eitaa logo
⚘ خاطرات شهدا ⚘
1.1هزار دنبال‌کننده
849 عکس
105 ویدیو
0 فایل
با شهدا و راه و رسم شهدا تا ظهور امام زمان(عج) ارتباط با ادمین : @smh66313
مشاهده در ایتا
دانلود
🔺احساس قدرت! 🔹در ایامی که سید اسدالله رئیس یازمان زندانها بود یک گروه خبرنگار خارجی برای مصاحبه با ایشان به سازمان زندانها آمدند. 🔸مصاحبه ی خیلی خوبی شد. طبق عادت، اسدالله آن شب هم در زندان ماند، درست مثل دوران دادستانی کمتر به خانه می رفت. ⚡️ شب از نیمه گذشته بود صدایی توجه یکی از کارمندان سازمان را به خود جلب کرد. از سرویسهای بهداشتی زندانها صدایی می آمد. جلوتر رفت. اسدالله را دید که دارد سرویس ها را می شوید. 🍁 باتعجب پرسید: «حاج آقا شمایید؟ چه کار می کنید؟» 💢اسدالله گفت: «محمد علی! امروز که با خبرنگاران مصاحبه می کردم. یک لحظه احساس قدرت کردم فکر کردم خیلی تو اوجم، آمدم اینجا رو بشورم که بدونم هیچی نیستم». شهید سیدا سدالله لاجوردی🥀 @bashohada_313
🔶مراقبت از اعمال علی به شدت مراقب اعمالش بود حتی اعمال مکروه رو هم انجام نمیداد سفارش علامه طباطبایی را به خوبی عمل می کرد که می فرماید: 🔷برای رسیدن به خدا مراقبه مراقبه... علی واقعا به کمال رسیده بود روحش بزرگ شده بود از گناه دور بود علی با چشمش گناه انجام نمی داد . به نامحرم نگاه نمی کرد. با گوشش به غیبت، تهمت،... گوش نمیداد کم حرف میزد. ولی شوخ طبعی های خودش را داشت 🌹 شهید علی حیدری علی بیخیال🌷 @bashohada_313
شهید علی حیدری🥀 اگر میخواهی به درجاتی برسی شدیداً از «نگاه به نامحرم» پرهیز کن 🌱 @bashohada_313
هروقت عید یا ولادت یکی از ائمه می‌شد، حتما شیرینی یا شکلاتی چیزی می‌گرفت و می‌اومد خونه. اعتقاد داشت همون‌طور که توی روزهای شهادت نباید کم بذاریم، تو اعیاد و ولادت‌ها هم باید خوشحالی‌مون رو نشون بدیم. 🌼 به روایت مادر بزرگوار شهید | ---------- 📣 کانال شهید آرمان علی‌وردی @shahid_armanaliverdi @bashohada_313
🔶️روزی حلال یکبار ابراهیم کار بدی کرد و پدر عصبانی شد پدر گفت: ابراهیم برو بیرون و تا شب هم برنگرد ابراهیم هم همین کار را کرد تا شب برنگشت وارد شد ، به همه سلام کرد . من پرسیدم داداش : ناهار رو چیکار کردی؟ پدر در حالی که خودش را ناراحت نشان میداد منتظر جواب بود ابراهیم آهسته گفت: تو کوچه راه می رفتم، دیدم یک پیرزن کلی وسائل خریده و نمیده چه کنه. من رفتم کمک پیر زن‌. وسائل رو تا منزلش بردم. پیر زن کلی تشکر کرد و با اصرار دو سکه ی پنج ریالی به من داد . 🔷️من هم مطمئن بودم که این پول حلاله چون برایش زحمت کشیده بودم . با همان پول نان خریدم و خوردم پدر وقتی ماجرا را شنید لبخند رضایتی زد. 🎙گوینده:خواهر شهید شهید ابراهیم هادی⚘️⚘️⚘️ @bashohada_313
🔶️دعای توسل دو روز بود دنبال بلیط بودیم. دو روز بود در نمازخانه ی فرودگاه می خوابیدیم . هر کاری می کردیم بلیط پیدا نمیشد. نا امید شده بودیم . من گفتم : رفقا هر کاری کردیم نشد ،بلیط جور نشد ،دیگه کاری از دست ما بر نمیاد،ما تو این سرما دو روز و دو شب دوام آوردیم بقیه اش رو بسپاریم به اباعبدالله. 🔷️آرمان زد زیر گریه بلند می گفت: یا اباعبدالله، دلت میاد مارو اینجا رها کنی؟ دلت میاد داغ زیارتت رو دل ما بمونه؟چه کار میتونستیم بکنیم که نکردیم؟این همه سختی کشیدیم،حالا برگردیم بگیم آقا مارو نطلبید؟ همه ی ما هم زدیم زیر گریه . به پیشنهاد من دعای توسل خواندیم ‌. اسم هر کدام از معصومین رو بردیم ازشون کربلامون رو خواستیم. خلاصه آن شب گذشت . فردا صبح شد. باز هم تلاش کردیم . هر کی به سمت یکی از دفاتر فروش بلیط رفت . بعد از چندین دقیقه، یکی از دوستان زنگ زد و گفت بلیط پیدا کرده من بچه هارو به خط کردم . دویدیم به سمت اون دوستمون کسی که بلیط رو می فروخت گفت چهار تا صندلی ی خالی هست تعداد ما هم دقیقا چهار نفر بود خلاصه با عجله بلیط رو گرفتیم بلیت ها که به دستمون رسید 🔴آرمان گفت: ارباب بهمون حال داد ، من که خیلی نوکرشم 🎙یکی از دوستان شهید شهید آرمان علی وردی⚘️⚘️⚘️ @bashohada_313
