eitaa logo
#رمان های جذاب و واقعی📚
3.7هزار دنبال‌کننده
339 عکس
314 ویدیو
6 فایل
کانال رسمی آثارخانم طاهره سادات حسینی #رمان هایی که نظیرش رو نخوندید #کپی برداری فقط با نام نویسنده مجاز است، بدون ذکر نام نویسنده حرام است تأسیس 26 خرداد ماه 1400 پاسخ به سؤالات...فقط در گروه کانال https://eitaa.com/joinchat/1023410324C1b4d441aed
مشاهده در ایتا
دانلود
#رمان های جذاب و واقعی📚
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_دویست_چهل_سه🎬: یوسف به سن بلوغ رسیده بود و زیباتر از همیشه می ن
🎬: حالا مکان دلبری و عشق بازی زلیخا برای یوسف مهیا شده بود و زلیخا باید گام بعدی را بر می داشت. صبح زود بود، ماهرترین مشاطه مصر که مشاطه دربار فرعون نیز بود به امر زلیخا به حضور او رسیده بود و با حوصله و ظرافتی زیاد مشغول آرایش زلیخا شد. آرایش و زیبا سازی زلیخا ساعت ها طول کشید اما زمانی که مشاطه دست از کار کشید، با شوقی در کلامش گفت: بانوی من! به جرأت می توانم بگویم اینک زیباترین زن مصر نه، زیباترین زن روی کره زمین را در پیش چشم خود می بینم، به راستی که شما از روز عروسی تان هم زیباتر شده اید و خوشا به سعادت عزیز مصر که چنین فرشته ای پری رو را در کنار خود دارد. زلیخا از شنیدن تعریف زیباییش سر ذوق آمده بود و زیر لب گفت: آیا در چشم آن دلبر گریز پای هم چنین زیبا و با عظمت جلوه می کنم؟! و سپس مشاطه را مرخص کرد و دستور داد زیباترین لباسی که در مصر بود و او اخیرا سفارش داده بود را بیاورند، لباسی از حریر سفید که در جای جای آن سنگ های الماس درخشان به چشم می خورد و آنقدر نرم و نازک بود که تمام تن و بدن زلیخا را به نمایش می گذاشت و لطافتی بیش از قبل به آن می بخشید و ناخوداگاه بیننده را وادار میکرد که به این زن ظریف و زیبا ساعت ها چشم بدوزد و لذت ببرد. زلیخا لباسش را پوشید و به سمت حجله ای که همچون گنجینه ای گرانبها با هفت در از دیگر ساختمان جدا میشد و با زیباترین آینه ها و محرک ترین تصاویر شهوانی آراسته شده بود رفت و در اتاق بر تختی زرین و چشم نواز که دور تا دورش را پرده های حریر قرمز کشیده بودند تکیه زد و ندیمه مخصوص خودش را به دنبال یوسف فرستاد و تا به او بگویند که بانوی قصر، برده کنعانی اش را برای امری مهم به حضور پذیرفته است. پیغام به یوسف رسید، یوسف که اینک به عنوان برده خوانده شده بود، مجبور به اطاعت از ولی نعمتش بود، پس به همراه ندیمه زلیخا به سمت اتاقی که وصفش شد، حرکت نمود. از در اول گذشتند، ندیمه در را با چند قفل بزرگ، قفل نمود، در دوم و سوم و چهارم و...تمام درها به همان روش قفل شد و ندیمه مخصوص جوری این کار را انجام می داد که یوسف ببیند و متوجه باشد به جایی که می رود از هر لحاظ پنهان و امن است تا یوسف در حضور بانویش با خیال راحت هر عملی که از او خواسته شد را انجام دهد. در هفتم باز شد و اینبار ندیمه داخل نشد، یوسف به تنهایی داخل شد و زلیخا که از دیدن یوسف قلبش با سرعت می تپید، سعی کرد دستپاچه نشود و با حالت آرامش ساختگی گفت: یوزارسیف! درب اتاق را پشت