eitaa logo
با شمیم تا شفق
251 دنبال‌کننده
501 عکس
67 ویدیو
5 فایل
شکوفه سادات مرجانی بجستانی ش.میم شفق یعنی سرخی شام و بامداد یعنی بعد از تاریکی روشنی است یعنی فلق یعنی امیدواری مادر دخترهای متفاوت دچار کلمات،نوشتن،کتاب‌و فیلم رشد یعنی از دیروزت بهتر باش در بله و تلگرام هم شعبه داره @shokoofe_sadat_marjani
مشاهده در ایتا
دانلود
. فکر می‌کردم فیلم بتمن هم مثل مرد عنکبوتی باشه. ولی وقتی دیدمش تبدیل شد به یکی از مورد علاقه‌ترین فیلم‌هایی که دیدم. دستم رو به‌ چونه‌ام زدم و از خودم پرسیدم: «چرا اینقدر دیر دیدی؟» اون کسی که توی سرم مدام فکر می‌کنه سرش رو آورد بالا. عینکش رو جابه‌جا کرد و‌گفت: «چون الان وقتش بود. الان که به کلمه‌ و به ربط و بسط چیزها خیلی دقت می‌کنی» فیلم‌نامه موتیف‌ها و ارجاعات قدرتمندی ساخته بود. به نظرم نولان ثابت کرد اگر بخوای و بلد باشی از چیزی که‌ چند بار زمین خورده می‌تونی یه اثر موفق بسازی. شخصیت بتمن تا قبل از کارگردانی نولان بارها ساخته شده اما ناموفق بوده. اگر ‌خواستید بتمن ببینید سه‌گانه نولان بهترین انتخاب قطعا به ترتیب دیدنش خیلی بهتره در پیام‌های بعدی دونه دونه معرفی می‌کنم @bashamimtashafagh با شمیم تا شفق
. «بتمن آغاز می‌کند» بروس مرد ثروتمندی در شهر گاتهام است. شهری که سال‌هاست برای نابودی‌اش برنامه‌ریزی شده و حالا در اوج تاریکی و تباهی است. او تصمیم می‌گیرد برای نجات شهر کاری کند. دیالوگ: من دنبال چی هستم؟ اینو فقط خودت می‌تونی بفهمی چرا ما سقوط می‌کنیم برای اینکه یاد بگیریم خودمون و بالا بکشیم کاری که می‌کنی تو رو معنا می‌کنه اراده همه چیزه. اراده عمل‌کردن @bashamimtashafagh با شمیم تا شفق
. «شوالیه تاریکی» یک قاتل زنجیره‌ای که در صحنه‌های جرم کارت جوکر از خودش به جا می‌گذارد و صورتش را با المان‌های همین کارکتر گریم می‌کند شهر ‌را دچار هرج و مرج کرده است. بازی هیث لجر بی‌نظیر بود. دیالوگ: «میخوای بدونی من چرا از چاقو استفاده می‌کنم؟ تفنگ‌ها خیلی سریعن؛ با اونا نمیشه تموم اون احساسات ظریف رو لمس کرد! میدونی؛ آدم‌ها تو لحظات آخر عمرشون نشون میدن که واقعا کی هستن! پس یه جورایی من دوستات رو خیلی بهتر از تو میشناختم! میخوای بدونی کدوم‌هاشون بزدل بودن؟!» من معتقدم چیزی که تو رو به این سادگی‌ها از پا در نمیاره قوی‌ترت می‌کنه @bashamimtashafagh با شمیم تا شفق
. «شوالیه تاریکی برمی‌خیزد» در حالی که هشت سال از بتمن خبری نیست، یک یاغی سرکش و بی‌رحم به اسم بین به دنبال نابودی و از بین بردن شهر گاتهام است دیالوگ: قهرمان می‌تونه هرکسی باشه حتی مردی که یک کار ساده انجام می‌ده و کتی رو می‌اندازه روی دوش یک بچه تا بهش بگه دنیا هنوز به آخر نرسیده @bashamimtashafagh با شمیم تا شفق
. دیشب بعد از مدت‌ها رفتم و نمایش دیدم. مجری برنامه گفت: «اجرای یک نمایشنامه بسیار موثرتر از صدها سخنرانی است» و من فکر می‌کنم هنر کارش همین؛ اثرگذاری من شخصیت‌پردازی جلاد رو بسیار تحسین کردم طراحی لباس جز نقاط قوت نمایش بود. چون طراح علاوه بر نزدیکی به فضای نمایش حریم بازیگر رو درک کرده بود و براش احترام قائل شده بود. دیالوگ: جلاد: نازک‌دلی زنان رقت‌انگیز است سرور: و شقاوت جلادان نفرت‌انگیز سرور: سوگ‌جامه چیست؟ جلاد: جامه‌ای که معشوق در سوگ عاشق می‌پوشد اگر در بردسکن زندگی می‌کنید فردا آخرین روز اجرای این گروه است. @bashamimtashafagh با شمیم تا شفق
