نگران نباشین همسنگرا
خبر خوبی براتون دارم
آقا سید این سالها خیلی کار کردن
خودتون دیدین جمعه و شنبه و تعطیل و غیر تعطیل بلد نبودن...
انگار توی حوزه ای که درس خونده بودن بهشون تعطیلات را نیاموخته بودن، تازه یک سره دوپینگ میکرد و خستگی هم بلد نبود
آقا سید رفته بعد شهادت یه ذره استراحت کنه، قراره در رکاب آقا امام زمان بیاد...
گریه نکنید...
به خدا میاد..
دوباره میبینیمش...
دعا کنید شما که دعا کردن خوب بلدید و امشبی خدا به ما یه معجزه بدهکاره به خاطر دعاهامون
دعا کنید این معجزه اومدن منجی عالم باشه، مهدی غریب که بیاد، می بینید آقا سید هم توی رکابش حاضره...
آااااخ دلم گرفته...
امام زمان بیااااا
سید نرفته دلمون براشون تنگ شده😭😭😭😭
ط_حسینی
@bartaren
🖤🖤🖤🖤🖤🖤
🖤🖤🖤🖤🖤🖤
بسمه تعالی
إنّا لله وإنّا إليهِ راجعُون
آيتالله سید ابراهیم رئیسی رئیس جمهور مغتنم و خادم جمهوری اسلامی ایران و هیأت همراه عصر روز یکشنبه ۳۰ اردیبهشت ماه در پی حادثه سقوط بالگرد در سفر کاری به آذربایجان شرقی به دیدار معبود شتافتند و جام شهادت نوشیدند
▪️کانال "رمان های جذاب" این ضایعه دردناک را به رهبر معظم انقلاب اسلامی و مخاطبین کانال تسلیت عرض می کند و از درگاه خداوند متعال رضوان و حشر با اولیاء الهی را برای آن مجاهد انقلابی و خستگی ناپذیر و خادم ملت مسألت مینماید.
#سید_محرومان
#رئیس_جمهور_شهید
@bartaren
🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤
هدایت شده از رفاقت با شهدا
گلی گم کرده ام.mp3
5.14M
گلی گم کردهام میجویم او را
به هر گل میرسم میبویم او را
#نریمان_پناهی🎙
#سید_شهیدان_خدمت💔
#ایران_تسلیت🏴
🥀🕊 @baShoohada 🕊
به علی ع گفتند نماز نمی خواند
به حسن ع گفتند خوار کرده مومنین را
به حسین ع گفتند از دین برگشه
ای ابراهیم! تو هم شیعه و مرید علی و حسنین بودی و باید رنگ و بویی از آنان داشته باشی
پس تیر تهمت به سمتت روانه کردند، یکی بی سوادت می خواند و دیگری میگفت آخوند را چه به این پست و مقام، آنهم آخوندی که فقط خادمی حرم می داند، او که زبان دنیا نمی فهمد!
یکی کار نکردن دولت قبل را گردن تو می انداخت و آن دیگری به دنبال اغتشاش مهساها، خدماتت را می پوشانید...
اما تو...
اما تو با اینکه زبان دنیا نمی فهمیدی دنیا را مجبور کردی زبان تو را بفهمد..
تویی که خادمی را در درگاه امام رئوف فراگرفتی، به کوه و بیابان و کپر و دهات زدی تا بار دیگر خدمت محرومان کنی چرا که مشق خدمت را در درگاه امام خود آموختی...
تو با بی سوادی ات شدی استاد تمام فرهیختگان...به گمانم کلاس درس تو، از زمین به عرش منتقل شده، ما که قدرت را ندانستیم سید.. خوشا به حال ملائک که برای استقبالت صف کشیده اند
تو رفتی و علی زمانم تنهاتر از قبل شده و داغ تو داغ سردار را برایش تازه کرد
تو رفتی و بار مسؤلیت ما را سنگین کردی، چرا که باید صندلیی که به نام تو بود و هیچ وقت آسوده بر آن ننشستی و ترجیح میدادی مدام این طرف و آن طرف بروی را نمی توانیم به کسی تحویل دهیم که رنگ و بویی از تو ندارد...
مسؤلیت ما سنگین است چرا که باید شهیدی دیگر برای این کرسی انتخاب نماییم.
