هدایت شده از ⚘ خاطرات شهدا ⚘
هرموقعبهبهشتزهرامیرفت؛
آبےبرمیداشتوقبورشهدارومیشسٺ!
میگفٺ:باشهداقرارگذاشتمکهمن
غبارروازرویقبرهایآنهابشورموآنھـٰا
همغبارگناهروازرویدلِمـنبشورند...!
شهید #رسول_خلیلی ›
#شهید #شهادت #سیره_شهدا #مدافعان_حرم
🌹 زندگی بی شهدا ننگ بود 🌹
🆔 @bashohada_313
هدایت شده از ⚘ کتابستان معرفت ⚘
#نذر_کتاب
قراره یک جلد کتاب #درگاه_این_خانه_بوسیدنی_است هدیه بدیم به عاشقان کتاب و مطالعه...😍🌹❤️
- شرایط:
۱ - عضو کانال فروشگاه در ایتا بشید
https://eitaa.com/ketabestanmarefat
۲ - اسم شریفتون رو در ایتا به آی دی @smh66313 ارسال کنید...
۳ - این پیام رو برای عاشقان کتاب و مطالعه ارسال کنید.
- دقت کنید تا ساعت ۲۴ یکشنبه ۲۷ آبان مهلت دارید در این نذر شرکت کنید.
- منتظرتون هستیم
#کتاب
#مطالعه
#کتابستانی_شو
#معتاد_کتاب_شو
#کتابستان_معرفت
@ketabestanmarefat
⬜️دعای توسل
من و ابراهیم به ورزش باستانی می رفتیم.در زورخانه ی حاج حسن توکل، حسابی درس اخلاق یاد می گرفتیم.
🔺️حاج حسن همیشه ورزش رو با احادیث و چندین آیه از قرآن شروع می کرد. بیشتر وقت ها هم ابراهیم رو به وسط گود می فرستاد.حاج حسن خیلی انسان حقی بود.
هیچ وقت یک شب رو یادم نمیره.
ناگهان یک مردی سراسیمه و رنگ پریده وارد شد .
گفت حاج حسن، بچه ام از دست رفتنی هست،دکتر ها جوابش کردند.نفس شما حق هست،دعاش کنید.
🔷️بچه ها داشتند می رفتند که آماده بشن ، ابراهیم گفت بیاید وسط گود تا دعای توسل بخونیم.
دعای توسل شروع شد،بعد از اتمام آن،
ابراهیم با شور خیلی عجیبی برای آن بچه دعا کرد.
آن شب تمام شد.
دو هفته ی بعد حاج حسن گفت که :
همه جمعه ناهار حایی دعوتیم.
در ادامه اش گفت : بچه ی اون بنده خدا شفا گرفته ، و مارو دعوت کردند برای ناهار
🔶️مطمئن بودم دعاهای خالصانه ی ابراهیم و دعای توسل به اهل بیت کار خودش رو کرده.برگشتم نگاهش کردم.شبیه یک کسی بود که انگار چیزی نشنیده بود،فارغ از هیچ تکبر و غروری
#پهلوان
شهید ابراهیم هادی⚘️⚘️⚘️
@bashohada_313
آن روز، به مسجد نرسیده بود. برای نماز به خانه آمد و رفت توی اتاقش.
داشتم یواشکی نماز خواندنش را تماشا میکردم. حالت عجیبی داشت.
انگار خدا، در مقابلش ایستاده بود. طوری حمد و سوره میخواند مثل این که خدا را میبیند؛ ذکرها را
دقیق و شمرده ادا میکرد.
بعدها در مورد نحوهی نماز خواندنش ازش پرسیدم، گفت:
«اشکال کار ما اینه که برای همه وقت میذاریم، جز برای خدا! نمازمون رو سریع میخونیم
و فکر میکنیم زرنگی کردیم؛ اما یادمون میره اونی که به وقتها برکت میده، فقط خود خداست.»
