eitaa logo
🕊با شهدا
137 دنبال‌کننده
550 عکس
595 ویدیو
16 فایل
•♥•.¸¸.•♥• بــــا شُـــهـــــدا •♥•.¸¸.•♥•.¸ با شُــــهدا راهِـمون، راهِـ خُـــدا میشهـــ به نیت قرب ..🍃 وقف صاحب الزمان(عج) ♦️ارتباط با ادمین : https://daigo.ir/secret/6524937166
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 راوی: دکتر محسن نوری رفتار و عملکرد احمد با بقیه فرق چندانی نداشت. در داخل جمع همیشه مثل افراد بود با آنها می خندید و حرف می زد و... هیچگاه خودش رو برتر از بقیه نمی دانست درحالی که همه می دانستیم او از بقیه به مراتب بالاتر است. از همان دوران راهنمایی که درگیر انقلاب شدیم احساس کردم که از احمد خیلی فاصله گرفتم! احساس می کردم که احمد، خداوند را به گونه ای دیگر می شناسد و به گونه ای دیگر بندگی می کند! ما نماز می خواندیم تا رفع تکلیف کرده باشیم، اما دقیقا می دیدم که احمد از نماز خواندن و مناجات با خدا لذت می برد. شاید لذت بردن از نماز برای یک انسان عالم و عارف، طبیعی باشد اما برای یک پسر بچه ۱۲ ساله عجیب بود. من سعی می کردم بیشتر با او باشم تا ببینم چه می کند اما رفتارش خیلی عادی بود. فقط می دیدم ، وقتی کسی راه را اشتباه می رفت خیلی آهسته و مخفیانه به او تذکر می داد. او امر به معروف و نهی از منکر را ترک نمی کرد. فقط زمانی برافروخته می شد که می دید کسی در جمع غیبت می کند. در این شرایط او با قاطعیت از شخص غیبت کننده می خواست که ادامه ندهد. من در آن دوران نزدیکترین دوست احمد بودم. ما راز دار هم بودیم. یک روز به او گفتم: احمد، من و تو از بچگی با هم بودیم اما یک سوالی ازت دارم! من نمی دونم چرا تو این چند سال اخیر، شما در معنویات رشد کردی اما من.... لبخندی زد و خواست بحث را عوض کند اما من دوباره سوالم را تکرار کردم و گفتم حتما یه علتی داره. باید برام بگی! بعد از کلی اصرار سرش را بالا اورد و گفت: طاقتش رو داری؟ با تعجب گفتم: طاقت چی رو؟ گفت: بشین تا بهت بگم. 🔸ادامـــــه دارد... ❀•┈┈•⚘️🕊•┈┈•❀ @bashohadaaa1
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 ادامه قسمت قبل 🌹تحول یہ روز با رفقاے محل رفتہ بودیم دماوند. یکےاز بزرگترها گفت احمد آقا برو کترے رو آب کن بیار… منم راه افتادم راه زیاد بود ڪم ڪم صداے آب بہ گوش رسید. از بین بوتہ ها بہ رودخانہ نزدیک شدم. تا چشمم بہ رودخانہ افتاد یہ دفعہ سرم را انداختم پایین و همان جا نشستم بدنم شروع کرد بہ لرزیدن نمیدانستم چہ کار کنم. همان جا پشت درخت مخفےشدم … مےتوانستم بہ راحتے گناه بزرگے انجام دهم. پشت آن درخت و کنار رودخانہ ، چندین دخترجوان مشغول شنا بودند ✨همان جا خدا را صدا زدم و گفتم: " خدایا کمک کن. خدایا الان شیطان بہ شدت من را وسوسہ مےکند کہ من نگاه کنم هیچ کس هم متوجہ نمےشود اما خدایا من بہ خاطر تو ازین گناه میگذرم" از جایے دیگر آب تہیہ کردم و رفتم پیش بچہ ها و مشغول درست کردن آتش شدم.... خیلے دود توےچشمم رفت و اشکم جارے بود ... یادم افتاد حاج آقا حق شناس گفته بود هرکس براے خدا گریه کند خداوند او را خیلے دوست خواهد