❣عشق رنگین❣
#قسمت_چهارم
امروز اولین جلسه ی کلاس بود,فضای کلاس کمی برام سنگین بود اخه تعداد هنرجوهای تازه کار چندنفری بیشترنبودند,بقیه هنرجوها اکثرا ترم دوم وسومشون بود,کلاس مختلط بود ,تنها دختر چادری هم من بودم,همینجور که داشتم ,سرووضع بچه ها را بررسی میکردم, دوتا دختر خانم وارد شدند وچون کنارمن صندلی خالی بود امدند کنارمن ویکیشون روش راکرد به من وگفت:اجازه هست؟
یک نگاه کردم بهش,وای خدای من هفتاد قلم آرایش کرده بود ,مانتوکه نه بیشترشبیه یک بولیز کوتاه وتنگ پوشیده بودکه همه ی داروندارش رابه معرض نمایش قرار داده بود,
من:بفرمایید....
دختره نشست وخودش را ساره معرفی کرد....
دخترکناریش هم که وضعش بدتراز ساره بود ,باهام دست دادوسلام علیک کرد.
ساره رو کرد به من وگفت:چقد ناز وملیحی,چقد توچادر پاک ومعصوم نشون میدی,من عاشق دخترای چادریم..
با خنده گفتم:خوب خودتم چادر بپوش تا عاشق خودتم بشی 😊😊
ساره با قهقه ای, زد به پشتم وگفت:منم یه روز چادری بودم ,روزگار این شکلیم کرده
😂
الانم رانبین ,حالا سرفرصت باهات آشنا میشم وبرات تعریف میکنم.
استاد امد داخل و ناگزیر ساکت شدیم.
کلاس نقاشی را خیلی دوست داشتم واستاد بعداز,یک تست اولیه از ما تازه کارها,برای من گفت ,استعدادت فوق العاده هست واینجا باکمک هم ازشما یک پیکاسو معروف میسازیم😊
ساره ترم دومی بود,انصافا خیلی,خیلی مهارت داشت.
روز اول کلاس بااین احوالات گذشت واما....
#ادامه دارد...
💦⛈💦⛈💦⛈
@bartaren
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 علامت شیعه بودن از لسان امام موسی کاظم(ع)
🎧🎤 حجتالاسلام مسعود عالی
💦⛈💦⛈💦⛈
@bartaren
❣عشق رنگین❣
#قسمت_پنجم
دوهفته ای از کلاسم میگذشت,تو قسمت سیاه قلم خیلی پیشرفت داشتم.
ساره خیلی راهنماییم میکرد,تواین مدت خیلی باهم اخت شدیم,ساره برخلاف ظاهرش دختری ساده بود ,مال خودتهران نبود,ازشهرستان آمده بود,قصه ی زندگی پر دردی داشت,در۱۵سالگی ازدواج میکنه درنتیجه ادامه تحصیلش برباد میره,اما علاقه واستعداد زیادی درنقاشی داشته,بعداز سه سال زندگی مشترک و پراز تشنج,در۱۸سالگی از شوهرش جدا میشود وبرای گریز ازحرفهای خاله زنکی مردم به تهران, پیش داداش بزرگش میاید ودرحین اینکه دنبال کارمیگرده,تواین کلاس نقاشی هم شرکت میکنه,توهمین اوضاع با همکلاسیش,شکیلا,اشنا میشه ووقتی شکیلا از وضع زندگی ساره باخبر میشه,قول میدهد در رابطه باکار ساره با پدرش صحبت کند,پدر شکیلا,اقا بهزاد پزشک هستش وبا شنیدن قصه ی ساره,ساره رابرای منشی مطبش استخدام میکنه.
ساره به دلیل بعضی اخلاقای زن داداشش,یک خونه ی جدامیگیره.
اما چیزی که برام خیلی عجیبه ,اینه که,اپارتمان ساره بالا شهره ,نمیدونم یک حقوق منشی گری کفاف ,اجاره ی همچی آپارتمانی رادارد؟؟!!!
امروز ساره وشکیلا باخوشحالی وارد کلاس شدند ,مثل اینکه فرداشب جشن تولد شکیلاست.
شکیلا من رادعوت کرد وساره هم که انگار صاحب مجلس هست,اصرار رواصرار که من جشن بیام.
خوب من نمیتونم که,باید به بابا ومامانم بگم....
به شکیلا گفتم:شب بهت خبر میدم اما ساره گفت:ببین فکرنیومدن راازسرت به درکن,من میام دنبالت هااا...
اه نمیدونم چکارکنم...
#ادامه دارد....
💦⛈💦⛈💦⛈
@bartaren
❣عشق رنگین❣
#قسمت_ششم
باهزارتافکر وارد خونه شدم.
به مامان سلام کردم ویه بوسه هم از صورت مهدی که از سروکولم بالا میومد گرفتم وگفتم:داداشی گلم ,حوصله ندارم,شیطونی نکن...
مامان:چی شده دختر؟وقتی که رفتی خوب بودی ,با کلاس نقاشی هم بهترمیشدی.
چی شدی هااا؟؟
گفتم:هیچی مامان,یکی از دوستام جشن تولدشه ,دعوتم کرده.
مامان:این که خوبه,کدوم یکی مامان؟؟
من:نمی شناسیش,توکلاس نقاشی باهمیم,اسمش شکیلاست,خونه شان بالاشهره,باباش دکتره..
مامان:اوه,اوه,اصلا توفکرش نرو,نمیخواد بری,به قول شما جوونا,گروه خونی پایین شهربه بالاشهرنمیخوره,یک بهانه بیار وکنسلش کن...
