خواهی برسی
به چشمه آب حيات
لبريز شود
نامهی تو از حسنات
بر روی سرت
ببارد از حق بركات
بفرست
دمادم بر محمد(ص) صلوات
🌸اللهم صلی علی محمد
و آل محمد وعجل فرجهم🌸
https://eitaa.com/bashohadataazohoor
1.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دعای_سلامتی_امام_زمان_عج🌼
بِسم اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم🌱
۞اَللّهُمَّ۞
۞کُنْ لِوَلِیِّکَ۞
۞الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ۞
۞صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَعَلی آبائِهِ۞
۞فی هذِهِ السّاعَه وَفی کُلِّ ساعة۞
۞وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً وَدَلیلاً۞
۞وَعَیْناً حَتّی تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ۞
۞طَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فیها۞
۞طَویلا۞
الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِلوَلــیِّڪَاَلْفــَرَجْبحق حضࢪٺزینبڪبرۍسلاماللهعلیها🕊🤲🕊
https://eitaa.com/bashohadataazohoor
هـر صبـــح
زنـدگى
براى ادامه پيدا كردن،
به دنبـالِ بهانه ميگردد ..
و چه بهانه اى
زيبــاتـر از نگاه شما . . .
📎سلام ،صبحتون شهدایی 🌺🍃
#با_امام_خامنه_ای
#مانند_شهدا
#تا_امام_زمان
https://eitaa.com/bashohadataazohoor
┗━━━ 🌷🍃🌷 ━━━┛
《 کانال شهدایی را به دوستان معرفی فرمایید》
🌷کانال با شهدا تا ظهور🌷
...مرا ببخش اگر...، نداده ام ثمر...! اینجا هوای دیگری دارد. هوای اینجا فقط زهرایی است. بوی کوچه های
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بـــــــــــــــــــــسم الله الرحمن الرحیم
الـــــــــــــــهی به امــــــــــید تو 🤲
﷽
🔘✨ســــــــــــــلام 👋
🕊✨روزتـــون
🔘✨پر از خیر و برکت
🕊✨امروز شنبه↶
✧ 6 اردیبهشت 1404 ه.ش
❖ 27 شوال 1446 ه.ق
✧ 26 آوریل 2025 میلادی
┄┄┄┅┅❅✾❅┅┅┄┄┄
🔘✨↯ ذڪر روز ؛
🕊✨《 یا رب العالمین》
🕊✨اللهمَّ عجل لولیک الفرج
🕊✨السلام علیک یا صاحب الزمان
🕊✨السلام علیک یا اباعبدالله الحسین
🕊✨السلام علیک یا علی بن موسی الرضا
🌷مـــــــرگ بر آمریکای خونخوار 👊
🌷مـــــــرگ بر اسرائیل کودک کش👊
🌷مـــــــرگ برانــــــــگلیس 👊
🌷مـــــــرگ بر منافقین و کفار 👊
🌷مـــــرگ بر خائنین و ظالمین داخلی و خارجی👊
🌷پیروزی مردم مظلوم غزه و فلسطین صلوات
💟تعجیل درظهور و سلامتی مولامون حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه) سه تا سوره ی توحید هدیه کنیم
اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیّکَ الفَـرَج
https://eitaa.com/bashohadataazohoor
1.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹#زیارتنامه_شهدا
بسم رب الشهدا والصدیقین...🌷
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم .
#یاد_شهدا_وامام_شهدابا_ذکرصلوات
🤲نسئل الله منازل الشهدا
بدماءشهدائنا اللهم عجل لولیک الفرج🤲
کانـــال با
شــــــ❤️ــــــهدا تا ظــــــهور
https://eitaa.com/bashohadataazohoor
🌷کانال با شهدا تا ظهور🌷
...مرا ببخش اگر...، نداده ام ثمر...! اینجا هوای دیگری دارد. هوای اینجا فقط زهرایی است. بوی کوچه های
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷کانال با شهدا تا ظهور🌷
🌷🕊🕊🌷🇮🇷🌷🕊🕊🌷 💚رمان عاشقانه، جذاب، آموزنده و شهدایی 🤍#از_روزی_که_رفتی ❤️ قسمت ۹ و ۱۰ صدای پدر آم
🌷🕊🕊🌷🇮🇷🌷🕊🕊🌷
💚رمان عاشقانه، جذاب، آموزنده و شهدایی
🤍#از_روزی_که_رفتی
❤️ قسمت ۱۱ و ۱۲
امروز نه حلقهای خواهد بود، نه مهریهای، نه دسته گلی، نه ماشین عروسی و نه لباس عروسی!
جایی شنیده بود خون آشامها لباس عروسشان سیاه است... خدایا! من خون
چه کسی را نوشیدهام که سیاهی دامنگیرم شده؟!
به دنبال پاهای پدر میرفت ،
و ذهنش را مشغول میکرد. به تمام چیزهایی که روزی بیتفاوت از آنها میگذشت، با دقت فکر میکرد.
نگاهش را خیره کفشهای پدر کرد ،
که نبیند جز سیاهیها را! میدانست تمام این اتاق پر از آدمهای سیاهپوش است. پر از مردان و زنان سیاهپوش.میدانست زنها گریه و نفرین میکنندش... رهای بیگناه را مقصر تمام بدیهای دنیا میکنند!
دستی نگاه مات شدهاش به کفشهای
پدر را پاره کرد. دستی که آستینهای سیاهش با سپیدی پوستش در تضاد بود. دستی که نمیدانست از آن کیست .