. هر بار مدام می‌رسید حلماسادات از من می‌قاپیدش،گوشه‌ای می‌نشست و برگه‌های رنگی‌اش از زیر شصتش فِر می‌خوردند.سوگِ مدام اما با همه شمار‌ه‌ها فرق داشت.بخشی از من لای برگه‌هایش بود.دلم نمی‌خواست حتی برگه‌هایش باد کرده باشند.یک عالمه احساسِ محترمِ مشترک توی صفحه‌هایش انتظارم را می‌کشید.حلماسادات بی‌تفاوت به هیجان من مجله را گرفت و روی مبل نشست.تجربه صفحه روبه‌روی سفر مدام مرا دچار استرس می‌کرد.عکس مهندس پارسی توی مجله من یک چسب سرتاسری داشت و دراسنای پشت سرش چروک بود.کلی پیشنهادهای رنگی‌ به دخترم دادم تا راضی به معاوضه شود اما فایده‌ای نداشت«این یکی همش سیاه و سفید ها»گفتگوی من و دخترم توی این هشت سال همیشه یک طرفه بوده.من حرف زده‌ام و او سکوت کرده‌.اصرار اثر نکرد.حوصله شنیدن صدای تیز گریه را هم نداشتم.مجله را مثل همه زندگی‌ام به خدا سپردم و کنارش نشستم بلکه از صفحاتش مراقبت کنم.برگه‌های مدام توی دست حلماسادات باد می‌خورند،یک‌جا جمع می‌شدند و ثانیه‌ای بعد دوباره همه‌چیز تکرار می‌شد.دوربین گوشی را روشن کردم.حلماسادات توی قاب تلفن متفاوت شد.برگه‌ها را به دهنش نزدیک می‌کرد.صفحات کندتر از قبل به خط لبش می‌خوردند و عبور می‌کردند.این اولین بار بود که همچین کاری با یک کتاب می‌کرد و دلیلش را نمی‌دانستم.من خیلی چیزها راجع به دخترم نمی‌دانم و همیشه باید یا حدس بزنم یا کشف کنم.این نوع مادری کردن قلبم را چنگ می‌زد.مجله توی دستش پشت‌ورو شد.بعد آرام از جایش بلند شد و رفت سمت آشپزخانه.مجله‌ را کنار ظرف خرما روی کابینت گذاشت.مشتش را به خرماها رساند و سه‌چهارتایی برداشت و رفت.صفحه اول مجله فر خورده بود.ذهنم داشت با صدای چیلیک‌چیلیک عکاسی از وقتی روایت نقطه سر خط را نوشتم تا همین حالا که روی کابینت بود را مرور می‌کرد.بعد تصویر کار جدید حلماسادات را گذاشت وسط و رویش نور انداخت.سرجا خشکم زد.انگار داشتم به جواب مسئله مبهم ریاضی نزدیک می‌شدم.«نکنه داشت دنبال سوگ خودش می‌گشت؟» رنج او این بود که هرچه می‌گفت کسی متوجه نمی‌شد.زبانش کلمه نمی‌ساخت و آدم‌ها برچسب‌های مختلفی به او می‌زدند.جوابِ کشفم را روی میز مغز گذاشتم.انگار حلماسادت داشت برگه‌های سوگ را بو می‌کرد و آدم‌ها و حس‌های لابه‌لایش را می‌بوسید.بعد که مثل بقیه زندگی چیزی شبیه خودش پیدا نکرد،مجله را گذاشت و خرمای فاتحه‌اش را برداشت.«امیدوارم گفته باشی خدا رحمتت کنه مامان،چون من به‌خاطر تو و آدم‌های شبیهت و رنجمون نویسنده شدم.رنج‌تو رنج من» صفحه اول مجله را باز کردم.تکرار کردم «یقینا کله خیر» بعد رفتم تا حلماسادات را بغل کنم. @bashamimtashafagh با شمیم تا شفق
. تمپل اتیسم دارد. او از بغل شدن خوشش نمی‌آید. تا چهار سالگی حرف نمی‌زند و مغزش شبیه بقیه نیست. او متفاوت می‌بیند و متفاوت می‌اندیشد. فیلم براساس داستان واقعی تمپل گرندین ساخته شده. زندگی یک فرد با اختلال اتیسم که مدرک دانشگاهی گرفته و در عرصه دامداری مقالات و طرح‌های مختلفی ارائه کرده. اتیسم یک طیف گسترده داره. لطفا اگر فرزندتون در طیف این اختلال قرار داره مثل همه ساحت‌های زندگی با هیچ‌چیز و هیچ‌کس مقایسه‌اش نکنید. فقط به اندازه خودتون تلاش کنید. دیالوگ: اون متفاوت اما کم‌تر از بقیه نیست @bashamimtashafagh با شمیم تا شفق