سرت قفل کن. یوسف نگاهی عجیب به اتاق انداخت و سرش را پایین انداخت و از جا حرکت نکرد، او دید که حتی کف اتاق هم آیینه کاری شده است. زلیخا این حرف نشنوی یوسف را پای دستپاچگی اش گذاشت و خود از جا بلند شد، با قدم هایی آرام و شمرده و با نازی در حرکاتش به سمت درب رفت، در هفتم نیز قفل شد. حالا همه چی مهیا بود و زلیخا شک نداشت که یوسف به در خواستش پاسخ مثبت می دهد. زلیخا با لبخندی ملیح دور تا دور یوسف شروع به چرخیدن نمود و بعد با ناز و عشوه ای در صدایش گفت: سرت را بالا بگیر یوزارسیف، مرا مستقیم نگاه کن، دوست ندارم تصویر مرا در آینه ببینی! نگاه کن چگونه به خاطر تو به زحمت افتادم، از صبح زیر دست بهترین مشاطه مصر بودم و این حجله هم مدتهاست که تحت نظر من مشغول تزیینش بوده اند، حالا همه چی آماده است، بیا بر این تخت بنشین تا با هم لحظاتی دلبرانه و عاشقانه رقم زنیم، من اینک تماما تحت اختیار تو هستم. یوسف حرکتی نکرد، زلیخا که انگار یکباره چیزی به خاطرش آمده باشد گفت: صبر کن! چیزی را فراموش کرده ام و سپس شال قرمز رنگ حریری را که دور گردنش انداخته بود از گردن باز کرد، به سمت قسمتی از اتاق که مجسمه آمون بود رفت، شال را بر روی آمون انداخت و گفت: این صحنه ها را آمون نبیند بهتراست، چرا که من الهه آمون هستم و ممکن است او به تو حسادت کند و اصلا خوبیت ندارد در مقابل چشم معبود،چنین صحنه هایی نمود پیدا کند ادامه دارد... 📝به قلم:طاهره سادات حسینی @bartaren 🌕✨🌕✨🌕✨🌕✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از گلچین برترین ها 😍
4_5953948617952727965.mp3
31.43M
🎤 استاد 📑 هشدار برای سقوط یک جامعه 📆 ۱۵ آذرماه ۱۴۰۳ - مهدیه تهران 🎧 کیفیت 64kbps 🪴 https://eitaa.com/joinchat/3093234336C811d28df6b
#رمان های جذاب و واقعی📚
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_دویست_چهل_چهارم🎬: حالا مکان دلبری و عشق بازی زلیخا برای یوسف مهی
🎬: یوسف همانطور که نگاهش را از زلیخا می گرفت، فرمود: چگونه تو از خدای سنگی خود که نه قدرت دیدن و نه شنیدن دارد ابا می کنی اما من از خداوند خود که همه جا حاضر است و بر تمام حرکات من ناظر است شرم نکنم؟! زلیخا با شنیدن این حرف انگار تشتی از آب یخ بر سرش ریخته باشند، آخر تمام مقدمه چینی هایی که زلیخا برای دعوت یوسف انجام داده بود در ذهن خودش هرگز احتمال نمی داد که یوسف به او پاسخ منفی بدهد بلکه او پا را یک قدم فراتر نهاده بود و بسیاری از صحنه آرایی هایی را که انجام داده بود نه برای جذب یوسف بلکه برای جذابتر شدن لحظاتی بود که یوسف در کنارش قرار می گرفت. فقط بخشی از مقدمات فراهم شده مثل قفل شدن هفت درب، آرایش اتاق و آرایش زلیخا و ...کافی بود تا زلیخا مطمئن باشد که یوسف به او پاسخ مثبت می دهد. هنگامی که یوسف وارد اتاق شد و زلیخا به او گفت: من در اختیار تو هستم.