و چیزی در دلش میخواست بداند این دست چه کسی است که در میان این همه نحسی و سیاهی، قرآنی با آن جلد سپید را مقابلش گرفته است!
شاید آیه باشد،
که باز هم به موقع به دادش رسیده است!
نام آیه، دلش را آرام کرد! دستِ دراز شده هنوز مقابلش بود.
قرآن را گرفت... بازش نکرد، با خدا قهر نبود آخر آیه یادش داده بود قهر با خدا معنا ندارد؛ فقط آدمها برای #توجیه_گناهان خود است که قهر با خدا را #بهانه میکنند! قرآن را باز نکرد چون حسی نداشت...
تمام ذهنش خالی شده بود. در میان تمامی این سیاهیها #حکمتت چیست که قرآن را به دست من رساندی خدا؟حکمتت چیست که من اینجا نشستهام؟
معنایش را نمیدانم!
من سوادم به این چیزها قد نمیدهد. من سوادم به دانستن این #تقدیر و #حکمت و #قسمت نمیرسد!
کاش آیه بود و برایش از امید حرف میزد! مثل روزهایی که گذشت! مثل تمام روزهایی که آیه بود! راستی آیه کجاست؟
یاد آن روز افتاد:....
آیه وارد اتاق شد:
_از دکتر صدر مرخصی گرفتم؛ البته بعد از برگشت دکتر از سمینار! بعد اون تعطیلات، من تا چند وقت بعدش نمیام، دارم میرم قم پیش بابام! آقامونم که باز داره میره سوریه! دل و دماغ اینجا و کار رو ندارم. مراجعام رو هم گفتم بدن به تو، کارتو قبول دارم رها بانو!
رها ابرویی بالا انداخت و گفت:
_حالا کی گفته من جور تو رو میکشم؟
آیه تابی به گردنش داد:
_باید جور بکشی! خل شد پسرم از دست و تو و اون «سایه».
سایه اعتراض کرد:
_مگه چیکارش کردیم؟ تو بذار اون بچه بشه، اون هنوز جنینه! جنین! همچین دهنشو پر میکنه میگه پسرم که انگار چی هست!
آیه چشم غرهای به سایه رفت:
_با نینی من درست حرف بزنا! بچهم شخصیت داره!
رها دلش ضعف رفت برای این مادرانههای آیه!
صدایی رها را از آیهاش جدا کرد.دقیقا وسط تمام بدبختیهایش فرود آمد.
-خانم رها مرادی، فرزند شهاب...
گوشهایش را بست! بست تا نشنود صدای نحسی که درد داشت کلامش! دیگر هیچ نشنید. شنیدنش فراتر از توان آدمی بود.
-رها!
این صدا را در هر حالی میشنید! مگر میشود صدای توبیخگر پدر را نشنود؟ مگر میشود نشنود ناقوسی را که قبل از تمام کتک خوردنهایش میشنید؟
این لحن را خوب میشناخت!
باید بله میگفت؟ بله میگفت و تمام میشد؟ بله میگفت و به پایان می رسید؟ بله میگفت و هیچ میشد؟!
-بله
اجازه نگرفت از پدری که رها را بهای رهایی پسرش کرد.
صدای ِکل نیامد...
کسی نقل نپاشید... تبریک نگفتند... عسل نبود... حلقه
نبود... هیچ نبود!
فقط گریه بود و گریه... صدای مادرش را میشنید؛ سر بلند نکرد. سر به زیر بلند شد از جایش.
قصد خروج از در را داشت که کسی گفت:
_هنوز امضا نکردی که! کجا میری؟
صدا را نمیشناخت؛ حتما یکی از خانوادهی مقتول بودند، یکی از خانوادهی شوهرش!
به سمت میز رفت و خودکار را برداشت و تمام جاهایی را که مرد نشان میداد امضا کرد.
خودکار را که زمین گذاشت،
دست مردانه ای جلو آمد و آن را برداشت؛ حتما دست شوهرش بود. افکارش را پس زد. صدای پدر را شنید که دربارهی آزادی دردانهاش حرف میزد.
پوزخندی زد و باز قصد بیرون رفتن از آن هوای خفه را داشت که صدایی مانع شد:
_کجا خانم؟ کجا سرتو انداختی پایین و داری میری؟ دیگه خونهی بابا نیستی که خودسر باشی مثل اون داداش عوضیت! دنبال من بیا!
و مرد جلوتر رفت! صدایش جوان بود. عموی مقتول بود؟ این صدا صدای همسرش بود؟ چشمش به کفشهای سیاه مرد بود و می رفت.
مردی با لباسهای سیاه که از نویی برق میزد. لباسهای خودش را در ذهنش مرور کرد...
عجب زن و شوهری بودند! لباسهای مستعمل شده ی خودش کجا و لباسهای این مرد کجا!
مرد مقابل ماشینی ایستاد و خطاب به رها گفت:
_سوار شو!
و رها رسوار شد.
رام بودن را بلد بود! از کودکی به او آموخته بودند اینگونه باشد؛ فقط آیه بود که به او شخصیت میداد؛
فقط آیه بود که.....
💚ادامه داردان شاءالله
🤍 نویسنده؛ سَنیه منصوری
#به_وقت_رمان
https://eitaa.com/bashohadataazohoor
20.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گوشه ای از حالات معنوی سردار شهید محمد رضا تورجی زاده
یا صاحب الزمان ادرکنی
یا صاحب الزمان اغثنی
#با_امام_خامنه_ای
#مانند_شهدا
#تا_امام_زمان
https://eitaa.com/bashohadataazohoor
┗━━━ 🌷🍃🌷 ━━━┛
《به کانال با شهدا تا ظهور بپیوندید》