شهید علیرضا کریمی⚘️
@bashohada_313
🔺️انداختن در دام امام حسین
بار ها می دیدم که ابراهیم با بچه هایی که ظاهر و باطن مذهبی ای نداشتند رفیق میشد.
یکی از آن ها نسبت به بقیه خیلی خیلی بد تر بود
همیشه از مشروب خواری اش می گفت .
می گفت تاحالا در جلسه ی مذهبی شرکت نکرده ام.
یکبار به ابراهیم گفتم : این پسر که با خودت میاری کی هست؟
با تعجب گفت:چه طور مگه؟!
گفتم دیشب در هیئت کنار من نشست حاج آقا داشت از مظلومیت امام حسین میگفت و ظلم های یزید.
این پسر همش به یزید فحش های بد می داد.
ابراهیم زد زیر خنده
گفت این پسر به جلساتی این چونین نرفته.
🔶️وظیفه ی ما این بود که به مسجد و هیئت بکشونیمش.
و بی اندازیمش در دام امام حسین.
بقیه اش با ما نیست.
🔷️ابراهیم خیلی قشنگ بچه های همسن خودش رو با ورزش به مسجد و هیئت میکشاند.
واقعا هدایت گر خیلی خوبی بود
🎙یکی از دوستان شهید
#پهلوان
شهید ابراهیم هادی🌹
@bashohada_313
🚫غیبت🚫
حاج محمد اهل امر به معروف و نهی از منکر بود، یعنی همیشه سعی در ارشاد و راهنمایی دیگران
داشت، بخصوص در مورد نزدیکانش.
🔷️یادم می آید یک بار من خیلی راحت در یک مجلس مهمانی شروع کردم به غیبت کسی.
وقتی از مجلس برمی گشتیم، محمد گفت:" می دانی که غیبت کردی. حالا باید برویم در خانه شان و تو بگویی این حرف ها را پشت سرش زده ای."
🔶️گفتم:" این طوری که آبرویم می رود!"
گفت:" تو که از بنده ی خدا این قدر می ترسی و خجالت می کشی، چرا از خدا نمی ترسی؟"
این حرفش باعث شد من دیگر نه غیبت کننده باشم نه شنونده ی غیبت.
شهید محمد گرامی⚘️
@bashohada_313
🔺️قهرمان
سید حسین طحامی(قهرمان کشتی)
به زورخانه ی ما آمده بود و با ما ورزش میکرد.
ورزش که تمام شد گفت: حاج حسن
کسی با من کشتی میگیره؟
حاج حسن رو کرد به ابراهیم و گفت: ابراهیم با حاج حسین کشتی بگیر
ابراهیم به گود رفت و کشتی آعاز شد.
خیلی سنگین بود کشتی ابراهیم و حاج حسین .
این کشتی برنده ای نداشت . در آخر این کشتی حاج حسین خیلی از ابراهیم تعریف کرد.
بچه ها حسودی کردند،حاج حسن کامل حسودی ی بچه هارو دید.
روز بعد به زورخانه آمدیم .
۵ پهلوان به زورخانه ی ما آمدند مسابقه بدهند
🔷️۲ بازی رو آنها بردند و ۲ بازی رو ما.
بازی ی آخر یکی از حریفان با ابراهیم بود. چون از ابراهیم ترس داشتند شلوغ کاری کردند که اگر ببازند تقصیر داور که حاج حسن بود بی اندازند
ابراهیم وارد گود شد .
بی مقدمه دست حاج حسن رو بوسید و گفت : من کشتی نمیگیرم.
همه تعجب کردند . ابراهیم گفت:دوستی و رفاقتمان مهم تر از مسابقه هست و پایان کشتی رو اعلام کرد.
🔶️بعد از اتمام ورزش حاج حسن به بچه ها گفت : دیدید چرا ابراهیم قهرمان هست؟ابراهیم امروز با نفس خودش کشتی گرفت و پیروز شد.
#پهلوان
شهید ابراهیم هادی
@bashohada_313
🔺️مراقبت
سال پنجاه و دو تازه دانشجو شده بودم.