داشت. گفتم ازین بہ بعد براے خدا گریه میکنم .. حالم منقلب بود و از آن امتحان سخت کنار رودخانہ هنوز دگرگون بودم واشک میریختم و مناجات مے کردم خیلی باتوجہ گفتم؛ یاالله و یاللّه… بہ محض تکرار این عبارات صدایے شنیدم کہ از همہ طرف شنیده مےشد بہ اطرافم نگاه کردم صدا از همہ سنگریزه هاے بیابان و درختها و کوه مے آمد همه مے گفتند؛ سبوح القدوس و رب الملائڪة والروح... از آن موقع کم کم درهایے از عالم بالا بہ روے من باز شد…” احمد این را گفت و برگشت به سمتم: " محسن، این ها رو برای تعریف از خودم نگفتم، گفتم که بدانی انسانی که گناه رو ترک کنه چه مقامی پیش خدا داره" بعد گفت: تا زنده ام برای کسی از این ماجرا حرفی نزن! 🔸ادامـــــه دارد... ❀•┈┈•⚘️🕊•┈┈•❀ @bashohadaaa1
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 روش زندگی راوی: جمعی از دوستان شهید احمد اقا در سنین نوجوانی الگوی کاملی از اخلاق و رفتار اسلامی شد. یکی از ویژگی های خاص ایشان احترام فوق العاده به پدر و مادرش بود. به طوری که هربار مادرش وارد اتاق می شد حتما به احترام مادر از جا بلند می شد. این احترام تا جایی ادامه داشت که یک بار دیدم احمد اقا به مسجد آمده و ناراحت است! با تعجب از علت ناراحتی او پرسیدم. گفت: هربار که مادرم وارد اتاق می شد جلوی پایش بلند می شدم. تا اینکه امروز مادرم به من اعتراض کرد که چرا این کار را می کنی؟ من از این همه احترام گذاشتن تو اذیت می شوم و... احمد به صله رحم بسیار اهمیت می داد. وقتی دفتر خاطرات او را ورق می زنیم با زندگی یک انسان عادی مواجه می شویم، مثلا در جایی آورده: « امروز به خانه عمه رفتم و مشغول صحبت شدم. بعد به خانه آمدم و رفتم نان خریدم و بعد کمی استراحت کردم. مسجد رفتم و آمدم مشغول مطالعه شدم» ✨احمد آقا ادب را از استاد خود آیت الله حق شناس، فرا گرفته بود. همیشه در سلام کردن پیشقدم بود حتی مقابل بچه های کوچک. هیچ گاه ندیدیم که احمد در کوچه و خیابان چیزی بخورد. می ترسید کسی که مشکل مالی دارد ببیند و ناراحت شود. او هرچه پول تو جیبی از پدرش می گرفت یا کار کرده بود را خرج دیگران بخصوص کسانی که می دانست مشکل مالی دارند می کرد. 🔸ادامـــــه دارد... ❀•┈┈•⚘️🕊•┈┈•❀ @bashohadaaa1
سلام ماه مبارک.. دوباره ما هستیم و گناهانی که به امید بخشیده شدن در شب های قدر تو ، واردش می شویم ... و اشک و لبخند درهم آمیخته می شود ؛ آنگاه که می بینم اینچنین بعد از آن همه بدقولی آغوشت اینگونه گرم ، آماده پذیرایی از بندگانیست که به امید لطف و بخشش آمده اند ... اَللّهُمَّ اَذِنْتَ لى فى دُعآئِکَ وَ مَسْئَلَتِکَ خدایا تو به من اجازه دادى در این که بخوانم تو را و از تو درخواست کنم ... ❀•┈┈•⚘️🕊•┈┈•❀ @bashohadaaa1
5.06M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
با من بمان و سایه مهر از سرم مگیر... ❀•┈┈•⚘️🕊•┈┈•❀ @bashohadaaa1