من:نمیشه ماماااان,ساره خیلی اصرارداره,حتی گفت نیای خودم میام دنبالت.
مامان:واه,ساره دیگه کیه؟
من:دوست مشترکمون باشکیلاست,منشی بابای شیکلاهم میشه.
مامان:درهرصورت من که راضی نیستم,مطمینا بابات هم راضی نمیشه,اخه دخترم اونا جشن گرفتنشونم با ما فرق میکنه,اصلا صلاح نیست که بری.....تازه کادو راچکارمیکنی,فک میکنی مثل دوستت مریم,سروتهش بایک عروسک پونزده تومانی هم بیاد؟......
مامان راست میگفت اما ساره راچکارش کنم,بعدشم یه جورایی ته دلم میخواست برم خونه,زندگی وجشنهای بزرگان راببینم,بایدفکری میکردم.
زیر تشک تختم را نگاه کردم,اخه یه جورایی قلک وبانک پس انداز من بود,هروقت سرخرید پول اضافه میاوردم یا بابا بهم پول توجیبی میداد,زیرتشک قایمش میکردم برای روز مبادا.
چندتا هزاری یک ور,چندتا پنج هزاری و....
همه را روهم گذاشتم شد,۶۳هزار تومان,به نظرم خیلی بود دیگه,با ۵۰تومانش یک هدیه ی,شیک میخریدم و۱۳تومانشم برای مترو و...
اومدم بیرون وگفتم,ماماااان
هدیه را خودم یک کاریش,میکنم,توفقط بزارمن برم باشه؟
مامان:اولا اصلا صلاح نیست که بروی,درثانی منم که اجازه بدهم بابات اجازه نمیده.
مامان توراجون مهدی,بزاربرم,به بابا بگورفته جشن تولد مثلا همین مریم,یانه زری دختر فاطمه خانم...
مامان:من دروغ نمیگم.
من:اصلا دروغ نگو ,بگو یکی از دوستاش که من نمیشناسم.
مامان:از دست توووو,ولی بایدقول بدهی اولا زود بیای,درثانی اگر دیدی مجلسشون درشأن اعتقادات مانیست,سریع کادوت را بدی وبیای خونه...
یک بوسه از گونه ی مامان گرفتم وگفتم: چششششم
اول صبح پاشدم برم خریدکادو....همینجورکه توخیابون حیرون وسرگردون بودم,یکدفعه چشمم افتاد به یک عطرفروشی.
آره خودشه,یه عطرخوشبوووو
رفتم داخل,عطر از گرمی ۱۰۰۰داشت تا گرمی۵۰۰۰تومان من گرمی ۲۰۰۰را انتخاب کردم وبعدش رفتم سراغ یک ظرف شکیل که خودظرف, مثل یک دریا میموند که ته ظرف فک میکردی پراز سنگای رنگین هست وسرشم مثل الماسی اشکی شکل وآبی رنگ بود,خیلی ازش خوشم امد پرسیدم: آقا این چنده؟؟
پسره نگاهی کردوگفت:الحق که زیبا پسندید,قابل شمارانداره,پسندتون باشه باهم کنارمیایم,ده گرم ازاون عطره راگفتم بریزه داخل همون ظرف ومیخواست ظرف رابگذاره داخل جعبه ,روکرد به من وگفت:طرف دختره یاپسر؟؟پایین شهری یابالا شهری؟
با عصبانیت گفتم:اولا عطر دخترونه برای پسرنمیگیرند,بعدشم من اصلا اهل دوست دختروپسری واینجورهنجارشکنیها نیستم,دوستمم مال بالا شهره...
فروشنده:بابا جوش نیار ,میدونستم چون به تیپ.وقیافت نمیخوره که ازاین اراذل باشی,شوخی کردم.
اهسته پیش خودم گفتم:مرررض برو باعمه ات شوخی کن ,پسره ی اکبیری..
فروشنده یک دونه مارک که بند طلایی رنگی داشت ,آویزون کرد به سر شیشه ی عطر وگفت:برای پایین شهریا این مارکه, الکیه ,اما بالا شهریا همچی ذوق میکنن ومیگن واااای جنسش مارررکه خخححح,همه فروشنده ها ازاین سادگی سو استفاده میکنن وجنسشون را با ده برابر قیمت به خاطر همین یک ذره کاغذ که اسمش مارکه ,میفروشند,اما من برای شما آبجی گلم ,مجانی میزارم.
خواستم پولش راحساب کنم ,گفت:۵۷ هزارتومان .
منم بدون کل کل,۵۰هزارتومان گذاشتم رو میز وگفتم بیشترازاین ندارم....
خلاصه فروشندهه قبول کرد ومنم راهی خونه شدم,هنوز کلی کار داشتم,باید یه دوش میگرفتم ویه لباس انتخاب میکردم,بعدشم بامترو.تا یک جاهایی میرفتم وبعدازاون زنگ میزدم به ساره تا بیاد دنبالم,اخه ساره خودش ماشین داشت....
#ادامه دارد ...
💦⛈💦⛈💦⛈
@bartaren
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#بخش سانسور شده سخنرانی استاد خیر اندیش درباره کرونا
💦⛈💦⛈💦⛈
https://eitaa.com/joinchat/848625697C920431b97d
tanha_masir_3.mp3
15.84M
#تنها مسیر
#جلسه سوم
#واعظ استاد پناهیان
#پیشنهاد ویژه دنبال کردن جلسات 👌👇
💦⛈💦⛈💦⛈
https://eitaa.com/joinchat/1758068790Cb493204a3a