eitaa logo
با شمیم تا شفق
251 دنبال‌کننده
501 عکس
67 ویدیو
5 فایل
شکوفه سادات مرجانی بجستانی ش.میم شفق یعنی سرخی شام و بامداد یعنی بعد از تاریکی روشنی است یعنی فلق یعنی امیدواری مادر دخترهای متفاوت دچار کلمات،نوشتن،کتاب‌و فیلم رشد یعنی از دیروزت بهتر باش در بله و تلگرام هم شعبه داره @shokoofe_sadat_marjani
مشاهده در ایتا
دانلود
. هر بار مدام می‌رسید حلماسادات از من می‌قاپیدش،گوشه‌ای می‌نشست و برگه‌های رنگی‌اش از زیر شصتش فِر می‌خوردند.سوگِ مدام اما با همه شمار‌ه‌ها فرق داشت.بخشی از من لای برگه‌هایش بود.دلم نمی‌خواست حتی برگه‌هایش باد کرده باشند.یک عالمه احساسِ محترمِ مشترک توی صفحه‌هایش انتظارم را می‌کشید.حلماسادات بی‌تفاوت به هیجان من مجله را گرفت و روی مبل نشست.تجربه صفحه روبه‌روی سفر مدام مرا دچار استرس می‌کرد.عکس مهندس پارسی توی مجله من یک چسب سرتاسری داشت و دراسنای پشت سرش چروک بود.کلی پیشنهادهای رنگی‌ به دخترم دادم تا راضی به معاوضه شود اما فایده‌ای نداشت«این یکی همش سیاه و سفید ها»گفتگوی من و دخترم توی این هشت سال همیشه یک طرفه بوده.من حرف زده‌ام و او سکوت کرده‌.اصرار اثر نکرد.حوصله شنیدن صدای تیز گریه را هم نداشتم.مجله را مثل همه زندگی‌ام به خدا سپردم و کنارش نشستم بلکه از صفحاتش مراقبت کنم.برگه‌های مدام توی دست حلماسادات باد می‌خورند،یک‌جا جمع می‌شدند و ثانیه‌ای بعد دوباره همه‌چیز تکرار می‌شد.دوربین گوشی را روشن کردم.حلماسادات توی قاب تلفن متفاوت شد.برگه‌ها را به دهنش نزدیک می‌کرد.صفحات کندتر از قبل به خط لبش می‌خوردند و عبور می‌کردند.این اولین بار بود که همچین کاری با یک کتاب می‌کرد و دلیلش را نمی‌دانستم.من خیلی چیزها راجع به دخترم نمی‌دانم و همیشه باید یا حدس بزنم یا کشف کنم.این نوع مادری کردن قلبم را چنگ می‌زد.مجله توی دستش پشت‌ورو شد.بعد آرام از جایش بلند شد و رفت سمت آشپزخانه.مجله‌ را کنار ظرف خرما روی کابینت گذاشت.مشتش را به خرماها رساند و سه‌چهارتایی برداشت و رفت.صفحه اول مجله فر خورده بود.ذهنم داشت با صدای چیلیک‌چیلیک عکاسی از وقتی روایت نقطه سر خط را نوشتم تا همین حالا که روی کابینت بود را مرور می‌کرد.بعد تصویر کار جدید حلماسادات را گذاشت وسط و رویش نور انداخت.سرجا خشکم زد.انگار داشتم به جواب مسئله مبهم ریاضی نزدیک می‌شدم.«نکنه داشت دنبال سوگ خودش می‌گشت؟» رنج او این بود که هرچه می‌گفت کسی متوجه نمی‌شد.زبانش کلمه نمی‌ساخت و آدم‌ها برچسب‌های مختلفی به او می‌زدند.جوابِ کشفم را روی میز مغز گذاشتم.انگار حلماسادت داشت برگه‌های سوگ را بو می‌کرد و آدم‌ها و حس‌های لابه‌لایش را می‌بوسید.بعد که مثل بقیه زندگی چیزی شبیه خودش پیدا نکرد،مجله را گذاشت و خرمای فاتحه‌اش را برداشت.«امیدوارم گفته باشی خدا رحمتت کنه مامان،چون من به‌خاطر تو و آدم‌های شبیهت و رنجمون نویسنده شدم.رنج‌تو رنج من» صفحه اول مجله را باز کردم.تکرار کردم «یقینا کله خیر» بعد رفتم تا حلماسادات را بغل کنم. @bashamimtashafagh با شمیم تا شفق
. تمپل اتیسم دارد. او از بغل شدن خوشش نمی‌آید. تا چهار سالگی حرف نمی‌زند و مغزش شبیه بقیه نیست. او متفاوت می‌بیند و متفاوت می‌اندیشد. فیلم براساس داستان واقعی تمپل گرندین ساخته شده. زندگی یک فرد با اختلال اتیسم که مدرک دانشگاهی گرفته و در عرصه دامداری مقالات و طرح‌های مختلفی ارائه کرده. اتیسم یک طیف گسترده داره. لطفا اگر فرزندتون در طیف این اختلال قرار داره مثل همه ساحت‌های زندگی با هیچ‌چیز و هیچ‌کس مقایسه‌اش نکنید. فقط به اندازه خودتون تلاش کنید. دیالوگ: اون متفاوت اما کم‌تر از بقیه نیست @bashamimtashafagh با شمیم تا شفق