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 🌷روش زندگی راوی: جمعی از دوستان شهید بارها شده بود که احمد آقا در مسجد برای ما صحبت می کرد و بچه ها یکی یکی به جمع ما وارد می شدند.ایشان با تواضع جلوی پای همه این بچه ها بلند می شد و به آن ها احترام می کرد خدا می داند که احترام و ادبی که برای بچه ها قائل بود چقدر در روحیه آن ها تاثیر داشت. بچه هایی که تشنه محبت بودند، با یک مربی ارتباط داشتند که اینگونه برای آنها احترام قائل بود.. خانواده آنها نسبتاً ثروتمند بود.پدرش از خارج از کشور برای او یک کتانی بسیار زیبا آورده بود. آن موقع این چیزها اصلا نبود. احمد آقا همان شب کتانی را به مسجد آورد و به من نشان داد. می دانست که خانواده ما بضاعت مالی چندانی ندارد، برای همین اصرار داشت که من آن کتانی را بردارم.می گفت: من یک کتانی دیگر دارم. در خانه وقتی می خواست بخوابد به انداختن تشک و یا داشتن تخت و... مقید نبود، بااینکه در خانه هر چه که می خواست برایش فراهم بود، اما یک پتو بر می داشت و به سادگی هرچه تمام تر می خوابید. مدتی در چای فروشی کار کرد، احتیاجی به پول نداشت اما« می دانست که اهل بیت؛ بیکاری را بزرگترین خطر برای جوانان معرفی کرده اند» ✨آخر هفته حقوق می گرفت.همان موقع خمس حقوق را حساب می کرد و سهم سادات آن را به یکی از سادات مستحق می رساند. سهم امام را نیز غیر مستقیم به حاج آقا حق شناس می داد. اما‌ کارش زیاد طول نکشید.. او بسیار اهل مطالعه بود، برخی کتابهای ایشان اصلا در حد یک جوان یا نوجوان نبود اما با کمک اساتید حوزه از آنها استفاده می کرد.این کتابها بعد ها جمع آوری و به حوزه علمیه قم اهدا شد. 🔸ادامـــــه دارد... ❀•┈┈•⚘️🕊•┈┈•❀ @bashohadaaa1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
6.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌿هادی دلم باش داداش ابراهیم.. ❀•┈┈•⚘️🕊•┈┈•❀ @bashohadaaa1
1.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خدایا! مرا به خاطر گناهانی که در طول روز، باهزاران قدرت عقل توجیهشان می کنم، ببخش..🌿 ❀•┈┈•⚘️🕊•┈┈•❀ @bashohadaaa1
🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹 سوار یک ماشین شدیم.ما پشت ماشین نشسته بودیم و خودرو با سرعت حرکت می کرد. این ماشین هیچ حفاظی اطراف خود نداشت. در سر هر پیچ یکی دونفر از کسانی که سوار شده بودند به پایین پرت می شدند! جاده خراب بود.ماشین هم با سرعت زیاد می رفت.یک باره به اطرافم نگاه کردم و دیدم فقط من پشت ماشین مانده ام!سر پیچ بعدی ان قدر با سرعت رفت که دست من هم جدا شدو... نزدیک بود از ماشین پرت شوم.اما در آن لحظه اخر فریاد زدم یا صاحب الزمان عج... در همین حال یک نفر دستم را گرفت و اجازه نداد به زمین بیفتم.من به سلامت توانستم آن گردنه ها را رد کنم. در همین لحظه از خواب پریدم.فهمیدم که باید در سخت ترین شرایط دست از دامن امام زمان عج بر نداریم. وگرنه تندباد حوادث همه ما را نابود خواهد کرد.این ماجرا را احمد آقا در جمع بچه های مسجد تعریف کرد... 🔸ادامه دارد.. ❀•┈┈•⚘️🕊•┈┈•❀ @bashohadaaa1
1.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌿اگر میخواهی محبوبِ خدا شوی گمنام باش، کار کن برای خدا نه معروفیت... ❀•┈┈•⚘️🕊•┈┈•❀ @bashohadaaa1