(هیت لک) در این هنگام بود که زلیخا با پاسخی از یوسف روبرو شد که اصلا انتظارش را نداشت. انگار که یوسف در عالمی دیگر سیر می کرد. یوسف با لحن و زبانی دیگر پاسخش را تکرار کرد و به زلیخا گفت: پناه بر خدا! من پروردگاری دارم که مرا به بهترین شکل آفریده، صورتی زیبا و نعماتی فراوان به من عطا کرده و مرا بزرگ نموده و من به او خیانت نمی کنم چرا که ستمگران هرگز سعادتمند نمی شوند و من نمی خواهم جز دسته ستمگران باشم. یوسف نه تنها دعوت زلیخا را رد کرد بلکه دعوت دیگری را در مقابل دعوت او می آورد. یوسف در اصلی ترین نقطه ای که یک دعوت جنسی در کانون اصلی یک تمدن اتفاق می افتد شروع به نبوت و پیامبری می کند و مهم ترین لغزشگاه هایی که در یک تمدن برای انسان پیش می آید را تبدیل به یک دعوت توحیدی می کند. این حرکت حضرت یوسف دقیقا شبیه به کاری است که جدش حضرت ابراهیم در ماجرای آتش و اقامه دین انجام داد. جلوه گری تمدن مصر برای یوسف زلیخا در این صحنه هر آن چه که تمدن مصر در حوزه جنسی و عشق و عاشقی داشت را رو کرد و دیگر چیزی باقی نماند. تمام تکنولوژی های شهوت، عشق و عاشقی، جلوه گری و دلربایی، ملاحت، زیبایی پوشش و نقاشی و آراستن دیوارها را زلیخا در این صحنه به کار بست اما پاسخ دلخواهش را از یوسف دریافت نکرد. پس از این اتفاق زلیخا تصمیم گرفت که از قدرت و جایگاه خودش برای رسیدن به مقصودش استفاده کند به همین خاطر با حالت آمرانه و تندی به یوسف دستور داد و گفت: تو یک برده کنعانی بیش نیستی و من هم صاحب تو هستم و اینک صاحبت به تو دستور می دهد که به سوی او آیی و فرامینش را مو به مو عمل کنی و سپس صدایش را بالا برد و فریاد زد: مگر کری و نمی شنوی؟! الساعه به سوی من بیا.... قرآن می فرماید که در این حالت زلیخا با تندی و خشم به سوی یوسف رفت و یوسف نیز می خواست که با او با تندی مقابله کند و با خشم و درگیری جواب او را بدهد، اما از آن جایی که یوسف نبی برهان پروردگارش را مشاهده کرد از درگیری فیزیکی با زلیخا منصرف شد. این درگیری فیزیکی دامی بود که زلیخا برای یوسف پهن کرده بود چرا که عزیز مصر پشت این درب های هفتگانه حضور داشت و اگر این صحنه وارد درگیری فیزیکی بین یوسف و زلیخا می شد و عزیز مصر این صحنه در گیری را می دید قطعا یوسف مجرم شناخته می شد. در این حال بود که باز یوسف به یاد کلماتی افتاد که جبرییل در عمق چاه به او آموزش داده بود، او کلمات مقدس را تکرار کرد، انگار زمان و مکان به عقب باز گشته بود، این قصر زلیخا همان آتش نمرود بود و یوسف هم ابراهیم بت شکن و در آنجا کلمه دوم به فریاد ابراهیم رسید و اینبار تا یوسف گفت:یا عالی بحق علی، مردی نورانی جلوی او جلوه نمود و با اشاره به قفل های در فرمود: از نزاع بپرهیز و به سمت در برو که به حرمت کلمات مقدس، قفل تمام هفت در باز خواهد شد و باز در یک تنگنای تاریخی مولای ما علی اعلی شد مشکل گشای دنیای یوسف... یوسف با دیدن کلمه دوم و الهامی که به او شد، سراسیمه به سوی درب اول گریخت و زلیخا که از حالت عقلانی خارج شده بود نیز به سوی یوسف دوید. درب های هفتگانه به قدرت الهی همانگونه که کلمه دوم فرموده بود، یکی پس از دیگری به روی یوسف گشوده می شد و بین یوسف و زلیخا مسابقه ای در گرفت که کدامیک زودتر به درب برسند. پیش از آن که درب هفتم به روی یوسف گشوده شود، دست زلیخا از پشت به پیراهن یوسف رسید و باعث پاره شدن پیراهن یوسف شد و در همین حین درب گشوده شد و یوسف در حال فرار از دست زلیخا، خود را مقابل عزیز مصر دید. ادامه دارد... 📝به قلم:طاهره سادات حسینی @bartaren 🌕✨🌕✨🌕✨🌕✨