ط_حسینی
@bartaren
❌❌❌❌❌❌❌❌❌❌❌❌❌❌
اعتراض شدید
به صدا و سیما
🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻
چرا برای عرض تسلیت به مردم شهید پرور ایران
از چهره هایی چون آقای ظریف، آقای جهانگیری و ... استفاده میکنید‼️‼️‼️
قحط الرجال است‼️
یا برای آینده برنامه ریزی دارید‼️
🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻
اعتراض شدید
به عملکرد صدا و سیما
۱۶۲
۰۹۱۲۴۸۵۸۶۸۳
ابوالمعالی
رئیس امربه معروف صدا و سیما
۰۹۱۲۱۳۴۰۴۲۳
برهمانی
معاون سیما
🔺🔺🔺🔺🔺🔺🔺
#رزم_تلفنی
#نشر_حداکثری
8.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
جماعت اصلاح طلب که حالا دارید سجاده آب میکشید و ابراهیم ابراهیم می کنید، ما یادمون نرفته که با تهمت هاتون با دل ابراهیم ما چه کردید!!
و خیالتون راحت جایگزین ابراهیم شهیدمان، شهیدی زنده دیگر است نه امثال شما که دستی در خون سردارهای ما دارید
خودتون را جمع کنید و بیش از این با احساسات مردم بازی نکنید
@bartaren
#رمان های جذاب و واقعی📚
#روایت_انسان #قسمت_هفدهم🎬: قابیل، هابیل را همراه خود به بیرون شهر برد و در کنار درختی ایستادند، در
#روایت_انسان
#قسمت_هجدهم🎬:
قابیل بعد از دفن هابیل با احساس تألمی شدید به سوی شهر آمد، او پشیمان از کاری که انجام داده بود، اما او قبل از انجام این کار تصمیم داشت پس از کشتن هابیل، به درگاه خدا پناه ببرد و توبه کند و بعد وصی پدرش شود.
ابلیس که شاهد حال نزار قابیل بود و میترسید هر آن او از خطایش پشیمان و به درگاه خدا برگردد و توبه کند، خود را به او رساند و رو به قابیل گفت: چرا ناراحتی؟! تو الان می بایست خوشحال باشی چرا که دیگر رقیبی در روی زمین نداری!
قابیل سری تکان داد و گفت: انگار سراسر وجودم را دردی شدید فرا گرفته، کاش به حرف تو گوش نمی کردم و بعد فکری کرد و گفت: درست است پشیمانی سودی ندارد و هابیل را زنده نمی کند، اما شاید خدا با توبه ای سخت، مرا ببخشد.
ابلیس سری تکان داد و گفت: چه می گویی؟! توبه از چه؟! تو گناهی بزرگ مرتکب شدی که راه بازگشتی ندارد، پس حالا که این کار را کردی و راه جانشینی پدر، برایت هموار شده ناگزیری که به همین مسیر ادامه دهی، زیرا امیدی به پذیرش توبه ات نیست، اما وقتی پدرت بداند که در این امر مصمم هستی، عاقبت کوتاه می آید و تو را وصی خود قرار می دهد چرا که چاره ای ندارد و جز تو کسی را ندارد که به جانشینی برگزیند.
قابیل که انگار سخنان ابلیس بر مذاقش نشسته بود آهانی کرد و گفت: پس همین کنم...
ابلیس به هدفش که همان ناامیدی قابیل از توبه و بازگشت به درگاه خدا، رسیده بود قهقه ای زد و او را تنها گذاشت.
قابیل وارد شهر شد و از آن طرف حضرت آدم که حسی بسیار ناخوشایند بر جانش نشسته بود و نمی دانست این احساس غم انگیز برای چیست، دربه در دنبال هابیل می گشت، چرا که فکر می کرد این حس بی ربط به پسر عزیز کرده اش، همان که خدا قربانی اش را پذیرفت و قرار بود جانشین او در روی زمین شود، نبود.
آدم به هر خانه ای سر میزد و سراغ هابیل را می گرفت تا اینکه یکی از فرزندان هابیل به او گفت که هابیل همراه برادرش قابیل به بیرون از شهر رفته است.
حضرت آدم راه خروج شهر را در پیش گرفت و کمی جلوتر به قابیل رسید و چون او را تنها یافت با نگرانی گفت: قابیل پسرم! برادرت هابیل کجاست؟! انگار آتشی درون دلم شعله می کشد و از درون مرا می سوزاند و من فکر می کنم برای هابیل پیشامدی ناگوار به وقوع پیوسته.
قابیل شانه ای بالا انداخت و گفت: من نمیدانم هابیل کجاست! مگر او را به من سپردی که حال از من طلبش می کنی؟!
حضرت آدم که نگرانی سراسر وجودش را گرفته بود و حسی مبهم به جانش افتاده بود، از کنار قابیل گذشت و همانطور که از شهر خارج میشد رو به آسمان نمود و فرمود: خداوندا خودت یاری ام نما و این آتش درونم را خاموش فرما...
در این هنگام دعایش به اجابت رسید و جبرئیل بر او نازل شد و فرمود: همراه من بیا تا تو را به هابیل برسانم..
ادامه دارد..
