eitaa logo
⚘ خاطرات شهدا ⚘
1.1هزار دنبال‌کننده
849 عکس
106 ویدیو
0 فایل
با شهدا و راه و رسم شهدا تا ظهور امام زمان(عج) ارتباط با ادمین : @smh66313
مشاهده در ایتا
دانلود
🔺️ایکاش... مصطفی به دوستان بسیجی خود میگفت: 🔷️چه می‌شود روزی سوریه امن‌ و امان شود و کاروان راهیان نور مثل شلمچه و فکه به سمت حلب و دمشق راه بیفتد... فکرش را بکن ! 🔶️راه میروی و راوی می‌گوید: اینجا قتلگاه شهیدرسول‌خلیلی است؛ یا شهید محمودرضابیضایی بالای همین صخره نیروها را رصد می‌کرد و کمین خورد. شهید حمیدسیاهکالی‌ آخرین لحظات زندگی‌اش را اینجا در خون خودش غلتیده بود... ! یا شهید حامدجوانی اینجا عباس وار پر کشید ... شهید حاج‌عبدالله‌اسکندری را ... همین‌جا سرش بالای نیزه رفت! شهید جهادمغنیه در این دشت با یارانش پر کشید... عجب‌ حال‌وهـوایی می‌شود کاروان‌ راهیان‌نور‌ مدافعین حرم ❤️ شهید مصطفی صدر زاده🌷 @bashohada_313
🔺️مدرک حقیقی ... زمانی که در سوریه جنگ شد، آخرای دانشگاه مصطفی بود. 🔷️دوستان دانشگاهی بهش زنگ میزدن و میگفتند: فقط یه ترم از درست باقی مانده. مدرک بگیر بعد برو. 🔶️درجواب به آنها میگفت: من میخوام مدرکم را از دست بی بی حضرت زینب سلام الله علیها بگیرم ... شهید مصطفی صدر زاده ♥️ @bashohada_313
🔺️نذر... مصطفی هر چه را میخواست نذر حضرت عباس (ع) میکرد 🔷️مصطفی یک هیئت راه اندازی کرد و هرچه پول به دست می‌آورد، خرج آن می‌کرد. 🔶️ همان روز‌های ابتدایی تاسیس آمد و گفت، «مامان، هیاتی به نام حضرت ابوالفضل (ع) تاسیس کردم!» ذوق‌زده شدم. جریان تصادف کودکی مصطفی را برایش تعریف کردم و گفتم، «من شما را نذر حضرت عباس (ع) کردم! چرا این نام را انتخاب کردید؟» دستی به ریش‌های تازه درآمده‌اش کشید و گفت، «هیچی، به دلم افتاد!» از همان موقع دیگر هرچه را می‌خواست نذر حضرت عباس (ع) می‌کرد. شهید مصطفی صدر زاده🌹 @bashohada_313
🔺️کار فرهنگی 🔷️مصطفی محله‌ای پرت و دورافتاده را در کهنز شهریار برای کار فرهنگی انتخاب کرده بود. وقتی در جمع خانم‌ها یا در جمع‌های خانوادگی این موضوع را مطرح می‌کردم، همه تعجب می‌کردند و می‌گفتند آنجا که واقعا امیدی به نتیجه گیری نیست! حتی می‌گفتند کسی از بچه‌های آن محل انتظاری ندارد. دو سال و نیم بود که مصطفی حضور فیزیکی کمتری در آن منطقه داشت. در این مدت وقتی مادران آن بچه‌ها را می‌دیدم از کارهای مصطفی تشکر می‌کردند و می‌گفتند که ممنونِ زحمات او هستند. می‌گفتند اگر او نبود، معلوم نبود که آینده بچه‌های محل چه می‌شد. می‌گفتند مدیون آقا مصطفی هستند که بچه‌های‌شان را بسیجی کرده است. وقتی این حرف‌ها را به مصطفی منتقل می‌کردم ناراحت می‌شد و 🔶️می‌گفت: که همه اینها کار خدا بوده است. می‌گفت اگر خدا می‌خواست می‌توانست حرف‌ها و کارهایش را بی‌اثر کند. دیدگاه او به کار فرهنگی اینطور بود... شهید مصطفی صدر زاده🌷 @bashohada_313
‍ 🔷️مصطفی خیلی بی ریا بود... ازمنطقه که میگفت یک بار نگفت من ... همش میگفت بچه ها. کمتر کسی میدونست فرمانده گردان شده. صحبت هایش همیشه با این حرف حضرت امیر بود: چه بسیارند عبرت ها و چه اندک عبرت گیرنده ها... دوستی رو چند روز قبل جایی دیدم که از همرزمان شهید بود .میگفت : مصطفی رو لحظه شهادت هم دیدم میگفت : همیشه موقع عملیات بچه هارو جمع میکرد یک گوشه و 🔶️میگفت که هیچوقت مغرور نشید به اینکه اینجا چه کاره اید... میگفت همه را در یک سطح میدونست وفرق نمیگذاشت. میگفتن که هر جا به معبری میرسیدند که خطرناک بود مصطفی خودش اول میرفت تا اگر اونجا تو تیررس دشمن بود سپر انسانی بقیه بشه و نگذارد بقیه صدمه ببینن. همون اقا میگفت: با دشمن فاصلمون کم بود رفیقمون رفت برگ درخت زیتون بیاره برای استتار که یهو با تیر زدنش. میگفت اون یک تیکه زیر آتش بود... مصطفی رفت زیر آتیش دشمن و اون شهید را بیرون کشید. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌شهید مصطفی صدر زاده🌷 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ @bashohada_313