🎁 هدیه روز مادر 🎁 💥 هدیه روز پدر 😍 اگه دوست دارید یک کار شکیل و زیبا تهیه کنید تا دیر نشده همین الان یه سر به کانال مون بزن👌 👇👇👇 🎁 https://eitaa.com/sana_Leatherbags/1288 🎁
با سلام رمان های کانال را به صورت صوتی در یوتیوپ دنبال کنید👇👇👇 https://youtube.com/@dastan_gazab?si=HRQMHGjoOFI-c79r باتشکر
دوباره روضه ی اسارت و مجلس شامی... دوباره شعله ی آتش و نگاه حرامی... دوباره پیکر بی سر و نبودن عباس... دوباره کودک سه ساله... میان لشکرخناس 📝ط_حسینی @bartaren
#رمان های جذاب و واقعی📚
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_دویست_چهل_چهارم🎬: یوسف همانطور که نگاهش را از زلیخا می گرفت، فرم
🎬: یوسف و زلیخا هر دو دوان به سمت درب هفتم در حرکت بودند و هر کدام می خواست زودتر خود را به در برساند، زلیخا می خواست مانع باز شدن در شود و یوسف می خواست از در بگذرد و از این زندان گناه الود فرار کند و در اینجا بود که دست زلیخا به لباس یوسف رسید و ان را درید. درست هنگامی که درب هفتم گشوده شد در حالی که یوسف و زلیخا در حال دویدن بودند عزیز مصر پشت درب قرار داشت و در جلو آن ها ظاهر شد. عزیز مصر با تعجب به انها نگاهی انداخت و یوسف و زلیخا هر دو در موقعیتی حساس قرار گرفتند و منتظر کلامی از جانب عزیز مصر بودند. در این لحظه انتظار می رود اولین کسی که سخن بگوید عزیز مصر باشد که با حالت خشم و غضب نسبت به زلیخا غیرت به خرج بدهد و سربازان را فرابخواند تا یوسف را بازداشت کنند اما با کمال تعجب می بینیم که در این صحنه هیچ برخورد خشنی از عزیز مصر صادر نشده است. همچنین انتظار می رود که زلیخا هیچ سخنی نگوید چرا که در وضعیت روحی و جسمی مناسبی نیست اما برعکس می بینیم اولین نفری که لب به سخن باز می کند زلیخا است، او تازه به خود آمده و می خواهد کاری کند که عزیز مصر متوجه خیانت او نشود و از طرفی یوسف را هم به نوعی از خشم عزیز که شاید با مرگ او همراه باشد حفظ کند اما مهم ترین کار اینک حفظ آبروی خودش است. هنگامی که زلیخا عزیز مصر را پشت درب هفتم دید فورا تمام عقلانیت از دست رفته خودش را برگرداند و در یک لحظه به خود آمد و موقعیت خود را باز یافت رو به عزیز مصر گفت: به نظرت سزای کسی که قصد سوئی نسبت به اهل تو داشته باشد چیست؟ شروع کردن زلیخا به صحبت در این صحنه خبر از اعتماد به نفس بالای او و سیاست سرشار او می دهد که می خواهد ماجرا را مدیریت کند. زلیخا که الهه معبد است شخصیتی سیاست مدار و قدرتمند دارد و احتمال می رود که چنان بر قصر عزیز مسلط باشد که نفوذ و تاثیر گذاری شدیدی بر شخص عزیز داشته باشد. تحلیل کلام زلیخا بدین صورت است که به عزیز مصر گفت: اولا یوسف قصد بدی داشته است اما عمل بدی را انجام نداده است (اراد بأهلک سوء) دلیل اینکه زلیخا