدای راه، جمع زیادی از شیعیان ساده لوح را به خود جذب کند.
همبوشی که از شنیدن این تعاریف قند در دلش آب میشد، بی هدف سرش را تکان میداد و ناخودآگاه با دست راستش دکمه کتش را می پیچاند.
احمد همبوشی انگار در عالم دیگری بود و اصلا متوجه نشد مایکل از او سوالی کرده، و با بلند شدن صدای دوباره مایکل به خود آمد: آیا آمادگی دارید که شروع کنیم؟!
همبوشی که از حرفهای قبل مایکل بی اطلاع بود همزمان با تکان داد سر گفت: ب...ب...بله
مردی ریز نقش از آن سوی میز با موهایی سفید و عیکنی که شیشه های گردش جلب توجه می کرد گفت: در این چند سال ما به تو آموزش های زیادی دادیم و تو الان لبریز از دانسته هایی هستی که ما در اختیارت گذاشتم، کم کم زمان چیدن بار فرا رسیده و ما از تو می خواهیم با دقت به سخنانی که در این جلسه مطرح میشود گوش کنی...
آقای احمد الحسن شما قرار است مانند یک پیامبر ابراز وجود کنی، همانطور که می دانی پیامبرانی که از خود کتاب مخصوص داشتند بیشتر مورد توجه مردم اعصار قرار گرفتند، پس ما برایت کتاب هایی در نظر گرفتیم تا حقانیتت را با تمسک به آنها اثبات کنی، دوم اینکه دعوت پیامبران گاهی همراه با ارائه معجزه بود و ما آن معجزه هم برایت فراهم کردیم فقط تو باید زیرکانه برخورد کنی و بدانی کی و چگونه از معجزه ات استفاده کنی تا تاثیر بیشتری داشته باشد.
تو اینک مسلط بر علوم عالم مجازی هستید و می توانی از این طریق هم پیروانی برای خود جمع کنی، گرچه این علم در بین کشورهای جهان سوم خیلی زیاد رواج ندارد، اما شک نکن به زودی تمام دنیا از نرم افزارهایی استفاده می کنند که ما می خواهیم و خودمان برایشان تدارک دیده ایم تا زودتر به هدف اصلی مان برسیم
آن مرد جرعه ای از آب پیش رویش را خورد و ادامه داد...
ادامه دارد
📝به قلم:ط_حسینی
@bartaren
🎞🎞🎞🎞🎞🎞
هدایت شده از رفاقت با امام زمان(عج)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#توشیعه_ای
#دعای_عهدنمیخونی؟
❣بخون....
🎧استادرائفی پور
#سخنرانی
#کلیپ_مهدوی
🍃 http://eitaa.com/joinchat/344916308C4dfccbb6ff
هدایت شده از گلچین برترین ها 😍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کیک روزمرد😅😅😅😅😅
🪴 https://eitaa.com/joinchat/3093234336C811d28df6b
هدایت شده از آرامش دلم تنها خداست
قسم به همین ثانیهها که یک دور تسبیح نامِ تو، بارانِ برکت را در هر دو جهان، به جریان میاندازد.
#یاجواد_الائمه_ادرکنی❤️
این عکس زیبا از بارگاه حضرت جواد، نوش جونِ روحتون😍
🎋🎋🦋🎋🦋
@Lootfakhooda