تقسیممان که کردند، افتادم خوابگاه شمس تبریزی.
آب و هوای تبریز به من نساخت ، بد جوری مریض شدم.
🔶️افتاده بودم گوشه ی خوابگاه .
یکی از بچه ها برایم سوپ درست می کرد و ازمن مراقبت می کرد.
🔷️هم اتاقیم نبود. خوب نمی شناختمش.
اسمش را که از بچه ها پرسیدم، گفتند :
« مهدی باکری.»
شهید مهدی باکری🌹
@bashohada_313
🔺️ادب کردن
اویل جنگ در گروه جنگ های نا مننظم شهید با شهید چمران همکاری می کرد.
🔷️شب ها که می خواست بخوابد با همان لباسی که تنش بود
می رفت بیرون سنگر و روی سنگ ریزه ها می خوابید
یک شب بهش گفتم:چرا این کار رو می کنی،چرا توی سنگر نمی خوابی؟
🔶️جواب داد:بدن من خیلی استراحت کرده،خیلی لذت برده،حالا باید اینجا ادبش کنم.
شهید سید حمیر میر افضلی⚘️⚘️⚘️
@bashohada_313
🔺️نماز شب
اومد بهم گفت: " میشه ساعت 4 صبح بیدارم کنی تا داروهام رو بخورم؟ "
ساعت 4 صبح بیدارش کردم، تشکر کرد و بلند شد از سنگر رفت بیرون ...
بیست الی بیست و پنج دقیقه گذشت، اما نیومد ...
🔶️نگرانش شدم؛ رفتم دنبالش و دیدم یه قبر کنده و توش نماز شب می خونه و زار زار گریه می کنه!
بهش گفتم: " مرد حسابی تو که منو نصف جون کردی! می خواستی نماز شب بخونی چرا به دروغ گفتی مریضم و می خوام داروهام رو بخورم؟؟! "
🔷️برگشت و گفت: " خدا شاهده من مریضم، چشمای من مریضه، دلم مریضه. من شونزده سالمه!
چشام مریضه! چون توی این شانزده سال امام زمان عج رو ندیده ...
دلم مریضه! بعد از 16 سال هنوز نتونستم با خدا خوب ارتباط برقرار کنم ...
گوشام مریضه! هنوز نتونستم یه صدای الهی بشنوم ..
@bashohada_313
🔺️تلفن چی
بعد از عملیات فتح المبین رفتم کرخه نور تا سید را ببینم و از سلامتی اش با خبر شوم.
🔷️گوشه ی سنگر یک تلفن بودکه سید مدام با آن حرف میزد ولی هر دفعه به گونه ای صحبت می کرد
که خیلی عادی و معمولی جلوه کند.
پرسیدم: آسید حمید مسئولیت شما توی جبهه چیه ؟
🔶️سیدگفت من تلفن چی فرمانده ام.
درست می گفت.خودش هم فرمانده بود و هم تلفنچی فرمانده.
فرمانده خط بود ولی برای اینکه همشهری هایش نفهمندچه مسئولیتی دارد،
جلوی ما آن طوری برخوردمی کرد.
به همه نیروهایش گفته بود در موردمسئولیتش به کسی چیزی نگویند
شهید سید حمید میر افضلی⚘️⚘️
@bashohada_313
🔺️احترام به والدین
مریضی مادر محمد همزمان شده بود با آزمون مهمی که سپاه قرار بود بگیرد.
🔶️محمد چند ماهی مرخصی گرفته بود تا حسابی مطالعه کند .
بر خلاف تصور خیلی ها، محمد قید امتحان را زد
دنبال مریضی مادرش را گرفت تا این که مادر بستری شد.
یک ماه و نیم به مادر رسیدگی کرد.
🔷️رفته بود ویلچر گرفته بود تا مادر را در حیاط بیمارستان بگرداند.
بارها مادر را بر دوش گذاشته و از پله های بیمارستان آورده بود پایین!
به مادرش خیلی احترام می گذاشت.
شهید محمد گرامی🌹
@bashohada_313