می گوید یوسف فعل بدی را مرتکب نشده است آن است که زلیخا به عنوان یک عاشق شیدا نمی خواهد یوسف را از دست بدهد و هنوز برای رسیدن به یوسف امیدوار است و شاید نقشه ها داشته باشد و برای همین اگر بگوید یوسف کار بدی را انجام داده است احتمال این که عزیز مصر یوسف را از بین ببرد و فرمان قتل او را بدهد بسیار زیاد است. زلیخا که زنی بسیار زیرک است، می خواهد به گونه ای صحنه را مدیریت کند که از شدت جنایت کاسته شود و خودش را نیز پاک و معصوم نشان دهد. ثانیا زلیخا به عزیز می گوید من اهل و خانواده تو هستم. ثالثا می گوید باید یوسف زندانی شود یا عذابی دردناک بچشد اما او را نکش! زلیخا با این جمله می خواهد پیشنهادی درباره مجازات یوسف بدهد که کشته شدن در آن نباشد تا موضوع عشقش به یوسف از بین نرود. این نحوه از مدیریت عجیب زلیخا در اوج تنش احساسی و بحران ناموسی نشان از زیرکی بسیار بالای این زن عاشق و مرموز دارد. عزیز مصر که گویا عمق وجودش به بی گناهی یوسف شهادت می دهد اما اینک نمی داند به حرف همسرش گوش کند یا به عمق حرف دلش... در این هنگام یوسف که کاملا بی گناه بود و آرامشی عجیب داشت رو به عزیز مصر فرمود: زلیخا دروغ می گوید، من نیت سوئی نداشتم بلکه او مرا به خود خواند. در این هنگام رنگ از رخ زلیخا می پرد اما با این حال میدان را خالی نمی کند و با اطمینانی در کلامش می گوید: یوسف حقیقت را نمی گوید ، شما بدون شاهد نباید حرف او را بپذیرید و مرا متهم سازید در این هنگام... ادامه دارد 📝به قلم:طاهره سادات حسینی @bartaren 🌕✨🌕✨🌕✨🌕
#رمان های جذاب و واقعی📚
#داستان_واقعی #روایت_انسان #قسمت_دویست_چهل_پنجم🎬: یوسف و زلیخا هر دو دوان به سمت درب هفتم در حرکت
🎬: حضرت یوسف در این ماجرا کاملا آرام بود و هیچ اضطرابی نداشت چرا که تمام عالم بر مدار صدق و راستگویی بنا شده است و بر این مدار می چرخد به همین خاطر انسانی که راستگو باشد هیچ ترس و اضطرابی ندارد. در مقابل انسان دروغگو دائما در اضطراب و نگرانی و ترس به سر می برد چرا که باید تمام تلاش خودش را صرف کند تا بتواند بر خلاف جریان حاکم بر عالم حرکت کند؛ همچنین باید تمام تلاش خودش را انجام دهد تا به گونه ای سخن بگوید که هیچ کدام از سخنانش با یکدیگر تناقض نداشته باشند تا دروغش آشکار نشود. حضرت یوسف در صحنه ای که اتفاق افتاد با آرامش تمام رو به عزیز مصر نمود و فرمود: بدان که زلیخا قصد داشت تا مرا به سوی خودش دعوت کند. حضرت یوسف به گفتن همین یک جمله بسنده کرد و هیچ نیازی به دفاع دیگری از خودش ندارد چرا که طبیعت عالم با انسان راستگو همراه است و زمین و زمان برای او شهادت میدهند. و بی شک خداوند در این صحنه درحال مقدمه چینی برای امت برگزیده است و می خواهد به آن ها بفهماند تمدن باید بر اساس صدق چیده شود و بر مدار صدق حرکت کند و تمدنی که بر خلاف جریان صدق عالم چیده شود اصلا حرکت نمی کند و دچار سختی و ضلالت و در آخر انحطاط و هلاکت می شود. پس از آن که یوسف سخنش را بر زبان جاری کرد زلیخا اعتراض کرد و شاهد خواست. عزیز مصر رو به یوسف گفت: آیا شاهدی برای