🕊خورد کردن غرور تابستان ۹۹ بود.باید حجره دار می شدیم.حجره ها تقسیم شد.اولین نفری که صدا شد من بودم.حاج آقا رهنما منو به سوی حجره راهنمایی کرد. من منتظر بودم ببینم هم حجره ایم کیه.دیدم آقای علی وردی هست. تا اومد با من گرم گرفت عکس حضرت آقا و حاج قاسم را بر دیوار زد. قرار شد که مسئولیت هارو تقسیم کنن. خودمان باید برای مسئولیت داوطلب می شدیم. دونه دونه مسئولیت هارو گفتند. اولین نفری که داوطلب شد آرمان بود. داوطلب شد برای نظافت دستشویی ها . همه تعجب کردند بعد ها ازش پرسیدم برای چی اولین نفر داوطلب شدی و برای چی نظافت دستشویی رو انتخاب کردی؟ گفت برای اینکه غرورم شکسته بشه و نوکری سربازای امام زمان رو انجام بدم 🥀 @bashohada_313
🔴پهلوان واقعی من و ابراهیم به سمت باشگاه می رفتیم. وارد باشگاه شدیم 🔶️بعد از چندین دقیقه یکی از دوستان به باشگاه آمد . بی مقدمه گفت ابرام جون، تیپ و هیکلت خیلی جالب شده . در راه که می اومدم دو دختر پشتت بودند و مدام از تو حرف میزدند ابراهیم را نگاه کردم،دیدم به فکر فرو رفت و ناراحت شد. 🔷️از جلسه ی بعد ابراهیم را با لباسی بلند و شلواری گشاد دیدم. همه میگفتند که: ما میایم هیکلمون رو درست کنیم و لباس تنگ بپوشیم بعد تو با این هیکل و قد و قامت با این لباس؟ ابراهیم توجه به حرف هایشان نمی داد یکی از دوستان شهید شهید ابراهیم هادی🥀 @bashohada_313
🔴نماز اول وقت من و احمد خیلی باهم دوست بودیم. احمد همیشه از من بهتر بود . همیشه نماز هایش اول وقت بود . هیچ چیز جلوی نماز اول وقتش را نمی گرفت. 🔷️یادمه میخواستن از ما امتحان بگیرند،بر خلاف همیشه امتحانمون بجای اینکه زنگ اول از ما گرفته بشه ، زنگ سوم از ما گرفته شد. مارو داخل حیاط آوردند،زنگ سوم بود صدای اذان بلند شد . احمد آهسته رفت به سمت نماز خانه، من دنبالش رفتم گفتم احمد:معلم جدید خیلی سخت گیر هست . نماز های احمد هم همیشه طولانی بود و من نگران صفر شدن احمد بودم احمد رفت داخل نماز خانه، مارو بردند به کلاسی که در آن قرار بود امتحان از ما بگیرند ما ۲۰ دقیقه منتظر معلم بودیم . معلم اومد ، بعد از ۲۰ دقیقه بعد از چند ثانیه در به صدا در آومد . احمد رو دیدم ،گفتم حیف شد احمد امتحان رو از دست داد . معلم بر خلاف عادات همیشگی اش که نمیگذاشت دانش آموزی بعد از خودش داخل کلاس بی آید ، گفت:نیری بشین و امتحان بده 🔶️من خیلی فکر کردم احمد هم مثل همه ی بچه ها امتحان داد احمد هم مثل من امتحان داد اما احمد کجا و من... شهید احمد علی نیری🥀 @bashohada_313
🔶️همیشه کاری کن که خدا خوشش بی آید ابراهیم در یکی از مغازه های بازار مشغول بود. یک روز دیدم دو کارتن بر روی دوشش هست،گفتم:آقا ابرام این کار زشته برای شما،این کار برای باربر هاست . 🔴نگاهی به من کرد و گفت:کار عیب نیست،بی کاری عیب هست، بعد با این کار به خودم میفهمانم که من هیچی نیستم ، و این کار جلوی غرور را میگیرد. گفتم شما ورزشکاری خیلی ها میشناستت . 🔷️گفت:همیشه کاری کن که خدا ببینه خوشش بی آید نه مردم شهید ابراهیم هادی⚘️⚘️⚘️ @bashohada_313
🔴شکستن نفس همراه با چند تا از دوستان از ابراهیم صحبت می کردیم. یکی از دوستان ابراهیم رو نمیشناخت. عکسش را از من گرفت و گفت :مطمئن هستید ایشون ابراهیم هست؟ 🔷️با تعجب گفتم :چطور مگه؟! گفت: در بازار سلطانی مغازه ای داشتم، هفته ای دو بار آقا ابراهیم سر بازار می ایستاد، کوله ی باربری نی انداخت و بار می برد . یک روز اسمش را پرسیدم ، گفت :ید الله صدایم کنید یکی از دوستان به مغازه ی ما آمد ، گفت اون مرد رو میشناسی؟ او قهرمان کشتی و والیبال هست . آدم خیلی با تقوایی هست 🔶️برای شکستن نفسش این کار هارو انجام میده شهید ابراهیم هادی⚘️⚘️⚘️ @bashohada_313
شرط شهید شدن شهید بودن است ای دنیا بدان انتہای راہ ھایت جہنم است و مسیر راھت پر از حیوانات وحشی است که به تدریج روح انسان را میخورند تنها راه نجات کاروانی است کہ بہ سوی جانان میرود و خداراشاکر ھستم کہ نام من در دفتر عشاق الحسین نوشتہ شدہ است قسمتی از وصیت نامه شهید شهید علی حیدری🌹🌹 @bashohada_313