📝به قلم:ط_حسینی
@bartaren
🌕✨🌕✨🌕✨🌕✨
#رمان های جذاب و واقعی📚
#روایت_انسان #قسمت_هجدهم🎬: قابیل بعد از دفن هابیل با احساس تألمی شدید به سوی شهر آمد، او پشیمان ا
#روایت_انسان
#قسمت_نوزدهم🎬:
جبرئیل، حضرت آدم را به سمت مزار هابیل راهنمایی کرد و آرام آرام داستان قتل او را برایش گفت و به زمین اشاره کرد و فرمود: اینک جسم فرزندت هابیل در حالیکه روحش به ملکوت رفته، زیر خاک خوابیده...
حضرت آدم که اولین داغی بود میدید و باورش نمی شد فرزند مومن و عزیزش، وصی و جانشینش رخت سفر بسته، شوکی شدید به او وارد شد و در حالیکه جبرییل زیر بازویش را گرفته و دست به کمر داشت با حالی نزار و روی پریشان و چشمانی گریان وارد شهر شد و یک راست به سمت خانهٔ قابیل رفت.
قابیل که انتظار نداشت جنایتش به این زودی بر ملا شده باشد، راحت در خانه لمیده بود و به آینده ای که از آن او و فرزندانش بود فکر می کرد.
حضرت آدم بانگ برآورد و قابیل را به بیرون خواند.
قابیل هراسان بیرون آمد و گفت: چه شده پدر؟!
حضرت آدم همانطور که اشک در چشمانش حلقه زده بود فرمود: با برادرت هابیل چه کردی؟!
قابیل دوباره شانه ای بالا انداخت وگفت: دفعه قبل هم که پرسیدی، گفتم از او خبری ندارم...
حضرت آدم بغضش را فرو خورد وگفت: چرا دروغ می گویی؟! مگر تو نبودی که به خاطر حسادتی بی جا فریب ابلیس را خوردی و با سنگ برادرت را کشتی و او را زیر درخت درون خاک سرد زمین دفن کردی؟!
قابیل که دستش رو شده بود و خوب می دانست پدرش با حکم خداوند از همه چیز آگاه شده، قد علم کرد و گفت: خوب کردم که او را کشتم، من پسر بزرگ تو بودم و وصایت و جانشینی تو از آن من بود، نه اینکه آن را دو دستی به پسر کوچکت تقدیم کنی...
حضرت آدم سری از تأسف تکان داد و گفت: وای برتو...وای بر تو که فریب ابلیس این بزرگترین دشمن انسان را خوردی و هنوز هم عناد میورزی
قابیل گستاخی را به حد اعلا رساند و گفت: حال که هابیلی وجود ندارد، تو و پروردگارت مجبورید مرا به جانشینی برگزینید...
حضرت آدم که بی شرمی قابیل را میدید فریاد بر آورد: وای بر تو که ظلم کردی و راه ضلالت را برگزیدی، هم اکنون حکم می کنم که از سرزمین من، از شهری که من بنا کرده ام و در آن خدای یکتا را می پرستم بیرون بروی و دیگر هیچ وقت به اینجا بازنگردی.
حضرت آدم اینچنین فرمود و در حالیکه اشک چشمانش جاری بود از قابیل دور شد و به سمت خانه اش رفت تا به حوا خبر عروج هابیل را بدهد..
قابیل که تکبر وجودش را گرفته بود، با همسر و فرزندانش صحبت کرد و با کلام فریبنده اش آنها را فریفت و با خود همراه کرد و هنوز آفتاب طلوع نکرده بود که بار و بنه را بستند و از شهر حضرت آدم خارج شدند و به سرزمینی دور رفتند تا شهری برای خود بنا کنند و اینجا بود که در روی زمین دو شهر با دو اعتقاد مخالف هم بوجود آمد .
در همان صبحی که قابیل شهر را ترک کرد، آدم و حوا بر سر قبر هابیل حاضر شدند و آنچنان در فراق و از دست دادن هابیل گریه می کردند که اشک ملائک آسمان را در آوردند.
آدم و حوا شبانه روز بر سر قبر هابیل حاضر بودند و عزاداری می کردند، چرا که اولین داغ که داغ از دست دادن عزیزترین فرزندشان، بر آنها سخت آمده بود و حضرت آدم کلمه پنجم و مصبیت او را به یاد آورد، زمانی که بالای پیکر ارباً اربای جوانش ایستاده بود و گریه اش شدت گرفت و هر چه فرزندان دیگرش نزد آنان می آمدند و می خواستند آن دو را آرام کنند، نمی توانستند.
آنها آرام و قرار نداشتند و چهل شبانه روز یک سره بر سر و سینه زدند و گریستند تا اینکه...
ادامه دارد
📝به قلم:ط_,حسینی
@bartaren
🌕✨🌕✨🌕✨🌕✨