سخنت داری؟! در این هنگام به یوسف الهام شد و به اذن خدا یکی از اقوام و نزدیکان زلیخا که در همانجا درست پشت در حضور داشت، به نفع یوسف شهادت می دهد. هیچ چیز در عالم اتفاقی نیست و نباید بگوییم این که یکی از بستگان زلیخا در آن صحنه حاضر بوده و شهادت داده است اتفاقی بوده است بلکه مسیر رودخانه عالم بر مدار صدق است و این اتفاقات را رقم می زند. و جالب است بدانید این شاهد طفلی شیرخوار بود که هنوز قدرت تکلم پیدا نکرده بود و زلیخا تا این را شنید با تمسخر گفت: وقتی مجرم هستی و می خواهی خود را بی گناه نشان دهی بلید از طفل شیر خواره شهادت طلبی و در این هنگام شاهدی که ظاهرا خواهرزاده زلیخا بود، به اذن خداوند به سخن درآمد و زمانی یوسف از او پرسید: ای طفل بگو چه کسی گنهکار است و در میان بهت و حیرت زلیخا و عزیز مصر، طفل لب به سخن گشود و گفت: به پیراهن یوسف نگاه کنید که اگر از جلو پاره شده باشد ، یوسف قصد سوء داشته و زلیخا راست می گوید و اگر پیراهن از پشت پاره شده باشد یوسف راست می گوید و زلیخا گناه کار است. هنگامی که عزیز مصر پیراهن یوسف را دید که از پشت پاره شده است، آهی کشید و گفت: این ماجرا دسیسه ای از جانب شما زن ها بوده است و شما عجب دسیسه گرهایی هستید. عزیز مصر پس از شهادت آن طفل رو به یوسف کرد و گفت: ای یوسف از این ماجرا در گذر و آن را فراموش کن و سپس به زلیخا نیز خطاب کرد و گفت: بدان که تو خطا کردی و مرتکب اشتباه شدی. عکس العملی که از عزیز مصر پس از سخنان زلیخا صادر شده است یک برخورد بسیار نرم و متین است؛ این مساله سه دلیل می تواند داشته باشد. دلیل اول آن است که احتمال می رود عزیز مصر به شدت عاشق زلیخا بوده باشد و اصلا نمی تواند قبول کند که زلیخا گناهی به این بزرگی را مرتکب شده چرا که کسی که دیگری را دوست داشته باشد در مقابل خطاها و اشتباهات وی کور و کر می شود. دلیل دومی که احتمال می رود آن است که زلیخا به شدت در قصر عزیز نفوذ دارد و در واقع او کارگردان اصلی ماجراهای قصر است و عزیز مصر در واقع عامل درجه دوم است و اصلا چنین شخصی امکان برخورد سخت و خشن با زلیخا را ندارد و به همین خاطر عزیز مصر تلاش می کند تا این قضیه در همین حد باقی بماند و به فراموشی سپرده شود. دلیل سومی که احتمال می رود آن است که عزیز مصر نمی خواهد این ماجرا از قصر به بیرون درز پیدا کند و مایه ننگ او شود چرا که جاسوس های احتمالی درون قصر و حرف و حدیث هایی که بعد از این واقعه حادث می شود امکان انتشار این قضیه را بالا می برند و به همین خاطر عزیز تلاش می کند تا این ماجرا در همین صحنه متوقف شود و ادامه پیدا نکند و هیچ کس بجز افراد حاضر در صحنه از آن با خبر نشوند. برخورد عزیز مصر در همین حد بود و او که دلش از دست زلیخا گرفته بود همانطور که پشت به او می کرد تا به اتاقش برود و در تنهایی خود غرق شود، بلند گفت: هیچ کس حق ندارد از این واقعه جایی سخن بگوید، این واقعه در همینجا باید دفن شود. عزیز مصر این حرف را زد و به سمت اتاقش رفت. ادامه دارد... 📝به قلم:طاهره سادات حسینی @bartaren 🌕✨🌕✨🌕✨🌕